۱- تعادلها را به هم بزنيد:
داستان، از به هم خوردن تعادلها شکل میگيرد. وقتی تعادل به عدم تعادل و بعد دوباره به تعادل برسد، داستان شما شکل گرفته است. يا بالعکس، وقتی عدم تعادل به تعادل و باز هم عدم تعادل برسد، شما با يک داستان روبهرو هستيد.
۲- ديدن و شنيدن:
«خوب ببينيد و خوب بشنويد» جملهای بسيار تکراری ولی کاربردی است. حکايت داستاننويس، حکايت ديدن و شنيدن ناديدنیها و ناشنيدنیهاست. چيزهایی که از چشم ديگران پنهان است و با هرگوشی نمیتوان آن را شنيد. وقتی از ديدن و شنيدن صحبت میکنيم، منظورمان ديدن و شنيدن اينچنينی است. حکايت «تو مو میبينی و من پيچش مو» است.
حالا به اين جمله تکراری، «جور ديگر ديدن و جور دیگر شنيدن» را نيز اضافه کنيد. يک سيب را جلوی خود بگذاريد و از زوايای مختلف به آن نگاه کنيد، حتی معلق بزنيد و به آن نگاه کنيد. آنقدر به سيب خيره شويد تا چيز تازهای در آن کشف کنيد. چيزی که تا به حال از ديد بقيه پنهان بوده است. در مورد شنيدن هم میتوانيد همين کار را بکنيد. در سکوت کامل به سيب نگاه کنيد و به صدايش گوش دهيد. حتما چيزهایی خواهيد شنيد. چيزهايی که حتی خود شما را به تعجب خواهد انداخت.
۳- روايت کردن و چگونه روايت کردن:
همه ما روايت کردن را بلديم. اما چيزی که مهم است روايت کردن نيست، «چگونه روايت کردن» است. آنجاست که نويسنده توانايی خودش را نشان میدهد و خلاقيت شکل میگيرد. مضوع داستانها و رمانهايمان را مثل هم روايت نکنيم. هر داستان و رمانی روايت خودش را میطلبد.
۴- تعريف موضوع داستان:
قبل از نوشتن داستان، موضوع آن را برای کسی تعريف نکنيد. هنگامی که از داستانتان حرف میزنيد، انگار مشغول نوشتن آن هستيد. با اين کار انرژی نوشتن داستانتان را از بين میبريد. علت نوشته نشدن خيلی از داستانها همين مسئله است.
۵- صدا يا هويت:
داستانهايتان بايد مستقل باشند. بايد صدای خودشان را داشته باشند. نبايد تمام داستانهايتان يک صدا داشته باشند.
صدا يا هويت داستان به دو عنصر اساسی در روايت وابسته است، سبک يا شيوه نگارش و لحن.
شيوه نگارش: روشی است که داستاننويس برای روايت و بيان موضوع و نشان دادن شخصيتها انتخاب میکند و از ترکيب لغات و انتخاب واژگان و چيدمان آنها و ريتم و ضرباهنگ به وجود میآيد.
لحن: طبيعی است که هر نويسنده برای هر شخصيت و هر موضوع بايد صدای خاصی انتخاب کند. چون خصوصيت روحی و خلقی هر شخصيت و نوع و چگونگی هر موضوع، بيان و لحن خاصی را میطلبد. مثلاً فالکنر در رمان «گور به گور»، خصوصيت نگارشی خود را با صدای شخصيتها هماهنگ کرده و موضوع داستان با ابهام و پيچيدگی روايت شده است، اما در رمان «غارتگران» شيوه نگارش سادهتری انتخاب کرده است.
دکتروف در مقدمه کتاب «بيلی بد گيت» درباره تکصدايی مینويسد: هر کتابی هويت خاص خودش را پيدا میکند، نه هويت نويسنده را، از زبان خودش حرف میزند نه از زبان نويسنده. هر کتابی با کتاب ديگر فرق میکند چون نويسنده در هر کتاب با يک صدا حرف نمیزند. به نظر من، اين است آنچه نويسنده را زنده نگه میدارد.
۶- جهانبينی:
موضوعتان را با دقت و بر اساس جهانبينیتان انتخاب کنيد. هدفدار بنويسيد. موضوعمحور نباشيد. اگر طرفدار جنگ نيستيد، از جنگ تعريف نکنيد. اگر مخالف سرمايهداری هستيد، بلندگوی تبليغاتی آن نشويد. اگر موضوعی با باور شما همخوانی ندارد، به سراغش نرويد. به همين دليل است که کار سفارشی ارزش نوشته را پايين میآورد. برای اين که موضوع از طرف کس ديگری به شما سفارش شده است. شما بايد درباره موضوعی بنويسيد که ديگران به شما سفارش دادهاند. موضوعی که از باورهای خودتان شکل نگرفته و بيرون نيامده است.
موضوع داستانهايتان را با توجه به جهانبينیتان انتخاب کنيد و به پيش ببريد. از آنچه که فکر میکنيد درست است، قاطعانه دفاع کنيد.
خيليی از نويسندگان ما موضوعمحور هستند. هر موضوعی به ذهنشان برسد، مینويسند. يک روز درباره محيط زيست مینويسند، يک روز درباره جنگ و يک روز درباره صلح. به جای اين که موضوع شما را جذب کند و به خدمت خودش در بياورد، شما موضوع را جذب کنيد و به خدمت خودتان در بياوريد.
۷- باورپذيری:
هر نوع داستانی مینويسيد و در هر ژانری که مینويسيد، بايد تلاش کنيد داستانتان باورپذير باشد. اگر داستانتان خيالی و فانتزی است، اگر پليسی و جنايی است، اگر در ژانر وحشت و يا رئال است بايد طوری نوشته شود که خواننده آن را باور کند.
خيلی از نويسندگان تازهکار وقتی بهشان انتقاد میشود که داستانتان باورپذير نيست، برای دفاع میگويند: «اين داستان واقعيه. قبلاً اتفاق افتاده.» مطمئن باشيد گفتن اين جمله هيچ کمکی به شما نخواهد کرد.
۸- بیطرفی:
به عنوان يک نويسنده نسبت به شخصيتهای خوب و بد داستانتان بیطرف باشيد. داستانتان را بدون پيشداوری و جانبداری از اين يا آن شخصيت دنبال کنيد. از دادن صفات خوب و بد مثل مرد بدجنسی بود، شرارت از سر و رويش میباريد يا زن مهربانی بود، دختر پاکدامنی بود و... بپرهيزيد. بگذاريد شخصيتهای داستانتان با رفتار و اعمالشان خودشان را نشان بدهند و خواننده با توجه به آن تصميم بگيرد که طرفدار کدام شخصيت باشد و از کدام يک بدش بيايد. با دخالت در داستانتان مسير آن را منحرف نکنيد. بگذاريد داستانتان راه خودش را برود. جلوی نفس کشيدنش را نگيريد.
۹- حادثه:
داستان بدون حادثه وجود ندارد. حادثه، واقعه، رخداد، پيشامد يک عمل داستانی است. چيزی است که در يک زمان مشخص اتفاق میافتد. چيزی است که میشود آن را در يک عمل يا فعل خلاصه کرد.
داستان، از سلسله حادثههايی که به دنبال هم و به ترتيب زمان وقوع میآيند، شکل میگيرد. هر داستان حداقل بايد سه حادثه داشته باشد وگرنه داستانی شکل نخواهد گرفت.
من او را ديدم. اين يک حادثه است.
عاشق او شدم. اين حادثه دوم است.
با او عروسی کردم. اين حادثه سوم است. اگر حادثه سوم را برداريم اين سوال پيش خواهد آمد که خب بعد از اينکه او را ديدی چه اتفاقی افتاد؟ با آمدن حادثه سوم جواب اين سوال داده میشود و تکليف خواننده روشن است.
۱۰- کشمکش:
کشمکش يعنی مقابله و رويارويی شخصيتیها با هم. برای شناساندن بهتر شخصيت داستانتان، او را با کشمکشهای دروني و بيروني همراه کنيد. کشمکش تعليق ايجاد میکند و تعليق باعث میشود خواننده داستانتان را تا پايان دنبال کند و کتاب را زمين نگذارد.
کشمکش میتواند بين قهرمان و ضد قهرمان باشد. میتواند بين قهرمان با يک گروه باشد. میتواند بين قهرمان با اجتماع باشد. میتواند بين قهرمان با خودش باشد و میتواند با طبيعت و بلايای طبيعی باشد.
۱۱- تعليق:
داستانهايتان را با تعليق شروع کنيد و خواننده را به دنبال خود بکشانيد. استفاده درست و مناسب از تعليق، داستان شما را پرکشش و جذاب خواهد کرد و باعث خواهد شد که خواننده کنجکاو آرام و قرار نداشته باشد و تا پايان داستان کتاب را زمين نگذارد.
- درسته، من يه عجيبالخلقهام.
- وقتی در به صدا در آمد، اسلحهام را بيرون کشيدم و منتظر ماندم.
- روزی که پرواز را ياد گرفتم، فقط سه سال داشتم.
- روژان چيزهايی را میديد که دخترهای ديگر نمیديدند.
- وقتی وارد کلاس شدم، خانم نودل روی سرش معلق زده بود.
۱۲- لحن:
لحن داستانتان میتواند يکی از عواملی باشد که شما را متمايز و صاحب سبک کند.
لحن میتواند صدای داستان شما را مشخص کند.
لحن مجموعهای است از گفتارها، گويشها، آهنگ کلام، دايره واژگان و...
۱۳- رعايت ايجاز:
به جای زيادهگويی و پرگويی، مختصر و مفيد بنويسيد. به جای اينکه بگوييد: «لقمه را برداشتم و به دستم پيچ و تاب دادم و آن را آرام آرام و با طمانينه بالا بردم و دهانم را به اندازه باز کردم و لقمه را توی دهانم گذاشتم و آرام آرام جويدم»، خيلی ساده بنويسيد: «لقمه را توی دهانم گذاشتم». با زيادهگويی حرکت داستان را کند نکنيد. زيادهگويی به ريتم داستان شما لطمه میزند و خواننده را از حوادث اصلی و کليدی داستان دور میکند.
۱۴- نگو، تصوير کن:
به جای اينکه بگویی: «گرسنه بودم»، گرسنگی را نشان بده. به جای اينکه بگویی: «خسته بودم»، خستگی را نشان بده. برای توصيف شخصيتها از صفات خوب و بد و مهربان و بدجنس استفاده نکنيد. اينها را نشان بدهيد. مثلا نگو: «شهرام بچه فضولی است»، فضولی را نشان بده.
«شهرام اتاقها را يک به يک گشت. در يخچال را باز کرد. آلبومها را يکی يکی ورق زد و دفتر خاطرات زهره را برداشت و يواشکی تمام آن را خواند.»
۱۵- پنج حس:
از پنج حس در داستانهايتان استفاده کنيد. اينطوری است که به جای گفتن، به نشان دادن میرسيد. بگذاريد خواننده هم ببيند، هم بشنود، هم لمس کند، هم بو کند و هم بچشد. اينها با گفتن تحقق پيدا نخواهد کرد. اينها را بايد نشان داد.
۱۶- گفتوگو:
به روايت صرف داستان نپردازيد. از گفتگو برای پيشبرد داستانتان استفاده کنيد. يک گفتوگوی خوب میتواند جای چندين صفحه روايت را بگيرد. میتواند به ريتم داستان شما کمک کند. بگذاريد شخصيتهايتان حرف بزنند تا بهتر شناخته شوند. تا مرد سخن نگفته باشد، عيب و هنرش نهفته باشد.
با توجه به شخصيتهای داستانتان گفتوگو را پيش ببريد.
- حسن رو ديدی؟
- آره
- بدجوری کتکخورده بود.
- تقصير خودشه. آخه بگو به تو چه که تو کار مردم دخالت میکنی.
- مردم چيه؟ پسرخالهش بوده.
۱۷- شگفتی:
در داستانهايتان ايجاد شگفتی کنيد. با طرح رازها و معماها خواننده را غافلگير کنيد. نگذاريد خواننده دست شما را بخواند. به او بلوف بزنيد. بگذاريد از کشف آنها لذت ببرد.
خيلی از اطلاعات کليدی را میتوان از طريق شگفتی به خواننده داد.
۱۸- اطلاعات:
در دادن اطلاعات ولخرجی نکنيد. خسيس باشيد. قطره قطره و ذره ذره اطلاعات را بدهيد. اطلاعات را در جای مناسب خود بدهيد. زودتر يا ديرتر از موعد آن اين کار را نکنيد. اطلاعات را از طريق گفتوگو و فاش شدن رازها و حل شدن معماها به خواننده بدهيد. بگذاريد خواننده پا به پای شما بيايد. نگذاريد خواننده از شما جلو بيفتد.
۱۹- انتخاب نام داستان:
انتخاب نام داستان بسيار مهم است. مهمترين نقش يک اسم خوب اين است که خوانندههای ناخوانده را به خواندن داستان دعوت کند.
بيشتر نويسندگان بزرگ دنيا بر اين اعتقادند که اسم داستان در پايان کار آشکار میشود.
اسم داستان میتواند اسم شخصيت داستان باشد. مثل «آناکارنينا». میتواند اسم يک مکان باشد «فونتامارا». میتواند اسم حيوان يا حشره باشد مثل «خرمگس». میتواند جملهای از يک گفتوگو باشد مثل «فردا روشن است» و...
۲۰- بازنويسی:
داستانهايتان را تا میتوانيد بازنويسی کنيد. آنقدر بازنويسی کنيد تا به آنچه که میخواستيد، برسيد.
مثل يک مجسمهساز ماهر کلمهها را بتراشيد تا به روح آن دست پيدا کنيد. يکی از علتهای مهم ماندگاری افسانهها همين دوبارهنويسیهاست.
کارور نويسنده کتاب «کليسای جامع» میگويد: «نوشتن يک داستان شايد سه روز يا يک هفته از وقت مرا میگيرد اما کار اصلی من يعنی بازنويسی اثرم، تازه از اين زمان شروع میشود و شايد شش ماه تا يک سال از وقت مرا بگيرد.»
کارور در کتاب «کليسای جامع» يک اثر خود را به دو شکل آورده است تا خوانندگان اهميت بازنويسی را دريابند. يک بُعد از نوشتن و دو بُعد از بازنويسی شدن. شما هم میتوانيد با خواند آنها و مقايسهشان با هم به اهميت بازنويسی پی ببريد.
با محمدرضا شمس بیشتر آشنا شوید.