پزشک بیمارستان در حالیکه با انگشتش یکی از مریضان روحی را نشان میداد گفت:
- خواهش میکنم یک خورده بیشتر دقت کنین منظورم همون مریضیه که زیر آن درخت استراحت میکنه.
در آن واحد سر ۶ - ۷ نفر از پزشکان متخصص امراض روحی از پشت پنجره مشاهده شد.
پزشکی که بین آنها از همه جوانتر بود ادامه داد.
این دفعه پنجم است که بستگانش او را به این آسایشگاه آوردن و بستری میکنند.
یکی از اطباء که در حدود 60-70 سال داشت بعد از اونکه عینک ذرهبین خودشو جا به جا میکرد گفت:
- بسیار جالبه، راستی دفعات قبل معالجات فعلی را درباره او انجام دادید؟
اختیار دارید قربان مسلمه که خیر در دفعات قبل غیر از روشهای هوای آزاد از شوکهای الکتریکی هم استفاده کردیم.
این مرتبه هم نگاه ۸ دکتر متخصص برای اینکه تعیین کنند شخصی که زیر درخت آسایشگاه استراحت میکند حقیقتاً مریض روانی است یا خیر به او خیره شده یکی از پزشکان که سالهای زیادی در مورد بیماریهای روحی بررسی و تحقیق کرده و معلوماتش را در یکی از کشورهای مترقی و پیشرفته دنیا تکمیل نموده بود چنین بیان داشت:
- دوستان بطوریکه میدانید در کشورهای در حال رشد و توسعه از جمله بیماریهائی که بحد وفور پیدا میشود همانا بیماری روانی است بنابراین تشخیص این قبیل بیماران در کشورهایی چون کشور ما کار سادهای نیست چه با مشاهده میشود کسانی را که ممکن است ما دیوانه
دیوانه زنجیری به حساب بیاوریم ناگهان میبینیم که آدم کاملاً عاقلی از آب در آمد و درست برعکس این موضوع درباره اشخاصی صدق میکند که آنان را عاقل میدانستیم در حالی که دیوانهای بیش نبودند.
یکی از ناظرین گفت:
-من حق را کاملاً به شما میدهم همینطور که مسبوق هستید سازمان حمایت از دیوانگان دنیا نیز این نکته را قبول کردهاند که:
-عده بیماران روانی در ممالک کم رشد، از بیماران دیگر کشورها رو به افزایش است.
-آیا امکان دارد تقاضا کنم که برای رفقایم اثرات محیط پیشرفته و عقب مانده را بر روی بیماران روحی تشریح بفرمایید؟
- ببینید قربان هم چنان که اطلاع دارید در ممالکی که وضع افتصادیشان تقریباً بهتر است امکان دیوانه شدن برای افراد آن کشور خیلی کمتر است.
مثلاً اگر یک فرد از افراد چنین کشوری گرمش بشود
احتیاج به دیوانه شدن ندارد زیرا که یخچال-برقی و کولر در اختیار اوست اگر در اثر سرما هم که شده دیوانه شدن او امکان ندارد مدرنترین تأسیسات حرارت مرکزی اعصاب و روان را آرام کرده از زور بیپولی و بیکاری ممکن نیست دیوانه شود برای اینکه به اندازه کافی در کشورش کار هست اما در کشورهای کم رشد به این قبیل مسائل توجهی نشده و کافی است که شخص در یک لحظه به یاد بدهی کرایه خانهاش بیفتد و خواه و ناخواه دیوانه شده آنهم دیوانه زنجیری.
دکترجوان گفت:
- بله بله درست است قربان. اما حالا برمیگردیم به اصل مطلب، همانطور که به عرض رسانیدو این مریض ...
تمام کلههای اطباء به طرفی که بیمار روانی جلوس کرده بود متوجه شد یک سئوال:
- ببخشید در مورد این بیمار صحبت میکنید؟ بله...
-مرد حسابی عجب حوصلهای داره اگر هر کسی به جای اون باشه دیوونه میشه. آخه مگه آدم میتونه از صبح تا غروب زیر یه درختی بشینه؟!... فرمودین چند بار است که اونو به اینجا آوردند؟
- این دفعه پنجمه که در اینجا بستری شده. دو دفعه قبل به عنوان نمایندهای که در انتخابات پیروز شده بود وارد اینجا شد.
دکتر پیر گفت:
-خدا به هیچ مسلمونی قسمت نکنه سیاست مداران اغلبشان همینطورند خدا گواهه در مدت این سی سال که مشغول طبابتم با چه بیمارانی که روبرو نشدهام و بیمارانی که جنگهای بین المللی جزو فاتحین بودهاند. میلیونری که میتواند با پولش تمام دنیا را بخرد ملکههای زیبائی برنده عنوان ونوس عالم شدهاند و هستند زیاد اشخامی که خود را بجای کسانی دیگر حس میکنند و به نظر من این بینوا هم در عالم خیال تصور میکند که نماینده مجلس است در حالیکه بی خبر است از اینکه نماینده بودن آش دهن سوزی نیست و اغلب بیماران روانی در آنجا هستند.
- نه برعکس او حقیقتاً در انتخابات برنده شده بود
اما عدهای از اعضای حزب مخالف به هر ترتیبی که بوده او را به نام یک دیوانه تحویل ما دادند.
- حتماً دلیل شاں هم این بوده که در اثر وارد شدن هیجانات روانی به این بیماری دچار شده است و منهم که میخواستم با او صحبت کنم اینطور فکر میکردم اما بعد فهمیدم که یکی از احزاب او را کاندیدای نماینده خود میکند و او هرچه اظهار میکند که بابا من سواد خواندن و نوشتن را ندارم چطور میتوانم نماینده باشم ولی آنها اعتنائی به حرفهای او نکرده و میگویند:
-ما که از تو نخواستیم که بخوانی و بنویسی ما فقط میخواهیم تو، توی لیست نامزدهای ما باشی که بدانند ما هم کاندیدا داریم.
بیچاره هرچه التماس و درخواست میکند که اسمش را از لیست حذف کنند علاوه بر اینکه توجهی به حرفهایش نمیکنند او را به عنوان یکی از نامزدهای انتخاباتی به همه معرفی میکنند.
او با کمک افراد حزب در انتخابات مقدماتی برنده میشود و سپس از طرف حزب به او دستور میدهند که خودش را برای انتخابات نهایی آماده کرده و جهت ایراد نطق انتحابانی به معیت عدهٔ به جند ده کوره مسافرت نماید و هر قدر اظهار میکند که:
- باباجون من نمیتوانم دوتا کلمه حرف یومیهٔ خودمو بزنم تا چه رسد به اینکه نطق هم بکنم. آخه منکه نمیدانم انتخابات یعنی چه، چطور میتوانم برای مردم درباره انتخابات صحبت کرده و به مردم وعده وعیدهایی بدهم!
اما مگر این حرفها به خرج کسی میرود؟!
او وقتی میفهمد که خودداریش کاری را درست نمیکند به همراهی عدهای راهی دهات میشود. از ناراحتی وجدان تصمیم میگیرد در سخنرانیهای خود حقایق را برای مردم روشن کند و در اولین ده طی سخنرانی خود میگوید:
-هموطنان عزیز ازتون خواهش میکنم آراء خود را به افرادی بدهید که شایستگی این امر مهم را داشته باشند رأی خود را به اشخاصی چون من و امثال من ندهید برای اینکه ما خودمان چیزی نمیدانیم تا چه برسد به این که شما را راهنمائی کنیم تمام این جارو جنجال برای به دست آوردن آراء شماست اگر شما به افرادی چون من رأی بدهید در واقع مقدار هنگفتی از پول این کشور را حرام کردهاید اما خوشمزه اینجاست که او هرچه بیشتر حقایق را فاش میکند مردم نسبت به او علاقمند شده و او را بر سر دست میگیرند.
خلاصه کلام پس از شمارش آراء او با اکثریت انتخاب میشود به مجرد شنیدن این خبر فریاد میزند:
من دیگه طاقت ندارم و قدرت ندارم در کشوری که هیچکس به دروغ و راستش اطمینان ندارد زندگی کنم.
رقبای شکست خوردهاش که پی بهانه میگشتند تا او را از میدان مبارزه خود بدر کنند بدون کوچکترین معطلی آن بیچاره را به اینجا میآورند.
- خب برای دومین بار چرا او را بستری کردند.
افراد خانوادهاش از طرز رفتار و کردارش ناراحت بودند البته به عقیدهٔ من بیماری او از آنجائی شروع کرده که هوا روز به روز گرمتر شده از قراریکه بستگانش اظهار میداشتند یک روز قبل از آنکه او را در اینجا بستری کنند به همراه اعضاء خانوادهاش به سینما میروند چون بلیطی پیدا نمیکند که بخرد مجبورا به خانهاش برمیگردد هرچه زن و بچهاش به او پیشنهاد میکنند که از بازار سیاه استفاده کند او زیر بار نمیرود و میگوید:
. من این کار را انجام نمیدهم برای اینکه در این صورت بازار سیاه در کشورم رواج پیدا میکند.
- تو الان بخر عوضش وقتی میریم تو ده دوازده تا بلیط برای سانسهای بعد میخریم و وقتیکه میخواهیم از سالن بیائیم بیرون اونها را میفروشیم و با اینکارمون هم پول بلیطهای خودمونو درآوردیم و هم مبالغی استفاده میکنیم، اما او راضی نمیشود و به جای سینما با همراهانش راهی پارکشهر میشوند و تا نزدیکیهای غروب در آنجا قدم میزنند در همان موقعی که مشغول گردش بودند زنش به او میگوید:
- از قراریکه تعریف میکنند امسال پیاز گرون میشه! اما الانه قیمتش یک لیره است بیا تا گرون نشده و به 6-7 لیره نرسیده یک قدری بخریم و انبار کنیم با اینکارت میتونی تجارت بکنی و در زمستون اونهارو به مبلغ بیشتری بفروشی و ثروتمند بشی اما او به زنش جوابی نمیدهد تا از پارک شهر بیرون میآیند و وقتی که از کنار بازار سمسارها میگذشتند زش به او میگوید:
- من میگم که تو هم به کار خرده فروشی مشغول بشی...
در همین موقع است که بیمار بیچاره شروع به داد و فریاد کرده و میگوید:
- آخه زن ... هر قدر با تو مؤدبانه رفتار میکنم از رو نمیریها ...
- چقدر جالب!...
- و برای بار سوم به خاطر انجام یک معامله ملکی او را به اینجا آوردند بطوریکه حتماً میدونین که معاملات املاکیها رسمشون آینه که طرفین معامله پیشنهاد میکنند که مبلغ زمین یا منزل مورد معامله را کمتر از قیمت اصلی بیان کنند که با اینکار پول کمتری بابت مالیات تعلق بگیره اما از برخلاف این موضوع پافشاری میکند که مبلغ اصلی ذکر شود و هرچه به او اصرار میکنند:
- آقای عزیز تو که ضرری در این معامله نمیکنی و این دولت است که ضرر میکند ولی او قبول نمیکند و مبلغ اصلی را بیان میکند.
- عجب! ... آنوقت با چه عکس العملی روبرو میشود؟
- هیچ، آن بدبخت را به نام اینکه نسبت به دولت وقت مطالب دور از حقایق بیان داشته به اینجا میآورند..
و در دفعات آخرهم به طور کلی کیفیت اعمالش به همان ترتیب قبل بوده منتهی این دفعه تمام داراییاش را به جمعیتهای مختلف خیره بخشیده بود.
- میتونیم کمی باهاش از نزدیک صحبت کنیم؟
- تقاضا دارم اجازه بفرمائید دستور بدهم او را به اینجا راهنمایی کنند.
چند لحظه بعد بیمار را در حالیکه از احضار غیر مترقبهاش ناراحت به نظر میرسید وارد اطاق پزشکها کردند.
یکی از اطباء یک صندلی به او نشان داد و او را به نشستن دعوت کرد یکی دیگر از دکترها گفت:
- فکر میکنم امروز هوا خیلی گرمه و به نظر شما هم همینطوره؟
بیمار جواب داد:
- کاملاً درست میفرمائید قربان.
- سیگار میل دارید؟
-نخیر سیگاری نیستم. خیلی از شما ممنونم.
- حتماً دوست دارید که به خونه و پیش خانوادهتون برگردید؟
مریض که نهایت خوشحالی از سر و صورت او نمایان بود جواب داد:
-البته اگر اجازه بفرمائید در ضمن بهتون قول میدم که دیگه اینجاها برنمیگردم!
- یعنی تصور میکنید که حالتان کاملاً خوب شده؟
-بله من کاملاً بهتر شدم وعقلم هم خوب کار میکنه.
-مگر از اول عقلتون کار نمیکرد؟
-حتماً نمیکرد که عاقلان گاه گاهی مرا به اینجا هدایت میکردند!....
- آیا میل دارید که دو مرتبه در سیاست دخالت کنید؟!
- بله حتی از هم اکنون خودم، خودم را برای انتخابات نامزد کردهام
- به عقیده شما یه سیاستمدار خوب باید چه کارهائی را انجام دهد!
- یک رجل سیاسی کسی است که به آنچه که عمل نخواهد کرد وعده بدهد بخاطر مطالبی که اصلاً اطلاعاتی از آن ندارد در مورد آن بحث و گفتگو کنند و در صورت لزوم درباره آنها نطقهای آتشین ایراد کند.
همهٔ پزشکها مدتی خندیدند یک نفر از آنها مجدداً سؤال کرد:
- به عقیده شما رئیس یک خانواده باید در خانهاش باید چه چیزهائی را رعایت کند؟
-من خیال میکنم رئیس یک خانواده باید بلیط اضافی خریده و با فروش آن در بازار سیاه به خانوادهاش خوش بگذراند در حال ارزانی ناگهانی، اجناس را که بعدها چندین برابر مبلغ اصلی خود را بدست خواهند آورد بخرد انبار کند و همچنین سرپرست یک خانواده باید هرچند وقت یکبار سری به بازار خرده فروشان زده واموال و اجناس مردم بدبخت و فلک زده را به چند قاز بخرد.
-اگر برای دومین بار به معاملات املاک گذرتون افتاد چه کار میکنید؟
-همان کار را انجام میدهم که عاقلان همیشه آنکار را میکنند بدین معنی که بهای زمین یا منزل مورد معامله راخیلی کمتر از قیمت اصلیش قلمداد میکنم
-اگر مجدداً پولو پلهای گیر آوردید آیا باز هم کمی از آنها را به بنگاههای خیریه میبخشید و یا آنها را در یکی از بانکهای خارج از کشور اندوخته و برای روز مبادا نگهداری میکنید.
مگر عقلم را از دست دادهام و یا مجنونم که پولهای عزیزم را به خیریه ببخشم!
دکتر جوان
-خیلی از شما سپاسگزارم آقا. الحمداله که حالتون کاملاً خوب شده همین الان میتونید تشریف ببرید
بعد از مراجعت آن مرد یکی از حاضرین پرسید:
-آیا به عقیده آقایان باز هم او دیوانه است؟!...