شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب غول قوطی ماکارونی

آرزوهای کنسروشده!

گوشه‌ای نشسته‌ایم و سفری می‌کنیم در خیال‌مان. این سفر چرا رخ می‌دهد؟ خیال کردن یا بهتر است بگوییم تخیل، چه کارکردی برای ما دارد، برای ذهن‌مان و برای روان‌مان؟ ابتدا بیایید به این فکر کنیم که چه زمان‌هایی ما بیش‌تر در خیال‌مان سفر می‌کنیم؟ زمانی که حسرت و اندوهی به سراغ ما آمده؟ رخدادی ما را به یاد رخدادی دیگر می‌اندازد؟ می‌خواهیم با تخیل کمی از لحظه‌هایی که می‌گذرانیم، رها شویم و در جای دیگری، مُسکن و مرهمی برای خودمان می‌جوییم؟ کمی دور می‌شویم و تخیل، ذهن‎مان را رها می‌کند یا با رها کردن ذهن‌مان، سفری خیالی را آغاز می‌کنیم.

تخیل می‌تواند تعادل زیستی و روانی برقرار کند. رخداد بدی برای‌مان پیش آمده و آشفته هستیم. تخیل راهی برای گذر از این آشفتگی است و عامل تعادل روان ما می‌شود. همچنین تخیل سبب پویایی ذهنی ما هم می‌شود.

در خیال کردن یا با تخیل چه رخ می‌دهد؟ با تخیل، مرگ و زمان بی‌معنا می‌شود، آن‌ها را نفی می‌کنیم، یعنی مرگ و زمان به خیال راهی ندارند. زمان تخیلی در سنجش با زمان واقعی متفاوت است. در سفرهای خیالی شما می‌توانید سال‌ها را در یک دقیقه بگذرانید و حتی پیریِ نیامده‌ی خود را تصور کنید یا خود را بی‌مرگ حس کنید!

در تخیل اتفاق دیگری هم می‌افتد. ما داستان‌هایی برای خودمان می‌سازیم. برخی ریشه در واقعیت دارند، برخی طرحی کم‌رنگ و برخی بدون ارتباط و حتی در تضاد با واقعیت پیرامون‌مان است. داستان‌سازی واکنش طبیعت و یک سپر دربرابر تصویر مرگ می‌سازد. مرگ به معنای نابودی است و نه فقط مرگ جسمانی. مرگ، یعنی از دست رفتن آرزوها و از دست دادن امید. تخیل، نوعی پویایی عاطفی است که تلاش می‌کنیم وضعیت‌مان را بهتر کنیم. چگونه؟ روان‌زخم‌ها و حفره‌هایی که درون ما ایجاد شده یا آروزهایی که می‌خواهیم به آن دست یابیم یا تصور خودمان در یک زندگی دیگر! همه چیز در خیال ممکن است. تخیل، فهم ما را نسبت به جهان پیرامون‌‌مان دگرگون می‌کند. درک آن را برای‌مان آسان‌تر می‌کند. تخیل، سفری است که ما را رها می‌کند از هر چیزی که می‌خواهیم از آن دور باشیم یا به آن نزدیک شویم.

خیال‌ها روایت دارند و این روایت‌ها گاه چنان بی‌زمان می‌شوند که جهان روایی روح انسان را نشان می‌دهند و ما با تخیل پا به دنیای افسانه و اسطوره می‌گذاریم. نمونه‌اش در کتاب «غول قوطی ماکارونی» است. می‌توانیم تضاد را حتی در واژه‌های عنوان کتاب هم ببینیم و بخوانیم. غولی که از یک قوطی ماکارونی بیرون می‌آید. غول برای چه زمانی است؟ قوطی و ماکارونی برای چه زمانی هستند؟ کتاب بین حال و گذشته و حتی آینده، پل می‌زند آن هم با استفاده از تخیل! با قدرت بی‌چون و چرایی که خیال به آن می‌دهد، قدرتی که مرز ندارد و همه چیز در آن ممکن است.

همه‌ می‌‌دانیم دنیای صنعتی چه شتابی دارد و این سرعت با همه‌ی ویژگی‌های مثبت‌اش در آسان‌تر شدن کارها، ما را دچار اضطراب کرده است. دوره‌ای که مردم در میان طبیعت زندگی می‌کردند و بدون این همه وسایل ارتباط جمعی، آسودگی بیش‌تری داشتند، گذشته است. در این دنیای صنعتی، گاهی حسرت گذشته را می‌خوریم. روبه‌روی‌مان به جای درخت‌ها، ساختمان‌ها بالا آمده‌اند، آسمان بالای سرمان از دود کارخانه‌ها و ماشین‌ها سیاه شده، خیابان‌ها، پر از صدای بوق ماشین‌هاست و صدای پرندگان را از میان درخت‌ها نمی‌شنویم. در بعضی شهرها هم که دیگر کم‌تر پرنده‌ای در میان درخت‌ها می‌بینیم. آه می‌کشیم، حسرت می‌خوریم و می‌اندیشیم آیا این شتاب، ذهن ما را دچار چه وضعیتی کرده و زمانی برای آسایش گذاشته است؟

یونانیان باستان معتقد بودند وقتی خدایان می‌خواهند انسان‌ها را تنیبه کنند، یکی از آرزوهای‌شان را برآورده می‌کنند. فکر می‌کنید چرا؟ چون ما به رویاهای‌مان و آرزوهای‌مان زنده هستیم. ببینیم رویا و آرزوی «آرماند» در این کتاب چیست.

غولِ کتاب «غول قوطی ماکارونی» از یک قوطی معمولی ماکارونی بیرون می‌آید، یک قوطی شبیه همه‌ی قوطی‌های دیگر! آرماند، شخصیت اصلی کتاب، در کارخانه‌ی تولید ماکارونی مسئول کنترل کیفیت است و از یکی از همین قوطی‌ها یک غول زرد ماکارونی بیرون می‌آید.

روی جلد، آرماند را می‌بینیم که با دربازکنی در دست به یک قوطی ماکارونی نگاه می‎کند که روی میزی در چمنزار قرار دارد. در تصویر پشت جلد هم دو گوسفند می‌بینیم. شاید تعدادشان بی‌دلیل نباشد! چون در کتاب می‌خوانیم که غول از آرماند می‌خواهد دو  آرزو بکند.

گفتیم آرماند مسئول کنترل کیفیت است. این مسئولیت در کتاب مهم است. چرا؟ چون کیفیت زندگی آرماند خوب نیست. چه کسی کیفیت زندگی او را کنترل می‌کند یا از سالم و خوب بودن‌اش مطمئن می‌شود؟

در اولین صفحه در سه قاب تصویر، سه‌ مرحله‌ی تولید مواد و تهیه این قوطی‌های ماکارونی را می‌بینیم. در صفحه‌ی دوم باز سه قاب تصویر دیگر در یک صفحه و در تصویر پایانی این صفحه‌ی دوم، آرماند به ما معرفی می‌شود. باز هم همین قاب تصویرها را در صفحه‌های بعدی می‌بینیم. سوار شدن آرماند به متروی شلوغ ساعت شش که زمان برگشت همه از کار است، تا آدرس خانه‌ی آرماند در خیابان لاله. ساختمان‌های این تصویر را ببینید. همه هم‌رنگ و هم‌اندازه و شبیه هم هستند. تنها شماره‌های‌شان فرق دارد. وارد آپارتمان آرماند که می‌شویم، حتی رنگِ در خانه‌ها یکی است، همه آبی هستند تا برسیم به خانه‌ی آرماند و این جمله: «آرماند گل‎ها را دوست دارد.» آرماند در بالاترین طبقه‌ی آپارتمان زندگی می‌کند و تنها کسی است که کنار پنجره‌اش یک گلدان دارد که به آن آب می‌دهد. آرماند گرسنه است و درِ کابینت آشپزخانه‌اش را باز می‌کند و ما چه می‌بینیم؟ در کابینت تنها قوطی‌های ماکارونی وجود دارد. غذایی هم که آرماند می‌خورد تکراری است و کسالت‌بار و شبیه به‌هم. مانند همه چیز در آدم‌های این کتاب. آرماند یکی را بیرون می‌آورد و بازش می‌کند و... هوپ!

به یک چیز توجه کنید! بیش‌تر قاب‌های تصویر در صفحه‌ها سه‌تایی هستند، یعنی سه تصویر در یک صفحه. این تصویرها، هم شتاب زمان را نشان می‌دهد و هم واژه‌ را کم می‌کند و تصویر را روایت‌گر می‌کند. هم‌چنین این تصویرهای پی‌درپی، نشان می‌دهند که آن‌چه درون این کنسروها رفته است، ماکارونی نیست، زندگی است و قاب‌های تصویر در صفحه‌های کتاب این فشار را نشان می‌دهند دریک زندگی صنعتی. دلیل دیگر این «سه» را در ادامه می‌بینیم.

«هوپ!» و چه اتفاقی افتاده؟ غولی زرد و بزرگ با دهانی سرخ و خندان از توی قوطی بیرون آمده. چندین برابر قوطی و آرماند است و باادب است و شب بخیر هم می‌گوید! آرماند که شوکه شده، با ترس پاسخ می‌ دهد.

غول می‌پرسد، تو کی هستی؟ و آرماند، نام‌اش را می‌گوید و غول، دست‌ِ آرماند را می‌گیرد. یک دست غول، سه تا شده و دست آرماند هم سه تا! انگار می‌چرخند و غول می‌گوید: «آرماند خوشبخت، تو هم اکنون در حضور غول فوق‌العاده و شگفت‌انگیز قوطی ماکارونی هستی. هر خواسته‌ای داری بگو تا برآورده کنم.»  اما... آرماند فقط می‌تواند دو آرزو بکند! آرماند تعجب می‌کند چون در همه‌ی قصه‌ها، همه می‌توانند سه آرزو بکنند! و غول می‌گوید: «با من دوتاست یا هیچی!» و آرماند که غافل‌گیر شده از غول می‌پرسد که چه چیزی را توصیه می‌کند و غول چه می‌گوید؟

«می‌توانم زندگی ابدی را به تو پیشنهاد دهم... یا کوهی از طلا» در تصویرها، پیشنهادهای غول را می‌بینیم: «یک قصر، یک ماشین مسابقه، یک سفر به فضا... یک زیردریایی...» اما آرماند یک چیز ساده می‌خواهد. به‌نظرتان چه چیزی؟ یادتان می‌آید که آرماند یک گلدان گل داشت: «یک باغچه‌ی گل‌کاری شده.» رویا و خیال آرماند این است و غول می‌پرسد مطمئنی؟ و پس از دوبار پرسیدن، آرماند آروزی‌اش را بزرگ‌تر می‌کند او یک چمنزار می‌خواهد: «با یک عالمه گل و پروانه و شاپرک و پرنده و گوسفند و درخت...» زندگیِ آرماند را که برای‌تان توصیف کردم، یادتان می‌آید؟ در زندگی آرماند هیچ‌کدام نبود و آروزی آرماند برآورده می‌شود و در سه قاب بعدی تصویر، هیچ واژه‌ای نداریم و تنها نمایی از پرنده‌ها در یک قاب، گوسفندان در قابی دیگر و قاب سوم، گل‌ها و پروانه‌ها.

و آرماند بین چمنزار ایستاده و بالا و پایین می‌پرد و فریاد می‌زند: «فوق‌العاده!» و سه بار تکرار می‌کند این واژه را!

و آروزی دوم آرماند! او ابتدا یک بشقاب ماکارونی انتخاب می‌کند! آرماند گرسنه است و ذهن‌اش می‌رود سمت خوراکی اما ذهنِ آرماند از خیال، خالی است! زندگی تکراری و تکرارشونده‌ی آرماند را به یاد می‌آورید؟ و باز غول می‌پرسد، مطمئنی و دوبار که تکرار می‌کند، آرماند یک غذای مفصل شاهانه می‌خواهد: «مثل زمان پادشاهان گذشته» و غول را مهمان می‌کند!

تصویرهای بعدی و مرحله‌های آمدن غذا به روی میز را ببینید! بسیار بامزه و زیباست. و آرماند که غذای کنسروی نخورده است، حسابی سیر و شاد می‌شود!

و الان زمان رفتن غول است! و غول، قوطی را در فاصله‌ی دوری از خودش می‌گذارد و می‌دود و می‌دود و «هوپ!» و غول در قوطی گیر می‌کند! و نمی‌تواند از آن بیرون بیاید و آرماند کمک‌اش می‌کند! این غول، جامد است. شبیه غول‌های دیگر در قصه‌ها، دودی نیست. او تلاش می‌کند با پا داخل شود، با بینی، با دست و هر کار می‌کند، دیگر نمی‌تواند به درون قوطی برگردد. آرماند یک پرسش مهم از غول می‌پرسد؟ : «از صبح تا شب توی قوطی چه‌کار می‌کنی؟» و غول می‌گوید: «ماکارونی‌ها را می‌شمارم!» برگردیم و ابتدای کتاب را ببینیم! آرماند مسئول کنترل کیفیت است و قوطی‌ها را می‌شمارد! عددهای دیگر را در این کتاب ببینید. شماره‌ی آپارتمان‌ها! این نوع زندگی حتی به غول داستان‌ها هم رسیده! این زندگی کسالت‌بار و تکراری شونده زندگی او را هم گرفته. و آرماند می‌گوید: «نباید خیلی سرگرم کننده باشد...» مانند زندگی خودِ آرماند!

و این‌بار، آرماند غول می‌شود. ظاهر او تغییر نمی‌کند اما از غول می‌خواهد تا یک آروز کند و او برآورده‌اش کند. آرزوی غول را ببینید در انتهای کتاب و گفت‌وگوی بامزه‌ی آرماند و غول!

کارکرد تخیل را دیدید؟ دیدید چگونه در زندگی آرماند و غول تعادل ایجاد کرد، و آن‌ها را به فضای شاد و آرامی برد که هیچ چیز به آن راه نداشت؟ نه دردسری و نه زندگی کسالت‌بار و تکراری! اگر هم تکراری باشد، تکرار در گشتن و تفریح در طبیعت است.

کتاب «غول قوطی ماکارونی» از آرامشی می‌گوید که زندگی مدرن و صنعتی از ما گرفته است. این گذشته است که آرماند دوباره آروزی‌اش را می‌کند و یک غول مدرن این‌بار برآورده‌اش می‌کند و گذشته را برمی‌گرداند. آرماند سفر به آینده و رفتن به فضا و زندگی ابدی نمی‌خواهد، آرماند آروزی چمنزاری با گل و پروانه و گوسفند و درخت دارد...

شما چه آرزوی دارید؟ تخیل چگونه به شما یاری رسانده و داستان‌سازی‌ها در ذهن‌تان جای خالی چه چیزی را پر کرده؟ شما را از چه چیزی رهانیده است؟

 

 

نویسنده
عادله خلیفی
Submitted by editor on