گفت و گو با ثمینه باغچه بان
ثمینه باغچه بان کارشناس زبان آموزی پایه و آموزش کودکان استثنایی به تازگی گزیده ای از متل های کودکانه را در کتاب کوچک و زیبایی با عنوان "جمجک برگ خزون" گرد آوری و در ایران منتشر کرده است.
ثمینه که پیش از این کتاب های دیگری همچون دویدم و دویدم"، " غیر از خدا هیچ کس نبود" و "آفتاب مهتاب چه رنگه؟" را نیز منتشر کرده است، درباره این کتاب می گوید این متل ها را که یادگاری از دوران کودکی اش است، "آن چنان که به یاد مانده است" نقل می کند.
ثمینه دختر جبار باغچه بان در پیشگفتار این کتاب می نویسد: "بچه بودیم، چهار پنج ساله، تاریکی شب سنگینی می کرد، پدر و مادرم دیر کرده بودند، خوابمان می آمد ولی خوابمان نمی برد. "خانم آقا " همه قصه هایش را گفته بود .... پروانه که کوچکتر بود با لالایی های شیرین او به خواب خوش رفته بود ولی برادرم ثمین و من بی تابی می کردیم. "خانم آقا"... گمانم کم کم حوصله اش داشت سر می رفت و وقتش شده بود که برایمان دعای "السون و ملسون، را بخواند و بخواهد که پدر و مادرمان "قند راجونه " شوند و به دست غیبی ناگهان در میان خانه پیدایشان شود!" ثمینه این متل ها را جادویی می داند که هیچگاه فراموش نمی شوند و باید هر پدر و مادری آن ها را با کودکانش سهیم شود.
کتابک به مناسبت انتشار این کتاب با ثمینه باغچه بان که اکنون درآمریکا زندگی می کند، گفت و گویی داشته است که در زیر می خوانید:
چه شد که به فکرگردآوری و چاپ چنین کتابی افتادید؟
ازکودکی برایم متل ها بسیار سحر انگیز و رویایی بوده اند. پرواز آزادانه ی خیال، دور از منطق دست و پا گیر، تنها در فضا و با آهنگ متل ها ممکن است....
شگفتی متل ها نه در قافیه و متن های معقول آن بلکه در رهایی از بند قول و قرار اجتماعی و ادبی است، درسی داده نمی شود و سرزنشی در کار نیست و از این رو کودکی که من باشم دوستشان دارم....
برایم آن شتر گردن دراز بیابانی که در باغچه دارد برگ چنار می خورد تعجبی ندارد و مانند هر همبازی دوران کودکی محسوس و طبیعی است .
زنی سلیمون را صدا می کند.....سلیمون ، سلیمون ، قالی رو بکش تو ایوون....
این زن کیست، به خدا من او را میشناسم... با تمام وجودم... صدایش آشناست... سلیمون، بازی درنیار، زودتر قالی را بکش تو ایوون.....
شاید مهمان دارد می آید... لابد به زودی سینی زیر سماور را هم خواهند گذاشت روی قالی (که گوشه اش کبود است!) و همان زن با جان آشنا، که چادر کدری گلریزش را محکم به کمرش بسته، سماور برنجی را روی سینی خواهد گذاشت و دود کشی برسر آن...
اصلأ کلمه به کلمه، عبارت به عبارت و جمله به جمله ی متل ها مضرابی هستند که تار و پود هستی مان را می لرزانند و نغمه ای و یا قصه ای آشنا به گوشمان می خوانند. برای من متل "دیشب که بارون اومد" یکی از غزل های زیبای ادبیات فارسی است....عشق و هوس کودکانه با این ترانه در دل ها جوانه می زند.... به دنبال گل پر پر شده کبوتری می شویم و سپس آهویی که سر به صحرا می گذراد و سر آنجام ماهی ی سرخی که به دنبال آرزوی شیرینش در دریا از نظرها پنهان می شود....
می توان چشم ها را بست و بر بال متل ها نشست و تا بیکران عالم پندار پیش رفت.... تا آنجا که بال آرزو و هوس را توان پرواز است.
آشنایی کودکان و نوجوانان با ادبیات عامیانه به خصوص متل ها را چه حد ضروری می دانید و چرا؟
متل ها حاصل ایام فراغت و خوشدلی و رهایی و آزادی است. این گنجینه های ملی، ریشه در زبان فارسی و آهنگ آن و رهایی از هر گونه قید و بند دارد ...
بگم بگم حیا کن، از سورخ در نیگا کن!"
باز بگم چه کرده که باید حیا کند.... آن سوی سوراخ چه می گذرد که باید بگم از آن نیگا کند؟
در این جمله های نامربوط چه هست که از آن لذت می بریم و در خاطرمان می ماند و بگم هم می شود یکی از آشنایان؟
این متل ها زنجیرهایی هستند که نسل ها را به هم پیوند می دهند، آن ها یکی از هویت های ملی ما هستند، همان طور که اسطوره هایمان.
چرا این چند متل را برگزیدید؟
بیشتراین متل ها از کودکی به یادم مانده است. بعضی از آن ها را از "جمجمک برگ خزون" مهدخت صنعتی با تصویرگری پرویز کلانتری و "شادمانه، کودکانه" لیلی ایمن (آهی) که حدود سی سال پیش نوشته است برداشته ام. سرانجام پس از سالیان متمادی آرزو و تمنا به یاری و همت پیمان سعیدی عزیزم این کتاب با تصویرهای فرشید شفیعی و با یاری محمود رضا بهمن پور در انتشارات نظر چاپ ومنتشر شد.
درباره تصویرگری این متل ها بگویید. از تصویرگر چه خواستید و آیا فکر می کنید تصویرهای او با این متل ها هم خوانی دارد؟ چرا؟
فرشید شفیعی هرچند که در اوان جوانی شهرت به سزایی در کار نقاشی و تصویرگری برای کتاب ها دارد، ولی من دور افتاده از وطن، با معرفی پیمان با این نازنین آشنا شدم. فرشید بسیار با صفا و دوست داشتنی است و از این رو کارهایش هم بسیار زیبا و دوست داشتنی و دل نشین است. به نظر من بهتر از این نمی شد متل ها را مصور کرد. من از این که فرشید مصور کردن این متل ها را به عهده گرفت و نزدیک یک سال روی آن ها کار کرد بسیار ممنونم. کسی که اسم دخترش را بگذارد باران نمی تواند یک فرد عادی باشد.
خوشبختانه آقای بهمن پور هم چاپ این کتاب را با همه ی دردسرهایش به عهده گرفتند و در چاپخانه ی نظر چاپ و منتشرکردند. البته تنها عیب کار صحافی کتاب به سبب عجله ی من در پایان دادن به کار بود.
آیا برای ادامه این کار برنامه ای دارید؟ چه کاری اکنون در دست دارید؟
امیدوارم که با همکاری ی پیمان و فرشید و آقای بهمن پور مجموعه ی "بازی های کودکانه مان، آن چنان که به یادها مانده" نیز چاپ شود و از این راه گامی دیگر در راه معرفی و حفظ بخشی دیگر از هویت ملی مان به طوری که برای کودکان نیز قابل استفاده باشد برداشت.