پیش از مطالعه این مطلب بخش نخست را مطالعه کنید.
بخش دوم: به دیگران اجازهٔ سخن گفتن بده!
چند تا قانون در زندگیمان داریم؟ روزانه از چندتای آنها استفاده میکنیم؟ چندتای این قانونها شخصی هستند و چند تا قانونهای اجتماعی؟ کدام نوشته شده است کدام نوشته نشده است؟
چه نیازی به قانون داریم؟ قانونهای شخصی مهمتر هستند یا قانونهای اجتماعی؟ کدامیک ما را میسازند؟ چند درصد قانونهای شخصی ما به قانونهای اجتماعی مرتبط است؟ ما چهقدر ساختهٔ خودمان هستیم و چهقدر ساختهٔ جامعهای که در آن زندگی میکنیم؟ مرزهای این جامعه از کجا تا به کجاست؟ فضای مجازی چهقدر سازندهٔ این جامعه است؟ دوستان دور و نزدیکمان چهطور؟ تا به حال فکر کردهایم چه اندازه دیگران ما را ساخته و میسازند؟ با اندیشهها، با قانونهایشان و یا خواستههایشان!؟
زندگی هر روزه و هر لحظهٔ ما ترکیب خودمان و دیگران است. چه احساساش بکنیم یا نکنیم و چه به آن فکر کرده کرده یا نکرده باشیم. هر خبری که میخوانیم، هر دوستی که میبینیم، کاری که انجام میدهیم و کتابی که انتخاب میکنیم و میخوانیم و هزاران کار و چیز دیگر، جمع ما و دیگران است. همهٔ اینها «من» را میسازد و تأثیر دیگران را بر «من» و «من» را بر «دیگران» نشان میدهد. انتخابهای ما، قانونهای ننوشتهٔ ما و هر چیزی که پیرامونمان است جمع آنچه است که میخواهیم و نمیخواهیم، جمع من و دیگران است.
داستانها هم همین گونه هستند. با ورود هر شخصیتی، هر اتفاقی و هر فضای تازهای برای دیگران جا باز میکنند. داستان جمع خود با دیگران است. اگر بلد نباشد دیگران را ببیند، اگر بلد نباشد به دیگران اجازهٔ حضور بدهد، دیوارهایاش آنقدر تنگ میشود که برای خوانندگان کمی جا دارد و نمیتواند گسترهٔ بزرگی را دربرگیرد.
«بازگشت چستر» مرز نمیشناسد. گربه دوست ندارد ملانی غیر از او دربارهٔ کس دیگری داستان بگوید، ملانی دوست دارد داستان خودش را بگوید، موش دوست ندارد گربه در داستان باشد. این همه نخواستن و خواستن باید داستان را بههم بریزد پس چرا مجموعهٔ «چستر» نه تنها بههم نریخته، بلکه آجرهای داستاناش محکم و درست بالا رفته است؟
چون برای دیگران جا دارد، هم گربه، هم ملانی و هم موش. هرچهقدر هم گربه خرابکار باشد، یا ملانی سرسخت یا موش ناقلا، داستان هنوز جا دارد برای حضورشان. داستان یک قانون را خوب میشناسد: «به دیگران اجازهٔ سخن گفتن بده!» اجازه بده بیایند در داستانات، در اندیشهات و در کتابات. اجازه بده ماژیک دستشان بگیرند و گاهی نوشتهٔ تو را خط بزنند. کتابی که یک فرمانروا دارد، قلمرواش کوچک میشود. این سرزمین را تقسیم کن با دیگران.
بین خطهای مشکی کتاب که نوشتهٔ ملانی است، در همه جا، نوشتههای قرمز چستر را میبینیم: «من ملانی وات هستم و با کتاب جدیدی برگشتهام. اما باز هم این گربه حرف گوش نمیکند! چی؟ صدا نمیآید؟ چستر با ماژیک قرمزش، منم منم کردنها و سرو شکل مسخرهاش، کتابم را دوباره مینویسد، رفتارش خیلی نپخته است! میدانم که خودت نپختهای، اما من چیام؟ گربه باید همان کاری را بکند که یک گربه باید بکند.» حرف چستر درست است. گربه باید خرابکار و شیطان باشد حتی در داستان. مرزهایاش را نویسنده میگذارد اما گربه خودمانیترین حیوان شهری است. خودمان راهاش دادهایم به زندگیمان. البته گاهی بیاجازه هم میآیند اما وقتی در گوشه گوشه شهر و زندگیمان حضور دارد چرا اجازه نداشته باشد در گوشه گوشهٔ داستانمان هم باشد؟ من که با چستر موافق هستم! بدون چستر این کتابها خواندنی نمیشدند و این جادوی کتاب است. شخصیتی از بیرون سرک کشیده توی داستان و درونی شده. نویسندهٔ اجازهٔ هر خرابکاری را میدهد تا نشان دهد که دنیای داستان همانند دنیای واقعی بدون حضور دیگران میتوانست چهقدر کسلکننده باشد و با حضور دیگران و حتی شیطنتهایشان چهقدر هیجانانگیز و خواندنی و دیدنی است.
اینبار ملانی داستان چستر را مینویسد، در زمانهای دور گربهای به نام چستر زندگی میکند. اما چستر مانند یک هنرپیشه که هنوز آماده نشده، نمیآید توی داستان. صفحهٔ بعدش هم از چستر خبری نیست تا دو صفحهٔ سوم که یک گربهای غارنشین را میبینیم! و ملانی میگوید: «چستر زمانش به این دوری هم نیست!» ملانی اگر بخواهد داستانی را برای چستر هم بنویسد، بدون دخالت او امکانپذیر نیست. چستر فرمان نمیبرد و قانونهای خودش را دارد. ملانی یا میپذیرد یا داستان بههم میپذیرد: «در زمانهای بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار بسیار دور، در غاری دوردست چستر زندگی میکرد. او معروف بود! چرخ را اختراع کرده بود!» و ملانی بیکار نمینشیند و مینویسد: «گربهٔ غارنشین روحش هم خبر نداشت که به زودی منقرض میشود.» و یک دایناسور میآورد در داستاناش! اما فکر میکنید چستر دست بردار است؟ او از این داستان بیرون نمیآید. هر کار هم که ملانی بکند و فریاد سرش بکشد و یک گروه بازیگر بیاورد به جای چستر!
چستر حتی اره برمیدارد و نقاشی ملانی را میبرد. جنگ بالا گرفته است! تا اینکه چستر برای کتاب تصویری بعدی آگهی میدهد برای پیدا کردن یک نویسندهٔ جدید! اینبار نوبت چستر است که کتاب را دست بگیرد از همان ابتدا!
خواندن و دیدن شگفتیهای این مجموعه را به خودتان واگذار میکنم. از دیدنشان لذت خواهید برید. کتابهای تصویری بهخاطر کارکرد دوگانهٔ واژه و تصویر میتوانند بیمرزترینها باشند در خیال داستانی. تمامی واژهها میتوانند دیده شوند و تمامی تصویرها خواندنی.
پیش از پایان این بخش فکر کنیم که دنیای ما بی و با حضور دیگران چه شکلی میشد؟ کودکان چه دریافت و درکی نسبت به حضور دیگران دارند؟ مجموعهٔ چستر را با آنها بخوانید و از قانونهای نوشته و نوشته نشدهشان بپرسید. به آنها نشان دهید که میشود کتابی نوشت با همکاری نویسنده و تصویرگر و شخصیتی خرابکار و شیطان و شخصیتهای خیالی داستان. همه میتوانند حضور داشته باشند و خیالی شوند و واقعی. دنیای پیرامون همهٔ ما ترکیب این شگفتیهاست.