در روزگاری به سر میبریم که پیشرفت تکنولوژی، بیش از آنکه آدمها را به هم نزدیک کند، آنها را به هم شبیه کرده است.
تلاش افراد در گروههای سنی مختلف برای ستاره شدن، درخشیدن، شهرت، میلِ بینهایتشان به زیبا بودن و دیده شدن، ذائقههایی که از فستفودها و غذاهای سنتی به خوردنیهای پرهزینه سوق پیدا کرده و جمعیت تازه «سوشیخورها» و «هشتپا دوستان» را شکل داده، سرگرمیها و سفرهایی که برچسب «خوشبختی» دارند و ... دغدغههایی هستند که به لطف تکنولوژی و شبکههای اجتماعی، بیش از پیش پررنگ شدهاند و سونامیِ این شباهت و تقلید از یکدیگر، قاره به قاره، کشور به کشور و فرهنگ به فرهنگ پیش میرود و هر روز، جوامع مختلف بیشتری را در برمیگیرد.
سوار بودن روی این موجِ تازه جهانیست که افتخار و غرور به همراه دارد و هم سو نشدن با آن چیزی ندارد جز طرد شدن، سرافکندگی، بیاعتماد به نفسی و پرسشی که در پسِ ذهن طنین میاندازد: «چرا شبیه بقیه نیستم؟»
کتاب تصویری «تک خال» مصداق بارز این جامعه بزرگِ جهانیست در مقیاسی کوچکتر و فانتزیتر.
آبتین، شخصیت اصلی کتاب، پسر جوانیست که در خانوادهای ورزشکار بزرگ شده و زندگی میکند. او برخلاف افراد خانوادهاش نه ورزشکار است، نه جثهی بزرگی دارد و نه حتی علاقهای به قهرمان شدن ...
اما او هیچ شباهتی به افراد خانوادهاش نداشت. نه ورزشکار خوبی بود، نه دوست داشت قهرمان مسابقات شود و نه حتی مثل بقیه، خال بزرگی بالای لبش داشت.
در خانواده قهرمانپروری که مدالآوری بیش از آن که موفقیت تلقی شود، یک عادت به ارث رسیده است و افراد از گذشتههای دور، بیبرو برگرد موفق میشوند و تحسین دیگران را برمیانگیزند، رشد و نمو پیدا کردن شخصیت متفاوتی مثل آبتین، بحرانیست که همه در نوع خود تلاش میکنند تا آن را حل کنند. خانوادهاش تمام تلاششان را میکنند تا از او یک قهرمان بسازند.
پدرش میگفت: «تو باید کاری کنی که همه خانواده به تو افتخار کنند. باید یک عالمه جام قهرمانی ببری. باید مدال طلا دور گردنت بیندازی. باید یک تک خال واقعی بشوی، یک قهرمان واقعی.»
کلمه «باید» پتک محکمیست که روی سر فرود میآید و مخاطب را یاد «باید»های زندگی خودش میاندازد. یاد ایدهآلها و فانتزیهای دست نیافته و موقعیتهایی که پذیرفته نشده و تصمیم به تغییر خودِ واقعیاش گرفته...
آبتین شبیه هیچ کدام از افراد خانوادهاش نیست. «پیام ابراهیمی» نویسنده کتاب، صفحه به صفحه این تفاوتهای روحی، فکری و شخصیتی او را ظریف و هنرمندانه به مخاطب معرفی میکند. آبتین، نه تنها با افراد خانوادهاش تفاوت ظاهری دارد، بلکه حتی در پیش پا افتادهترین عادتهای روزانه هم با آنها متفاوت است: راه رفتن، غذا خوردن، پایین آمدن از پلهها، شکل خوابیدن و حتی رویاهایی که میبیند... و درست جایی که انتظار نداریم، دیالوگ پدر ضربهای میزند:
پدر گفت: «قهرمان که هیچ، تو خط نگهدار یک مسابقه هم نمیشوی.» و بعد آهی کشید و ادامه داد: «تو حتی یک خال هم روی صورتت نداری، انگار نه انگار که یک تک خالی. کاش اجدادمان من را به خاطر داشتن چنین پسری ببخشند.»
«تایید» و «پذیرفته شدن» نیازهای انکارنشدنیست که همه ما در طول زندگیمان محتاج آن هستیم. در راستای همین نیاز، خیلی از ما سوار موجی میشویم که دیگران بر آن سوارند، به این امید که دیده و پذیرفته شویم. اما در این میان، تعداد کمی هستند که شهامت «خود بودن» دارند و پیش از آن که از سوی دیگران پذیرفته شوند، سعی میکنند اول خود واقعیشان را بپذیرند و دوست داشته باشند و بعد برای پاسخ به این نیازِ درونی، تلاش کنند...
آبتین دوست نداشت خانوادهاش را ناامید کند. بدتر از همه اینکه اصلا دوست نداشت پدرش را اینطور ناراحت ببیند. برای همین تصمیم گرفت همهی تلاشش را بکند و هر کاری بلد است انجام بدهد تا پدرش و کل خاندان تک خال از او راضی شوند.
آبتین، نه دلش میخواهد خانوادهاش را ناامید کند، نه خودش را شبیه وصله ناجوری ببیند. اما از آنجا که پیش از این بارها و بارها با خود واقعیاش رو به رو شده و شجاعت «پذیرفتن» تفاوتهایش با دیگران را داشته، دست به کار میشود...
در سایه این شهامت و شناخت از ویژگیهای فردیست که حماسه بزرگ اتفاق میافتد، نه با تغییر خودش، بلکه با تغییر جهان به شعاع زندگی شخصیاش.
آبتین که بحرانی ننگآفرین بود، حالا آغازگر انقلابِ تازهای میشود در خانوادهاش...