قورباغه و موش - افسانه‌های ازوپ 13

موش جوانی برای سرگرمی کنار برکه‌ای گردش می‌کرد، همان‌جایی که قورباغه زندگی می‌کرد. هنگامی که قورباغه، موش را دید، کنار آب آمد و قورقور کرد:

«به دیدن من نمی‌آیی؟ قول می‌دهم به تو خوش بگذرد.»

موش نیاز به خواهش و تمنا نداشت، چون دلش می‌خواست دنیا و هرچه در آن هست را ببیند؛ اما چون خیلی شنا بلد نبود، جرأت نداشت به‌تنهایی و بدون کمک درون برکه برود.

قورباغه تصمیم گرفت پای موش را با نیِ محکمی به پای خودش ببندد. پس از این کار، قورباغه درون برکه جَست زد و موش نادان را نیز همراه خودش به درون برکه کشاند.

به‌زودی موش خسته شد و ‌خواست به کناره‌ی برکه برگردد؛ اما قورباغه‌ نادرست تصمیم دیگری داشت. قورباغه زیر آب رفت و موش را غرق کرد.

پیش از آن که قورباغه پای خودش را از موشِ مرده جدا کند، شاهینی که بالای برکه پرواز می‌کرد، موش مرده را قاپید و با خود بُرد؛ در حالی که قورباغه هم از پای او آویزان بود. بنابراین، شاهین یک‌بار با سرعت پایین آمد و برای شامش هم گوشت و هم ماهی گرفت.؟؟؟

چاه‌کن همیشه ته چاه است.

برگردان:
شیرین سلیمی
نویسنده
ازوپ
Submitted by skyfa on