کوه را ابر تیره پوشیده
زیر خود پهن کرده فرش سپید
آسمان پنبه پوش گردیده
خفته در پنبه پارهها خورشید
شب رخ باغ شسته با باران
باد بر سبزهها زده شانه
گشته از بوی نم هوا خوشبو
بسته شبنم به برگها دانه
غنچه چون طفل شیر نوشیده
می زند بهر گل شدن لبخند
سبزه بر رشته کرده مروارید
قطرهها کرده بر سراپا بند
خیس و لرزان به شاخ یک گنجشک
می زند نوک به پا و بال و پرش
قصه می گیود از مه آبان
میکند شکوه از هوای ترش
قصه میگوید برگهای خزان
مات و حیران به زیر چرخ کبود
بر زمینها، بر آبها، به هوا
قصه هست و نیست، بود و نبود