من صندلی نیستم!

کتاب «من صندلی نیستم!» داستانی است درباره یک زرافه که دیگران او را با صندلی اشتباه می‌گیرند ولی او آن‌قدر اعتمادبه‌نفس ندارد که به دیگران بگوید او یک صندلی نیست، زرافه است. ابتدا زرافه نشستن راسوی بدبو، کرگدن سنگین و ماری را که خود را دور گردن او می‌پیچد تحمل می‌کند، بعد تصمیم می‌گیرد یک صندلی بسازد تا دیگران به جای او روی صندلی واقعی بشینند ولی فایده‌ای ندارد. تا این‌که سرانجام شجاعت به خرج می‌دهد و از حق خود دفاع می‌کند و اعلام کند که یک صندلی نیست. این کتاب برای بلندخوانی مناسب است و زمینه‌ی خوبی برای گفت‌وگو با کودکان فراهم می‌کند.

تجربه‌ی زیر براساس گزارش یکی از مربیان کانون نوید زندگی کوشا از نشست بلندخوانی این کتاب تهیه شده است.

  • نام مرکز:  کانون نوید زندگی کوشا- تهران
  • گروه سنی: پیش‌دبستان
  • تاریخ: خرداد 98
  • نام مربی: آزاده غلامی

فعالیت پیش از بلندخوانی:

ابتدا یک زرافه بزرگ کاغذی روی زمین چسباندم و یک قلب بزرگ برای زرافه گذاشتم. سپس روی زرافه را با پارچه‌ پوشاندم به گونه‌ای که فقط قلب زرافه بیرون بود. وقتی کودکان وارد کلاس شدند با یک قلب بزرگ روبه‌رو شدند.

اول پرسیدم: این چیه؟ چقدر بزرگ است! مهدی گفت: این گل است و نرگس گفت: قلب است. من پرسیدم که این قلب چه کسی است؟ بچه‌ها گفتند: نمی‌دانیم. گفتم: من شنیده‌ام قلب‌های بزرگ خیلی مهربان هستند، بیایید از خودش بپرسیم قلب چه کسی است؟ سپس یک گوشی پزشکی اسباب‌بازی را در گوشم گذاشتم تا صدای قلب بزرگ را بشنوم و ببینم آیا بیدار هست یا نه؟ گوشی را روی قلب گذاشتم و رو به بچه‌ها کردم و گفتم: قلب بیدار است. از قلب اجازه گرفتم تا بچه‌ها پرسش‌های‌ خود را از او بپرسند.

نرگس پرسید: تو کجا زندگی می‌کنی و قلب جواب داد: آفریقا (من از گوشی صدای قلب را می‌شنیدم و به بچه‌ها جواب می‌دادم). یکی از بچه‌ها پرسید: تو قلب چه کسی هستی؟ قلب گفت: نمیتوانم بگویم، شما باید تشخیص بدهید. بعد فاطمه پرسید: تو در جنگل زندگی می‌کنی؟ طاها گفت: تو بزرگی؟ هیولا هستی؟ یکی دیگر از کودکان سوال کرد: تو گربه هستی؟ و خلاصه همه‌ی بچه‌ها شروع کردند به حدس زدن و سوال پرسیدن... تا بالاخره فاطمه گفت: تو زرافه‌ای؟ و من با خوشحالی گفتم: بله بله. درست حدس زدی! حالا هرچه در مورد زرافه می‌دانید بگویید. بچه‌ها گفتند: زرافه گردن خیلی بلندی دارد و برگ درختان را می‌خورد. من پرسیدم: چرا زرافه‌ها برگ درختان را می‌خورند؟ چرا گیاهان روی زمین را نمی‌خورند؟ طاها گفت: ممکن است برگ‎های پایین مسموم یا کثیف باشند و زرافه دلش درد بگیرد.

سپس در مورد خوابیدن زرافه گفت‌وگو کردیم. از کودکان پرسیدم: به نظر شما زرافه چه جوری می‌خوابد؟ طاها گفت: مثل سگ. و بعد همه زرافه شدیم و مانند سگ خوابیدیم. سپس پرسیدم: بچه‌ها، خیلی عجیب است! زرافه با آن قد بلندش چطور می‌تواند مثل سگ بخوابد؟ یکی از بچه‌ها گفت: نه زرافه روی پاهای‌اش می‌خوابد. و ادای خوابیدن زرافه روی پاهای‌اش را درآورد. همه‌ی ما هم  مثل زرافه روی پاهامان خوابیدیم... چند نوع دیگر خوابیدن را هم امتحان کردیم.

سپس از کودکان پرسیدم: قد زرافه به اندازه‌ی چند تا از بچه‌های ما هست؟ بچه‌ها روی زمین در ردیف خط اندازه‌گیری زرافه دراز کشیدند و دیدیم قد یک زرافه‌ی ماده به اندازه‌ی چهار نفر از بچه‌ها‌ی ماست. بعد پرسیدم: بچه‌ها چند بار بپریم اندازه‌ی قد یک زرافه می‌شود؟ کودکان هرکدام امتحان کردند و پاسخ دادند. بعد با هم حساب کردیم چند گام راه برویم یا قدم بلند برداریم، اندازه‌ی یک زرافه می‌شود.

در آخر هم با هم شعر زرافه را خواندیم.

 

من صندلی نیستم

من صندلی نیستم

من صندلی نیستم

هنگام بلندخوانی

ابتدا کتاب را به کودکان نشان دادم و پرسیدم روی جلد کتاب چه می‌بینند. بچه‌ها به یک زرافه و یک خرگوش که روی زرافه نشسته بود، اشاره کردند. در هنگام بلندخوانی کتاب بچه‌ها را تشویق می‌کردم تا درباره‌ی چیزهایی که می‌بینند حرف بزنند. چون کتاب تصویرهای گویایی داشت، بچه‌ها همه درگیر بودند و مشارکت می‌کردند و درباره‌ی عکس‌ها و موضوع کتاب نظر می‌دادند. نرگس بسیار زیبا حرف می‌زد. کودکان از این‌که همه زرافه با صندلی اشتباه می‌گرفتند تعجب می‌کردند. طاها گفت: این حیوانات نمی‌بینند که این صندلی نیست؛ زرافه است! هنگام مقایسه‌ی زرافه با صندلی همه هم‌نظر بودند که صندلی و زرافه اصلا شبیه هم نیستند و درباره‌ی تفاوت‌های این‌ دو گفت‌وگو کردند: پس چرا جانوران دیگر متوجه این موضوع نبودند؟ چرا زرافه نمی‌توانست بگوید که صندلی نیست؟ اگر شما به‌جای زرافه بودید چه کار می‌کردید؟

فعالیت پس از بلند خوانی- بازی صندلیِ دوستی

برای فعالیت پس از بلندخوانی بازی «صندلیِ دوستی» را انجام دادیم. ابتدا به تعداد کودکان صندلی آوردیم و موسیقی پخش کردیم. بچه‌ها همراه با موسیقی دور صندلی می‌چرخیدند و با قطع شدن موسیقی باید به سرعت روی صندلی‌ها می‌نشستند. سپس یک صندلی را کم کردیم. دوباره موسیقی به صدا درآمد. این بار با قطع شدن موسیقی کودکان باید تلاش می‌کردند که همه با هم روی صندلی‌ها جا بشوند و به دوستان‌شان اجازه بدهند که کنارشان بنشینند و کسی بدون جای نشستن نماند. بازی بار دیگر با کم شدن صندلی بعدی ادامه ‌یافت. هرچه تعداد صندلی‌ها کم‌تر می‌شد خنده و هیجان برای جا شدن همگی روی صندلی‌ها بیش‌ترو بیش‌تر می‌شد...

نویسنده
گروه با من بخوان
Submitted by editorsa on