مردی برغالهای یافت. به او گفتند: واجب است در معابر ندا دهی تا اگر مالکی دارد، بیاید و گم گشته خویش بستاند، مرد در شوارع فریاد میزد: آی صاحب..... و آهسته میگفت: بزغاله!! و مقصودش این بود که هم به واجب شرعی عمل کرده باشد و هم مالک بزغاله نشنود.