نوشتاری درباره اهمیت بلندخوانی کتاب برای زیر سه سال:
هیچ کس از سه سال نخست زندگی خود، رخدادی را به یاد نمیآورد و خاطرهای برای روایت ندارد. «زیگموند فروید» این موضوع را «فراموشی دوره طفولیت» نامید و آن را به عنوان یکی از مراحل رشد مطرح کرد. از نظر علوم «شناخت» اما، دلیل این مسئله پدیده فراموشی کودک است که ناشی از عدم رشد کافی قسمتی از مغز به نام «هیپو کامپوس» است که در ثبت و ضبط رخدادها نقش دارد.
اما بهرغم وجود این مرحله؛ تمامی مکاتب و رویکردهای روانشناختی، سه سال نخست زندگی را بسیار با اهمیت میدانند. بنابراین این پرسش مطرح است که آن «فراموشی» و این «اهمیت» را چگونه میتوان جمع بست؟ به عبارت دیگر این پرسش اذهان را میگزد که: اگر قرار است کودک خاطرات خود را فراموش کند، پس نوع و کیفیت این خاطرات چه اهمیتی در رشد کودک دارند؟
برای رفع ابهام و پاسخگویی به این پرسش، میبایست اندکی بر روی مفهوم «به یاد آوردن» تامل کرد. در توضیح «به یاد آوردن» برخی از صاحبنظران، واژه «حافظه» و برخی نیز از واژه «خاطره» بهره جستهاند.
خاطره یا حافظه بر دو نوع است. برخی آشکار هستند. یعنی دارای زمان و مکان و شخصیت هستند و شخص به وجود این خاطره آگاهی دارد و میتواند آن را با جزئیات به یاد بیاورد و روایت کند.
اما بسیاری دیگر از خاطرات چنین نیستند. ولی به اندازه همان خاطرههای آشکار، حائز اهمیت و تاثیرگذارند. این خاطرات فاقد زمان و مکان مشخصی هستند و شخص در بازیابی آنها، به هیچ وجه آگاه نیست. گویی چیزی به یاد نمیآورد. این نوع خاطرهها بازتابدهنده یک نوع مفهوماند. مفهومی که حاصل انگیزش عاطفی و هیجانی فرد است. از این رو برخی صاحبنظران از این نوع خاطره، تحت عنوان خاطرههای «مفهومی» یاد کردهاند و برخی نیز نام «حافظههای هیجانی ناخودآگاه» بر آن نهادهاند.
«خاطره مفهومی» یا «حافظه هیجانی ناخودآگاه» در رشد مهارتها و بهبود برخی فعالیتهای ادراکی، حرکتی و شناختی، نقش دارند. کودکان در سالهای نخست زندگی بیشتر تحت تاثیر این نوع خاطرههای پنهان هستند. این خاطرهها «نوعی از غیرکلامی اوایل زندگی است که از بدو تولد حاضر است و در طول زندگی هم ادامه مییابد»(۱)
خاطرههای مفهومی با «عواطف»، «عکسالعملهای رفتاری» ، «ادراک» و «حسهای جسمانی» مرتبط هستند. از دیگر ویژگیهای خاطرههای مفهومی ارتباط آن با «مدلهای ذهنی» است. کودک به واسطه تجربههای تکرارشونده، مدلهای ذهنی خود را میسازد. به عنوان مثال مادر را در نماد آرامش میشناسد.(۲) یا اشخاص دیگری را در نماد بازی و تفریح یا حتی در نماد خشونت بهجا میآورد.
بنابراین «حافظههایی وجود دارند که در طول زندگی، بدون آنکه کوچکترین اطلاعی از نحوه شکلگیری آنها داشته باشیم، در سلسله اعصاب ما پردازش میشوند و تنها گاهی نتیجه آن در رفتار و قوه شناخت ما وارد میشود»(۳)
حافظه پنهان در موارد زیر نقشآفرین است:
۱- «انواع یادگیری غیرارتباطی که در بازتابهای عصبی دیده میشود» (طی آن، فرد به طور ناآگاهانه مطالب یادگرفتهشده قبلی را یادآوری میکند)
۲- «شرطی شدن کلاسیک ساده در تنظیم حرکات عضلانی توسط مخچه و پاسخهای هیجانی در آمیگدال (جسم بادامی)» (مثل حرکت سریع دست در مواجهه با آتش یا جسم داغ)
۳- «تکنیکهای راهاندازی حافظه آشکار که با کمک کرتکس جدید مخ انجام میگیرد» (از طریق ایجاد ادغام و تعادل بین قسمتهای مختلف مغز)
۴- «مهارتهای عملی و عادات که توسط اجسام مخطط در عمق مغز شکل میگیرد» (۴)
به عنوان مثال هیچ کس به هنگام دوچرخهسواری، مجموعهای از اطلاعات را به عنوان مهارت دوچرخهسواری در ذهن خود مرور نمیکند. لازم به ذکر است که: «انواع این یادگیریها و به خاطر سپاریها در خارج از حیطه آگاهی ما انجام میگیرد»(۵)
از پس این مقدمه، اینک میتوان به بررسی موردی بلندخوانی برای کودکان زیر سه سال و تاثیر آن بر رشد ذهنی آنها پرداخت و از این منظر بر اهمیت سه سال نخست زندگی و همچنین اهمیت خلق تجربههای غنی برای کودکان تاکید کرد. این بررسی را باز هم با این پرسش میتوان آغاز کرد که: اگر قرار است کودک خاطرههای سه سال نخست زندگیاش را فراموش کند، پس چه نیازی به بلندخوانی کتاب برای او وجود دارد؟
بنیان بلندخوانی برای کودکان زیر سه سال بر حافظه پنهان و یا خاطره مفهومی استوار است. بنیانی که پاسخی استوار به پرسش یادشده است. شخص بلندخوان که معمولاً مادر یا مراقب است، برای آنکه به ارزش بلندخوانی واقف شود و با لذت و مسئولیت بیشتری به این کار ادامه بدهد، باید بداند که هنگام بلندخوانی چه فعل و انفعالاتی در ذهن کودک رخ میدهد. بلندخوانی برای کودک زیر سه سال، هرگز بدل به خاطرهای آشکار برای او نخواهد شد و چنین انتظاری بیهوده است اما تاثیری بسیار عمیق در عمق وجود کودک خواهد گذاشت. تاثیری بسیار ماندگارتر از یک خاطره آشکار.
در پیش گفتار کتاب «خواندن با نوزاد و نوپا» میخوانیم:
«وقتی به چهره آرام و دوستداشتنی نوزاد خود خیره شدهاید، با خود میاندیشید که آیا واقعاً خواندن میتواند تاثیر شگرفی در زندگی او بگذارد؟ ممکن است حتی وقتی برای نوزاد میخوانید و واکنشی از سوی او نمیبینید، با خود بیندیشید که چه کار بیهودهای انجام میدهید. باید بدانید که در پشت این چهره غیرفعال، مغزی فعال وجود دارد که با آواهای دوستداشتنی زبان و ترانهها و صداهای بازیگون تغذیه میشود. از شش هفتگی نوزاد با نگاه کردن و لبخند زدن به خواندن و سخنهای شما واکنش نشان میدهد. پیش از شش هفتگی واکنش نوزادان به خواندن کتاب نامحسوس است، زیرا این واکنش ها در مغز انجام میشود»(۶)
در این جملات، تمامی ماهیت بلندخوانی و همه عناصر آن بهصورت فشرده جمع شده است. از اینرو واکاوی این جملات ضروری است و باید بر روی برخی از واژهها و کلمات جملههای فوق، درنگ و تامل کرد:
«مغزی فعال در پشت چهرهای غیرفعال» حکایتگر عمق تاثیر بلندخوانی بر ذهن کودک است.
«آواهای دوستداشتنی زبان»، «ترانه ها»، «صداهای بازیگون» نشانگر اهمیت پردازشهای عاطفی و هیجانی مغز کودک در هنگام بلندخوانی است.
«آغاز واکنش نوزاد از شش هفتگی» با واکنشهایی چون «نگاه کردن» و «لبخند زدن» دلالت بر یکی از کارکردهای خاطرات مفهومی در کودکان، یعنی تحریک «حسهای جسمانی» و بروز «عکسالعملهای رفتاری» دارد.
«پیوندهای تازه در سلولهای مغزی» اشارهایست به اهمیت و نقش تجربههای دوران کودکی در رشد ساختار مغز. به این ترتیب که به هنگام بلندخوانی، اطلاعات بیرونی در قالب واژهها توسط مغز کودک پردازش میشوند و این پردازش منجر به تکثیر سلولهای مغزی (نورونهای عصبی) و ایجاد پیوندها و سیناپسهای جدید بین آنها میشود.
اما نکته حائز اهمیت این است که مغز کودک همه گونه اطلاعات را از محیط بیرون جذب نمیکند و تنها اطلاعاتی را میتواند پردازش کند که برایش معنادار شده باشند. تاثیر خاطرههای مفهومی یا پنهان بر ذهن کودک تابع همین مکانیسم است. بنابراین شخص بلندخوان با آگاهی از اصول بلندخوانی میتواند شگردهایی را به کار گیرد که با انگیزش عاطفی و هیجانی کودک، اطلاعات بیرونی نظیر واژهها و کلمات برایش نشاندار و بامعنا شوند. زیرا «جهان مستقل و خارج از ما تا زمانی که سلسله اعصاب ما آن را نشاندار و آشنا نکند، مکانی بینشان و بیگانه است»(۷)
بنابراین واژهها و عبارتها به خودی خود برای کودک قابل درک نیستند. اما موسیقی کلمات و لحن و تن صدای بلندخوان است که میتواند واژهها را برای کودک معنادار کند. بسیاری از تاکیدات درباره یک بلندخوانی ایدهآل، در راستای تامین این ضرورت است:
«شیوه ادا کردن واژهها»، «آهنگ صدا»، «ضرورت بلندخوانی در یک محیط آرام»، «در آغوش گرفتن کودک»، «ضرورت آرامش کودک مثل بلندخوانی پس از تغذیه» و شاید از همه مهمتر «استفاده از زبان مادرانه» از جمله مواردی هستند که در بلندخوانی توصیه میشوند.(۸) فلسفه وجودی این توصیهها بر بنیان خاطره مفهومی و پنهان بلندخوانی برای کودک استوار است.
بهعنوان مثال ویژگیهای «زبان مادرانه» تامینکننده پردازش عاطفی و هیجانی کودک در یک خاطره مفهومی همچون بلندخوانی است. این زبان مختص مادر نیست. شخص بلندخوان میتواند پدری باشد با زبان مادرانه.
«زبان مادرانه آنگونه که برخی میاندیشند، همان زبان کودکانه نیست. وقتی بزرگسالی میخواهد ادای کودک را در بیاورد و به زبان کودکانه سخن بگوید، برخی حروف در واژهها را تغییر میدهد و واژههای بیمعنا بیان میکند... اینگونه سخن گفتن وقتی پیوسته تکرار شود، به رشد زبانی کودک زیان میرساند»(۹)
مواردی چون: «نزدیکی چهره به چهره»، «استفاده از پارههای کوتاه گفتاری»، «بالا و پایین بردن صدا و ایجاد تغییر در لحن»، «تکرار واژهها و عبارتها»، «ادا درآوردن با چشم و ابر»، «حرکت بدن»، «کشیدن حروف صدادار» و «بازخورد مثبت و توجه عاشقانه به صداهای نوزاد»(۱۰) از ویژگیهای زبان مادرانه است که منجر به پیوند عاطفی و هیجانی استوار بین بلندخوان و کودک میشود و از این طریق اطلاعات بیرونی در قالب واژهها و عبارتها نشاندار میشوند و معنا مییابند.
زیرا کودک با پردازش این نوع دادههای بیرونی، ساختار و سیستم مغز خود را به سمت پیچیدگیهای بیشتر سوق میدهد. یعنی «ساختار مغز در روند فعالیت دائماً تغییر میکند و در ضمن از خود انعطافپذیری کارکردی نشان میدهد و از طریق تغییرات ساختاری، نحوه کارکرد آتی خود را تعیین میکند»(۱۱)
به این مکانیسم «نورو پلاستیسیتی» گفته میشود. «نورو پلاستیسیتی لغتی است که برای بیان ایجاد اتصالات عصبی جدید و تکثیر نورونهای جدید، در جواب به تجربه، به کار برده میشود»(۱۲) از جمله ثمرات نورو پلاستیسیتی ناشی از تجربه بلندخوانی، کمک به رشد «هیپوکامپوس» از سه سالگی به بعد است. «هیپوکامپوس» میتواند قطعات پراکنده یک تجربه را کنار هم قرار دهد و به ظهور خاطرههای آشکار در کودک بینجامد. به تعبیری دیگر، بلندخوانی کتاب برای کودک زیر سه سال به مثابه یک خاطره پنهان و مفهومی، زمینه را برای توانایی کودک در خلق روایت آماده میکند، تا با این آمادگی به سراغ کتابهایی با ساختار روایی بلندتر و پیچیدهتر برود.
سخن آخر اینکه، بلندخوانی یک فرصت بینظیر برای ایجاد پیوند با کودک است. در موقعیت بلندخوانی «فرصتهایی دست میدهند که کودک در آغوش مادر و یا در کنار اعضای خانواده، روابط صمیمانهتر، عاطفیتر و در عین حال هدفمندتری را تجربه کند. به این ترتیب کتاب ابزاری میشود برای همراهی کودک با دیگران و استحکام روابط عاطفی و اجتماعی او در آینده» (۱۳) و چنانچه این خاطره مفهومی به کرات تکرار شود، کودک مدل ذهنی منحصربهفرد خود را از زیست فرهنگی داخل خانواده خواهد ساخت: مدلی که در آن کتاب و مطالعه از جایگاهی رفیع برخوردار خواهد بود.
ارجاعات و منابع:
۱-فرزندپروری از درون به بیرون- «دنیل جی سیگل» و «مری هارتزل»- دکتر فروغ هدایی- نشر آبگین رایان- ۱۳۸۹- صفحه ۴۵
۲-همان منبع- صفحه ۴۵
۳-جهان در مغز- دکتر عبدالرحمان نجل رحیم- نشر آگه- ۱۳۷۸- صفحه ۶۳
۴-همان منبع- صفحه ۶۳
۵-همان منبع- صفحه ۶۵
۶-خواندن با نوزاد و نوپا (چگونه به نوزاد و نوپای خود کمک کنیم تا دنیای واژهها را کشف کند؟)- «کارولین بلیک مور» و «باربارا وسترن رامیز»- زهره قائینی- ۱۳۹۳- صفحه ۹
۷-جهان در مغز- صفحه ۵۱
۸- خواندن با نوزاد و نوپا- صفحه ۱۶ و همچنین رجوع شود به فصل دوم بخش اول این کتاب تحت عنوان «هشت اصل مهم در بلندخوانی با نوزاد»
۹-همان منبع- صفحه ۳۵
۱۰-همان منبع- صفحه ۳۴
۱۱-جهان در مغز- صفحه ۳۵
۱۲-چشم ذهن- دنیل جی سیگل- دکتر فروغ هدایی- نشر ذهن آویز- ۱۳۹۰- صفحه ۱۹
۱۳-کتاب و قصه از تولد تا دوسالگی- مریم احمدی شیرازی- نشر مادران امروز- ۱۳۹۱- صفحه ۱۴