شگردهایی برای نوشتن یک کتاب خوب، بررسی کتاب دوقلوهای خل و چل، بخش نخست

بخش نخست: عاقلِ دیوانه باشید!

تا به حال شده به عمد بگذارید دست‌تان خط بخورد؟ نه اینکه هنگام نوشتن کسی بزند به دست‌تان، خودتان کاغذتان را خط خطی کنید، حتی مچاله‌اش کنید؟ طنزنویسی درست از همین جا شروع می‌شود. طنز، خط زدن جهان است، نه لزوما به معنای کج و کوله کردن‌اش. گاهی عناصر جهان از جای خودشان، بیرون آمده و باید برگردند سرجای‌شان، راست شوند. گاهی هم به‌نظر شما باید کج شوند. همه چیز بستگی به این دارد که از کدام زاویه به این عناصر دررفته یا درنرفته و سرجای خودشان مانده و یا سرجای خودشان نمانده، نگاه کنید. یک چشمی بیینید، عینک داشته باشید، دو چشم‌تان را ببندند و یا دلتان نخواهد چشم‌تان بیفتد به ریخت جهان!

آن‌وقت است که فکر کنم که کار از خط زدن برسد به خراب کردن! باید بگذارید دست‌تان خط بخورد و تا ثریا دیوار کج بالا برود یعنی راست بایستد! اما نکته! طنز، در جهانِ داستانِ کودکان با جهانِ داستانی که برای بزرگسالان می‌نویسید متفاوت است چون معناها در این دو جهان متفاوت است. پس آن یک چشمی دیدن و با عینک دیدن و یا ندیدن، این‌جا هم خودش می‌شود مسئله‌ای دیگر! سخت شد؟ نه، سخت نیست. حتی پیچیده هم نیست. کار جهان، همه‌اش این درهم شدگی‌هاست. طنزنویس، فقط خوب می‌تواند این ردها را دنبال کند. مانند این بازی‌ها که خرگوش را باید از پیچ و خم‌ها برسانید به هویج. البته در داستان‌نویسی بهتر است، آن‌طرف هیچ هویجی نباشد، وگرنه خرگوش که برسد داستان‌تان تمام می‌شود و طنز از آن چیزهایی است که قرار است تمام نشود.

یعنی می‌توانید روی کاغذ نقطه بگذارید و بگویید دیگر نمی‌نویسم همین‌جا تمام شد. اما جهانی که ساختید و دستی که در جهان دیگر بردید، به این زودی‌ها کارش با شما و خوانندگان تمام نمی‌شود. فکر کنم دارم گیج‌تان کنم. این هم روشی است تا عاقلِ دیوانه شوید. برگردیم به طنز در جهان داستان کودکان. خرابکاری معنای‌اش در جهان داستان کودکان و بزرگسالان متفاوت است.

دوقلوهای خل و چل

لینک خرید کتاب داستان‌های دوقلوهای خل و چل

مثلا اگر یک کودک شیشه‌ی پنجره را با توپ بشکند سرش داد می‌زنند و حتما دعوای‌اش می‌کنند اما اگر یک بزرگسال بشکند... شاید سرش داد نزنند و دعوای‌اش هم نکنند. مثلا نگاه کنند به قد و هیکل‌اش. فکر کنم این مثال خوبی نبود. یک مثال دیگر بزنم. برخی کودکان ماژیک و مدادرنگی و هرچی دم دست‌شان برسد برمی‌دارند و دیوار خانه و هر جایی که بشود، نقاشی می‌کشند. نقاشی که نه، یک‌سری خط‌های کج و کوله که برای‌اش ذوق هم می‌کنند. حالا تصور کنید بابا و مامان همان کودک ماژیک دست‌شان باشد و... جالب شد! چه بابا و مامان خلاقی! به کودک‌شان فکر کرده‌اند. فکر کنم این هم نشد.

یک مثال دیگر. پول داده‌اید به یک دختر و یا پسربچه برود از مغازه خرید کند. به جای چیزی که خواستید، چیز دیگری می‌خرد مثلا خوراکی. توی خیابان هم خورده و با کلی دروغ‌های شاخدار برگشته خانه. چه‌کارش می‌کنید؟ اگر دروغ‌هایش بامزه باشد فکر کنم بخندید. این هم نشد! بگذارید بدون مثال برای‌تان بگویم، خرابکاری در دنیای کودکان با بزرگسال فرق دارد. چیزی که در دنیای آن‌ها شیطنت و ذاتی وجودشان است، اگر کپی کنیم و بعد بگذاریم در دنیای بزرگسالی می‌شود خرابکاری! بامزه و گوگولی هم به حساب نمی‌آید. البته همین حالا که من و شما داریم با هم حرف می‌زنیم خیلی از این شیطنت‌های کودکانه برای دیگران و حتی ما بامزه نیستند.

مثلا همین الانی که من نشسته‌ام و می‌نویسم اگر کودکی سر برسد و بستنی قیفی‌اش را فرو کند توی چشم‌اش فکر نکنم در همان لحظه قاه قاه بهش بخندم اگر بستنی مالیده شده باشد روی کامپیوتر هم که حتما خنده‌ام به چیز دیگری بدل می‌شود.  این همه که گفتم می‌خواهم به کجا برسم؟ به دیوانگی! دیوانگی و عاقلی هم متفاوت است در این دو جهان. مثلا اگر جای همان کودک، بزرگسالی بستنی فرو کند توی چشم‌ام و بمالد روی صفحه‌ی کامپیوتر... اصلا بیایید به این‌ها فکر نکنیم. سردرد گرفتم. برویم ببینیم «داستان‌های دوقلوهای خل و چل» چه کرده‌اند با این دیوانگی و عاقلی و خرابکاری!

قبل از آن بگذارید برای‌تان بگویم برای این کتاب از نویسنده‌اش پرسیدم چطور اینقدر خوب دیوانه بوده که من هم جاهایی در داستان دلم خواسته دیوانه باشم و چرا این‌قدر این دیوانگی خوب از کار درآمده؟ بهم گفت که آگاهی کودکان در نگاه او با آگاهی بزرگسالان متفاوت است. کودکان از آگاهی‌ای برخوردارند که ما، یعنی ما آدم بزرگ‌ترها، درک‌شان نمی‌کنیم برای همین خیلی از چیزهایی که برای ما ترسناک یا خرابکارانه یا دیوانگی است برای آن‌ها عادی است. جریان رسمی ادبیات کودک، ایران و غیر ایران هم ندارد، کودک را ناتوان، نادان، وابسته و اسیر می‌داند که اگر بزرگسالی نباشد به بیراهه می‌رود. همین جا مکث کنید! هی بزرگسالان! خودتان مگر همین الان بیراهه نمی‌روید؟ نویسنده برای‌ام گفت که متوجه شده که بچه‌ها از سطح آگاهی متفاوتی برخوردارند، از یک مدل فکری که ما درک‌شان نمی‌کنیم و سعی کرده تا در این داستان‌ها به آن مدل فکری، به آن آگاهی کودکانه برسد. بیایید ببینیم چه کرده است.

می‌خواهیم در این سطرها، در میانه‌اش، برای چند دقیقه‌ای هم که شده در دنیای کودکان نفس بکشیم و زندگی کنیم. تا این را گفتم، نگردید دنبال خاطرات کودکی‌تان و بگویید من خیلی بچه‌ی خوب و مرتب و حرف گوش کنی بودم و این وصله‌ها به من نمی‌چسبد؟ پاسخ تک تک‌تان را بعد می‌توانید بیایید حضوری بگیرید. الان حرف گوش کن باشید و بخوانید و ببینید دنیای کودکان چه شکلی است.

اول: نکته! روایت در این مجموعه دو جلدی خیلی مهم است. یعنی چی؟ از جنس گفت‌وگوهاست. داستان‌ها با گفت‌وگوی میان «خل» و «چل» پیش می‌رود اما روایت هم همان دیوانگی‌ها را دارد. یعنی نویسنده این همه به‌هم ریختگی را درست نشانده سرجای خودشان. فکر نکنید این کار ساده است! شلخته‌ی مرتب بودن کار هر کسی نیست در نویسندگی. دوم، یعنی نکته‌ی دوم! شخصیت‌ها را هم همین گفت‌وگوها می‌سازد. کنش‌ها هم هم‌جنس هستند.

یعنی یک‌جور بی‌قوارگی قواره‌دار! خیلی خوب اندازه درآمده برای داستان. جاهایی هست که برای‌تان می‌گویم نویسنده از آگاهی بزرگسالانه نگاه کرده به داستان. مرتب و تمیز نوشته. از آن جورهایی که بزرگسالان خوشش می‌آید. فکر می‌کنم صحبت از این همه دیوانگی و خرابکاری گیج‌تان کرده باشد. صحبت درباره‌ی داستان‌ها را می‌گذاریم برای بخش بعد تا ذهن‌تان خوب آماده بشود اما... اما... اما جایی نروید، کارتان دارم. برای این‌که بیکار نمانید و برای بخش بعد خوبِ خوب آماده باشید این تمرین‌ها را در خانه و خیابان انجام دهید:

۱-شب در وان حمام پر از آب بخوابید. ساعت زنگ‌دارتان هم باید همان‌جا توی آب زنگ بخورد. ساعت دوازده می‌روید سرکار یا هر ساعتی که یک ربع به تعطیلی مدرسه یا محل کارتان مانده.

۲-برای تخم‌مرغ درست کردن باید آن را بگذارید روی شکم‌تان و هرچه لحاف و پتو دارید روی خودتان بکشید. هفته‌ی بعد تخم‌مرغ‌تان دست‌تان باشد. چک می‌کنم چطور آن را پخته‌اید. زیرآبی نروید!

۳-پول توی خیابان پیدا کنید، بعد بروید با آن یه دونه گوسفند کوچولو بگیرید با یه دونه ریل قطار و بگویید گوسفند از روی ریل بره و بعد بیندازید تنگِ هم، یه چند تا گوریل می‌آید بیرون ازش. گوسفند با ریل، به همین روش می‌شود گوریل! یا اگر دو نفر هستید، و آب‌تان توی یک جوب نمی‌رود دو تا جوب بخرید و یا یک کلاه بخرید دو تایی بروید توی‌اش. یا به هر الاغ گرسنه‌ای کمک کنید، هر مگسی لباس ندارد برای‌اش شال‌گردن بخرید، هر جورابی سوراخ بود براش سوراخ پر کن بخرید و یا اگر هیچ‌کدام از این کارها را نمی‌کنید، بروید یک دانه نان بخرید و ذوق کنید که پول خرده‌هایتان از اسکناس، بیشتر است، یعنی پول‌تان بیشتر شده. اگر صاحب پول را دیدید سرکارش بگذارید بهش بگویید کله‌اش از ماسته باید از گردو و تیرآهن باشه و کله‌اش را بیندازد دور. بعد که رفت، پول‌ها را بریزید در جوی، آب ببرد و با خودتان بگویید بی‌پولی خیلی خوب است توی سر آدم ترافیک نمی‌شود.

۴-یک سری به مطب یک دکتر هم بزنید و از سوراخ دماغ‌اش کله‌ی پوک‌اش را ببینید. برای‌اش نسخه بنویسید و از همان روز شما بنشینید جای دکتر در مطب‌اش. نسخه‌هایتان هم باید این شکلی باشد: چوب کبریت بشو. گوش پاک کن بشو. یه چیزی بشو به درد بخوری و یک کله هم بزنید به هر بیماری که آمد سراغ‌تان.

فهمیدید از چه نوع دیوانگی صحبت می‌کنم؟ برای این‌که با خواندن بخش دوم، خیلی دیوانه نشوید، مشق‌هایتان را بنویسید.

عاقلِ دیوانه بودن را یادتان نرود!

شگردهایی برای خواندن یک داستان خوب، بررسی کتاب دوقلوهای خل و چل، بخش دوم

 

شگردهایی برای خواندن یک داستان خوب بررسی کتاب دوقلوهای خل و چل، بخش سوم

نویسنده
عادله خلیفی
Submitted by editor on