مقاله
زن و شوهر خسته و وامانده وارد دفتر معاملاتی شدند، روی دیوارها پر از نقشه زمینهای فروشی و آگهی آپارتمانهای اجارهای بود، توی دفتر دو تا میز تحریر بزرگ دیده میشد. کسی که پشت میز بالای دفتر...
مقاله
از دوران کودکی، معنی مستأجری را میدانست و برای همین همیشه با خودش میگفت: «هر چه بادا باد، باید صاحبخانهای بشوم.» مهمترین خاطرات زمان کودکیاش رفتن از یک خانه مستأجری به خانه مستأجری دیگر بود،...
مقاله
نماینده حزب که از مرکز آمده بود راجع به پیشرفت شهرها و طرق مختلف مبارزه با بیکاری و اثر کمکهای دولت در انجام این امر صحبت میکرد: «اگر نظر بنده را بخواهید معتقدم تنها با کمکهای دولت میتوان بیکاری...
مقاله
اوایل سالهای جنگ دوم جهانی، اسماعیل آقا صندوقدار یک شرکت بود... اسماعیل آقا یک زن و سه تا بچه داشت و با خودش چهار نفر میشدند. در آن سالهای قحطی و گرانی نان دادن یک خانوادهی چهار نفری کار آسانی...
مقاله
انور چاخان، یکی از مشتریهای پر و پا قرص زندان بود... امروز میرفت بیرن فردا برمیگشت. یک بار برنامهاش به هم خورد... دوران آزادیش سه هفته طول کشید رفقاش تو زندان خیلی بهانه شو میگرفتند چون هر وقت (...
مقاله
سرگروهبان با دو ژاندارم سوار بر اسب وارد دهکده «ایلخیک» شدند. قیافه هر سه نفر سوار اخمآلود بود و روی اسبهایشان ماندند. فرماندهان خشمگین نشسته بودند وقتی وارد میدان ده شدند سرگروهبان شلاقی به اسب...
مقاله
دو سر طنابی را که به کمر شلوار وصله دارش به جای کمربند بسته بود توی شلوارش فرو کرد و به طرف عده زیادی از مردم که دور مردی را گرفته بودند رفت... ناطق با هیجان و شور زیادی مشغول سخنرانی بود. مرد فقیر...
مقاله
چند نفر آدم ریز و درشت و چاق و لاغر، پیرمردی مسن و استخوانی را درحالیکه دست و پایش میلرزید، داخل اتاق افسر کشیک کلانتری هل دادند و یکصدا گفتند: «جناب سروان ما از دست این پیرمرد شاکی هستیم، این...
مقاله
توی اتوبوس یک نفر برای دوستش تعریف میکرد: «امروز صبح زود از خانه بیرون آمدم... میخواستم سوار اتوبوس بشوم...از کوچه که بیرون آمدم دیدم اتوبوس توی ایستگاه ایستاده، با سرعت شروع به دویدن کردم...چیزی...
مقاله
احسان بیک یکی از بهترین مأمورین اداره آگاهی است و تابهحال سرقتهای بزرگی را کشف کرده و سارقین زبردستی را دستگیر نموده. به همین جهت همیشه دست و بالش بند است و در مدت ۱۴ سال خدمت پلیسی موفق نشده یک...
مقاله
سن احمد آقا به سی سال رسیده بود ولی هنوز همسر دلخواهش را پیدا نکرده و مجرد زندگی میکرد. البته پیدا نکردن همسر دلخواه بهانه بود. دلیل اصلی اینکه احمد آقا نتوانسته بود زن بگیرد نداشتن کار حسابی و...
مقاله
حرفهای مردی که روبرویم نشسته بود، نشان میداد دیوانه است و یا لااقل به مرض روحی گرفتار میباشد... چیزهای عجیب و غریبی میگفت و اصرار داشت من تمام گفتههای او را باور کنم. دلم نمیآمد توی ذوقش بزنم و...
مقاله
بدون مقدمه گفت:
- شما که یک نویسنده هستید حتماً این مطلب را میدانید؟
باتعجب پرسیدم:
- چه مطلبی را میدانم؟
- در ضمیر اغلب هنرمندان و نویسندگان علاقه به جنایت وجود داره.
خیلی خونسرد...
مقاله
هفتاد و دو سه سال داشت...ولی قیافهاش نشان نمیداد برای نوه زیبا و ۲۲ سالهاش خواستگار آمده بود... داماد از خانوادههای سرشناس و متمول شهر بود و درجه دکترا داشت بااینحال پیرمرد به پسر و عروسش گفت...
مقاله
مدتها بود کار و کسبی و درآمدی نداشتم. روز تا شب بیپول و بیهدف توی قهوهخانهها پرسه میزدم و آخر شب دستخالی به خانه برمیگشتم. توی قهوهخانه با مرد کوتوله و چاقی آشنا شدم که کارش خریدوفروش اسباب...
مقاله
سوار اتوبوس «ازمیر» شدم...میخواستم به «بایرام اوغلو» برم...بایرام اوغلو شصت کیلومتر تا استانبول فاصله دارد... ده دقیقه از ساعت حرکت اتوبوس گذشته بود ولی حرکت نمیکرد. مسافرین شروع به غر و...غر......
مقاله
برای دو هفته به یکی از کشورهای همسایه سفر کردم...در آنجا یک هفته کار داشتم. یک هفته هم میهمان سفیر کبیر که از دوستان دوران تحصیلیام بود میشدم...
روز اولی که به آنجا رسیدم چون مصادف با افتتاح...
مقاله
بعضی اشخاص مثل درهای دوطرفه میمونن دائماً روی پاشنههاشون حرکت میکنند... وقتی هم کسی از میان در عبور نمیکنه تا مدتی درها خودبهخود باز و بسته میشن!!
«جناب آقا» هم از تیپ آدمهای فرفرهای بود. صبح...
مقاله
در سال ۱۹۳۸ دولت تصمیم گرفت برنامه خانهسازی در سرتاسر کشور را شروع کند و برای تمام مردم مملکت اعم از کارمند و کارگر شاغل و بازنشسته حتی پیشه وران جزء، خانههای ارزان قیمت با اقساط طویلالمدت بسازد و...
مقاله
تلفن دفترم زنگ زدم گوشی را برداشتم از اون طرف صدای شخصی که معلوم بود آدم مسنی است به گوشم رسید:
- خواهش میکنم حسن بیک صحبت کند.
- خودم هستم بفرمایین...
- حضرتعالی خودتان هستید؟ امیدوارم...
مقاله
پزشک بیمارستان در حالیکه با انگشتش یکی از مریضان روحی را نشان میداد گفت:
- خواهش میکنم یک خورده بیشتر دقت کنین منظورم همون مریضیه که زیر آن درخت استراحت میکنه.
در آن واحد سر ۶ - ۷ نفر از...
مقاله
عمو جانم یک افسر بازنشسته است ... مرد مهربان و خونگرمی است. ویلای بزرگش به قدری ساکت و آرام و زیباست که آدم خیال میکند بهشت همین جاست ...
همیشه هم با اصرار زیاد از ما دعوت میکند به دیدش برویم، «...
مقاله
زن زیبا و شیک پوشی سر پل بزرگ استانبول داد میکشید:
«آهای ... آهای کمک کنین .... کیفم رو برد ... کمک.. دزد رو بگیرین نذارین فرار کنه.»
در یک لحظه رفت و آمد عابرین قطع شد و همه متوجه جهتی که آن زن...
مقاله
لب بوم اومدی گهواره داری
هنوز من عاشقم تو بچه داری
و راستی اینطور است. همین که دست آدم به دامن ساقی سیمین ساق افتاد، رشته تسبیح سهل است، رشته مودت گسسته میشود. گاهی قتل و جنجال و خودکشی و...
مقاله
برگهای نارنجهای انبوه کلاس را تاریک میکرد. تازه تخته سیاه را با نمد پاره کثیفی پاک کرده بودند. ذرات گچ در فضای اطاق موج میزد و در ریههای ما شیرجه میرفت هنوز آقای معلم نیامده بود.
سید محمود...
مقاله
برای کتک خوردن یک انسان دلایل و بهانههای متعددی وجود دارد...
یکی به دلیل لاغری زیادش کتک میخورد و دیگری به دلیل اینکه خیلی چاق است، کتک نوش جان میکند.
من در عرض بیست سال دو بار کتک خوردم...
مقاله
پدرم گفت:
دورموش، پسرم، این سودای شهر رفتن که به سرت زده، بیا و محض رضای خدا فراموش کن، شهر مثل ده نیست. آگه وسط خیابون از تشنگی جون بدی هم هیچکسی پیدا نمیشه یه قطره آب بریزه تو حلقت....
مقاله
صدای شترق سیلی محکمی توی قهوهخانه پیچید...
مشتریها که مشغول بازی تختهنرد و دومینو بودند و آنها که صحبت میکردند، در آن واحد ساکت شدند. حتی شاگرد قهوهچیها و چایریز که همیشه عادت دارند...
مقاله
داخل سالن پر از کسانی بود که برای شرکت در حراج آمده بودند. توی این شلوغپلوغی یکی از رفقای قدیمی هم را دیدم... پرسید:
تو اینجا چیکار داری؟
همون کاری که تو داری!
در حقیقت هیچ...
مقاله
بله قربان!
اطاعت میشه قربان!
قسمتِ پخش ۹ نفر کارمند داشت. دور تا دور اتاق نشسته بودیم و سرمان گرم کار خودمان بود. تمام کارمندها قدیمی بودند، بهجز من و کریم که تازه استخدام شده بودیم. به همین...
مقاله
مثل کسی که دندانش درد میکند، یک دستش را روی صورتش گرفته و دست دیگرش را روی سرش گذاشته بود. ناراحت و پریشان وارد اتاق شد و با عصبانیت شروع به غرغر کرد:
تف! آبرومون رفت! بیچاره شدیم!
قیافه...