صیادهایی که روی آب کتاب میخوانند
دخترها و پسرها روستای رمین روی شنهای کنار دریا نشستهاند. لباس یکی از دخترها سوزندوزی بلوچی سبزرنگ دارد. نشسته مقابل بقیه و کتابی دستش گرفته و قصهای که خوانده را تعریف میکند. به جز صدای دریا که هر چند دقیقه یک بار با موجی نزدیک و دور میشود و صدای دختر؛ صدای دیگری شنیده نمیشود. لحن دختر شنیدنی است. روایتی که با لهجه شیرین او درآمیخته و قصهای جدید از دلش متولد شده.
یکی دو نفر از بچهها درباره کتاب سوال دارند. همه به آقای بهار نگاه میکنند. آقای بهار لبخند میزند. رضایت در چهرهاش هویداست. آقای بهار بچهها را تشویق میکند. از کتاب تعریف میکند. درباره نویسنده توضیحاتی میدهد و جمع سرخوش بچهها دوباره حواسشان را جمع قصه شنیدن میکنند. روایت دختر که تمام میشود، یکی از پسرها آماده میشود قصه کتابی را که این هفته به امانت گرفته، برای بچهها و دریا روایت کند. دوباره نظم برقرار میشود. چند تا از بچههایی که آن اطراف مشغول بازی هستند هم آرامآرام به حلقه بچههای کتابخوان روستای رمین اضافه میشوند. دو تا از پسرهای بازیگوش آن اطراف اسلحههای پلاستیکیشان را غلاف میکنند. دست از مبارزه با دشمن فرضی میکشند و به بچههای کتابخوان میپیوندند. حالا حلقه بزرگتر شده. ٢٨نفر شدهاند؛ ١٤دختر و ١٤پسر. این برنامه پنجشنبههای بچههاست. آنها هر پنجشنبه با بچههای روستا قرار دارند تا قصهای را که خواندهاند برای یکدیگر تعریف کنند. آن هم کنار دریا. دوست دارند دریا هم قصه را بشنود.
عبدالحکیم برای اهالی «روستای رمین» چه کرد؟
اینجا روستای رمین است. روستایی بزرگ و آرام در شهرستان چابهار در استان سیستانوبلوچستان. بندر مهمی که شغل اغلب مردمانش صیادی است. گردشگران حرفهای که به چابهار سفر کردهاند، «سواحل مکران» برایشان دیدنی است و چه جایی بهتر از زمین با آن همه زیبایی. یکیشان کوههای مینیاتوری است که هر گردشگری را به تأمل وامیدارد. رمین از غرب به چابهار و از جنوب به دریای عمان محدود میشود. صخرههای زیبا و ماسههای طلایی دیگر نشانههای منحصربهفرد این روستا به شمار میروند.
عبدالحکیم بهار یکی از اهالی روستاست. همان مردی که روز پنجشنبه با بچههای کتابخوان رفته بود کنار ساحل برای تعریف قصه کتابهای خوانده شده. عبدالحکیم فوقدیپلم روابط عمومی دارد. ١٧سال صیاد بوده، اما چند سالی است که به اداره بهداشت رفته و بهعنوان بهورز کار میکند. عبدالحکیم ٤٤ساله خوره کتاب است. یک کتابخوان حرفهای به تمام معنا: «از بچگی هر چه پول تو جیبی میگرفتم را کتاب میخریدم. در دوره نوجوانی ما مجله «کودک مسلمان بلوچ» در سیستانوبلوچستان منتشر میشد و جشنوارههای ادبی هم بر پا میکرد. من در اکثر جشنوارهها شرکت میکردم.
در نشستها هم با نویسندگان و شاعران دیدار میکردم.» اشاره عبدالحکیم به مجلهای است که از سوی سپاه پاسداران بنیان گذاشته شده بود. نخستین جشنواره شعر و قصه این مجله سال١٣٦٧ با حضور چهرههایی چون: مصطفی رحماندوست، افشین علاء، جعفر ابراهیمی، بیوک ملکی، افسانه شعباننژاد و الهه کسمایی در زاهدان برگزار شد و شاعران و نویسندگان آثارشان را برای بچهها خواندند. چنین فضایی بر عبدالحکیم هم موثر افتاد تا جایی که او دست به قلم شد: «برای تعدادی از مجلات مطلب مینوشتم و میفرستادم. برای مجله کیهان بچهها و سروش نوجوان خیلی مطلب نوشتم.» آقای بهار یک عاشق کتاب و کتابخوانی است. عبدالحکیم از آن کتابخوانانی نیست که فقط صرف کتابخواندن برایش ارزش باشد یا بخواهد از طریق کتاب خواندن بیشتر برای هویت اجتماعی خودش ارزش افزوده ایجاد کند. او همچنان که در این سالها کتاب خوانده در اندیشه تکثیر این رویه هم برآمده. او کاری کرده کارستان.
تاسیس کتابخانه بهار رمین
قصه اصلی از سال ٨٤ شروع شد زمانی که عبدالحکیم به کتابخانه شخصیاش سر زد و ٤٠٠جلد کتاب را جدا کرد. کتابهایی که دیگر بهشان نیازی نداشت. قصد داشت کتابهایش را به دانشآموزان یک مدرسه هدیه دهد: «وقتی که کار انتخاب کتابها تمام شد فکر تازهای به ذهنم رسید. پیش خودم گفتم بهتر است تمام کتابها را در کتابخانه مدرسه بگذاریم که همه بچهها استفاده کنند. بچهها خیلی مشتاقانه از من استقبال کردند. اما مدیر وقت مدرسه خیلی روی خوش نشان نداد. میگفت به بچهها آسیب میزند و از درس و زندگی باز میمانند.» همان قصه تکراری آموزشوپرورش محافظهکار که تا دورافتادهترین مدارس هم رسوخ کرده است. آموزشوپرورشی که مدارسش دوست ندارند به «دردسر» بیفتند، پس ترجیح میدهند به همان بخشنامههای از بالا به پایین خودشان عمل کنند.
عبدالحکیم اما کوتاه نیامد. او کتابخانه را در خانه خودش راهانداخت و در آنجا به بچههای روستا کتاب امانت میداد. «رفتم قفسه خریدم و آرامآرام اطلاعرسانی را شروع کردم. بچهها کمکم به سمت کتابخانه جذب شدند. خیلی از بچههایی که در خانه کتاب داشتند هم کتابهایشان را به کتابخانه هدیه کردند. کمکم تعداد کتابهای کتابخانه به ٦٠٠ جلد رسید. رفتهرفته که بیشتر کارمان شکل گرفت، انجمن حامی هم کمک کرد. الان بیش از دوهزار جلد کتاب داریم.» حالا در روستای ١١هزار نفری رمین ٧٠٠کودک و نوجوان عضو کتابخانه بهار هستند. اعضای دختر کتابخانه از اعضای پسر بیشترند. آن هم در روستایی که به گفته عبدالحکیم تا چندسال پیش دخترها فقط اجازه داشتند تا دوم راهنمایی درس بخوانند. «وضع فرق کرده. خانوادهها دیدشان عوض شده. الان ٤٠٠دختر از دبستان تا دبیرستان در رمین مدرسه میروند.»
روستای رمین حالا برای خودش «سری توی سرها» درآورده است. استقبال کمنظیر بچههای روستای رمین از ایده آقای بهار باعث شد تا او احساس کند که دیگر محیط خانهاش برای کتابخانه مناسب نیست. شورای روستا تشکیل جلسه داد و سرانجام یک کانکس برای ایجاد کتابخانه تهیه شد. این اتفاقات سال ٩٣ است. چند ماه بعد در اسفندماه ٩٣ بچههای کتابخوان روستای رمین ثمره شوق کتابخوانیشان را دیدند؛ روستای رمین به همراه ٩ روستای دیگر بهعنوان روستای دوستدار کتاب انتخاب شد. افتخاری یک بار دیگر در سال ٩٤ هم تکرار شد تا آقای بهار و بچههای کتابخوان کتابخانه بهار رمین دلگرمتر از همیشه راهشان را ادامه دهند.
تاسیس کتابخانه با حمایت انجمن حامی
نویسندهای که ویدیوی تشکر فرستاد
کتابخانه روستای رمین حالا دیگر فقط یک کتابخانه نیست، بلکه پاتوق بیشتر بچههای روستاست. کتابخانهای که اسیر شیوه سنتی امانت دادن کتاب نمانده است. بلندخوانی کتاب، نقد کتاب، دعوت از نویسندگان و شاعران و تماشای فیلمهای کوتاه و... همه و همه اتفاقاتی است که در این کتابخانه کوچک روستایی رخ داده است و هنوز هم ادامه دارد. عبدالحکیم اما به همین وضع بسنده نکرده. روستای رمین یکی از روستاهایی است که در «طرح جام باشگاههای کتابخوانی» مشارکت کرده است. طرحی که هدف از اجرای آن ترویج کتابخوانی در کشور است.
مطالعه و بحث کودکان درباره کتاب، چرخش کتاب در میان همسالان، ارزیابی کتاب براساس نظر شخصی، نوشتن نامه به نویسندگان، تولید فیلمهای کوتاه یکدقیقهای و ارتباط مستقیم با نویسندگان کودک و نوجوان از ویژگیهای طرح جام باشگاههای کتابخوانی است. اهالی رمین حالا همه این کارها را با جدیت دنبال میکنند. بچهها کتاب میخوانند و درباره کتابها با یکدیگر حرف میزنند. همین چند روز پیش کتاب «بیتی و زیتی» اثر حدیث لزر غلامی را بچههای ٨ تا ٩ساله عضو کتابخانه بلندخوانی کرده بودند.
فیلم کوتاهی از بلندخوانی آنها در کانال تلگرام کتابخانه منتشر شده بود و از قضا نویسنده کتاب هم فیلم را دیده بود و روز بعد حدیث لزر غلامی هم برای بچههای رمین یک پیام ویدیویی فرستاد و گفت: «ویدیو را باز کردم. فاطمه تو توی ویدیو بودی. نمیشناختمت. تا به حال ندیده بودمت. اما داشتی کتاب منرو میخوندی؛ بیتی و زیتی. از اینکه کتاب من به روستای شما رسیده و تو با اون شوق و ذوق و اون لهجه محشر و اون خنده آخرت میخونیش، فکر کردم باید حتما ازت تشکر کنم. کتاب خوندن شما به ما نویسندهها امید نوشتن میده. دوستتون دارم.» آقای بهار از این اتفاقها خرسند است. او تصمیم دارد که کمکم کتابخانههای محلهای را هم راهاندازی کند، هر چند به دلیل دست تنها بودن کمی هم گلایهمند باشد: «نهاد کتابخانههای عمومی متاسفانه هیچ کمکی به ما نکرد. تصور میکردند قرار است چه اتفاقاتی بیفتد. اما من و دو پسرم و آقای پرداخته چهار نفری کار را پیش میبریم. دهیاری یک زمین هم برای کتابخانه درنظر گرفته که امیدواریم هر چه زودتر ساخته شود.»
کتابخانه به «بریس» هم رسید
عبدالحکیم بهار وقتی دید مردم رمین پای ثابت کتابخانهاند و کار دیگر سروشکل گرفته، تصمیم گرفت که در یکی از روستاهای نزدیک رمین هم کتابخانه راه بیندازد. یکی از اهالی روستای بریس یک مغازه را به رایگان به کتابخانه اختصاص داده است. روستای بریس هم حدود ٧هزار نفر جمعیت دارد. حالا به گفته عبدالحکیم کتابخانه این روستا هم ٥٠٠جلد کتاب دارد و رفتهرفته بچههای آنجا هم دارند کتابخوان میشوند.
صیادها کتاب میخوانند
قصه رمین و آقای بهار اما هنوز تمام نشده. دوباره باید به روستای رمین برگردیم و قصه را در آنجا پی بگیریم. این بار باید برویم سراغ صیادها. یعنی سراغ بیشتر مردم رمین. آنها معمولا با شناورهای صید صنعتی برای صیادی به مأموریتهای ٤٥روزه میروند. عبدالحکیم که خودش روزگاری صیاد بوده، خوب درد صیادها را میشناسد: «روی آب هیچ امکانات تفریحی وجود ندارد. ٤٥روز تا دو ماه روی آب بودن حوصله آدم را سر میبرد. به این فکر کردم که سبدهای سیار کتابخوانی راه بیندازیم تا صیادها هم کتاب بخوانند.» ایده عبدالحکیم درخشان بود و خیلی زود با استقبال صیادهای بندر ماهیگیری رمین مواجه شد.
عبدالله بهار، مدیر بهرهبرداری اسکله صیادی رمین، یکی دیگر از اهالی اهل ادبیات روستای رمین است. ٤٠ساله است و اهل شعر و مدرس خوشنویسی. وقتی مدیر بندر ماهیگیری اهل ادبیات باشد، ایده تشکیل سبد سیار کتابخوانی برای صیادها هم آرزوی دور از دسترسی نیست. در رمین صدلنج صیادی فعال است. ٧٠لنج فایبرگلاس که سفرهای صیادیشان دو ماهه است و ٣٠لنج که به سفرهای یکماهه میروند. در شناورهای بزرگ ٢٠ تا ٢٢نفر کار میکنند و در لنجهای کوچک ١٢، ١٣نفر. از ١٥ساله تا ٧٠ساله. آنها به دریا میروند تا ماهیهای تن، هوور و گیدر را صید کنند. یعنی همان ماهیهای مورد نیاز کارخانههای تولید کنسرو تنماهی. کارخانههایی که ورشکستگیشان در اواخر دولت محمود احمدینژاد باعث بیکاری بسیاری از صیادها و کارگران کارخانههای منطقه شده بود. حالا اما وضع کمی بهبود یافته. صیادها با انگیزه بیشتری به دریا میروند تا با نان حلال برگردند. «زحمت صیادها زیاد است، ولی خب بهطور متوسط بین یک تا یکونیممیلیون تومان درآمد دارند. گاهی کمتر و گاهی بیشتر. صاحبان لنجها ولی سود بیشتری میبرند.» اینها حرفهای یکی از صیادهای رمین است. از وضع اقتصادی صیادها راضی نیست، اما آخر حرفش میگوید: «خدا را شکر.»
صیادهایی که باید روزها روی آب زندگی کنند، حالا یک سالی است که سرگرمی جدیدی پیدا کردهاند؛ کتاب خواندن. آنها که سواد دارند برای آنهایی که سواد خواندن ندارند، کتابها را با صدای بلند میخوانند.
سهمیه هر سبد ٥ کتاب
مدیر بهرهبرداری اسکله صیادی رمین روش اجرای طرح سبد سیار کتاب را توضیح میدهد: «در هر سبد ٥ کتاب میگذاریم. هر لنجی که برمیگردد، در سفر بعدی سبد سیار دیگری را در اختیارش قرار میدهیم و سبد آنها را به لنج بعدی میدهیم. در این سبدها کتابهای ادبی و داستان و کتابهای زیستمحیطی که به درد صیادها میخورد، میگذاریم. اما هر چه گشتیم کتاب زیادی درباره دریا گیرمان نیامد. نشریه و مقالههایی هم درباره صید دادیم به صیادها که نتیجه خوبی داشت.» اشاره عبدالله بهار به مقالهای درباره تبعات صید کوسه است که باعث شده صید کوسه از سوی صیادها کم شود: «آمارگیرهای سازمان شیلات میگفتند. خیلی کمتر صید شده است. باورشان نمیشد یک مقاله اینقدر تاثیر داشته باشد.» کمکم باید از عبدالله بهار، مدیر اسکله صیادی رمین خداحافظی کنیم. او هم مثل بسیاری از خوشنویسهای دیگر زبانش به شعر خواندن باز است. وقتی میپرسیم آیا حرفی برای گفتن باقی مانده، بدون فوت وقت از حافظ میخواند: «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد/ یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد.»