تجربهای از کتابخانهی «با من بخوان» در انجمن دوستداران کودک پویش
بعضی تجربهها بزرگتر از تنهایی هستند که آن را زندگی میکنند و عمرشان درازتر از یکبار زیستن. بعضی تجربهها تاریخاند، حتا اگر با یک واژه وصف شوند. مهاجرت و کوچ از این دست تجربههاست. از خانهای به خانهای تازه، از دیاری آشنا به سرزمینی غریب، از زمانهای به زمانه دیگر. فرقی ندارد چند سال داریم یا پا در مسیر کدام سفر میگذاریم، آمیزی از بیم و امید در دل خواهیم داشت. امید به روزهای بهتر و بیم از دست دادن و رها کردن آن چه دلبستهاش هستیم.
در زمانهی ما مهاجرت تجربهای پرتکرار و پرشمار است تا جایی که بدیهی و کماهمیت جلوه میکند. سخن گفتن دربارهاش به آمار و اعداد و گزارههای کلی محدود میشود و ابعاد شخصی آن پنهان میماند. شاید بدانیم چند کودک مهاجر در سال کشور خود را ترک میکنند ولی از قصههای آنها بیخبریم. قصههایی که اگر روایت شوند، گوینده را به آرامش و شنونده را به همدلی میرسانند.
خرید کتاب کودک درباره ی مهاجرت
در ادامه تجربهی بلندخوانی کتاب «اسبابکشی به خانهی نو» را در انجمن دوستداران کودک پویش واقع در محمودآباد از مناطق حاشیهای شهر تهران میخوانید. این کتاب از جمله کتابهایی است امسال از سوی موسسهی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان به کتابخانهی این انجمن که زیر پوشش برنامهی «با من بخوان» قرار دارد اهدا شده است. ماجرای اسبابکشی جانورانِ این کتابِ تصویری خاطرهی کوچ و افراد و وسایل محبوبشان را یادآوری میکند. خاطرههایی که گاهی شاید تلخ باشند اما شیرینی تصویرها و روایت، مرور و بیانشان را ساده میکند.
نام کتاب: اسبابکشی به خانهی نو
نویسنده و تصویرگر: پیتر فان دن هوفل
مترجم: شیدا اکبری
ناشر: انتشارات موسسهی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان (تاک)
بلندخوان: راضیه خدادای
پیش از بلندخوانی از بچهها پرسیدم: آیا تا به حال کسی از شماها مهاجرت کرده یعنی از کشوری به کشور دیگر سفر کرده است؟ بیشتر بچهها گفتند: «بله ما از افغانستان به ایران سفر کردیم». بعد پرسیدم تجربه اسبابکشی داشتید؟ باز هم بیشتر بچهها گفتند: «بله تا به حال چندینبار اسبابکشی کردیم». پرسیدم وقتی خواستید مهاجرت یا اسبابکشی کنید اولین چیزی که دوست داشتید همراه خودتان ببرید چه بوده است؟!
اسماعیل گفت: «دوچرخهام ولی شرایط جوری نبود که بیارماش.»
سمیه گفت: «کتاب قرآنام ولی نتونستم بیارماش.»
یکی از بچهها گفت: «مادربزرگام!» و یکی دیگری گفت: «مدرسهام».
بعد کتاب را به بچهها نشان دادم و گفتم این هفته کتابی به نام «اسبابکشی به خانهی نو» را با هم میخوانیم. در ادامه نام نویسنده، تصویرگر و مترجم را برایشان خواندم و بعد شروع به بلندخوانی کردم. این کتاب یک کتاب تاشو است و در آن جانوارانی را میبیینم که در حال اسبابکشی هستند و هر کدام چیزی را برداشته و با خود میبرند. هنگام خواندن کتاب توجه بچهها به پای سبز رنگ و بزرگ جلب شد. کنجکاو بودند که این پای چه جانوری است؟ چرا آنقدر بزرگ است؟ و چرا سر ندارد؟
تشویقشان کردم تا آخر داستان را با دقت گوش کنند تا شاید متوجه شوند صاحب پا کیست و آنها هم تا پایان داستان با اشتیاق گوش میدادند تا بفهمند آن پای سبز رنگ بزرگ و مرموز برای چه کسی است!
وقتی آخر داستان متوجه شدند که پای دایناسور است و آن دایناسور خانه را خراب کرده است هم ناراحت شدند و هم خندهشان گرفته بود.
بچهها با دیدن وسایلی که جانوران با خود میبردند حسابی خندیدند. برای مثال جورابهای لکلک، خودروی کرگدن و گربهای که حوصلهی بردن چیزی را نداشت. مجتبی با خنده پرسید: «کرگدن که نمیتواند سوار ماشین شود پس چرا آن را با خود میبرد؟» در پاسخ به او در بارهی این موضوع گفتوگو کردیم که هر کسی چیزی را باارزش میداند که ممکن است دیگران فکرش را هم نکنند و قرار نیست چیزی که برای ما خیلی باارزش است برای دوستمان یا بقیهی اعضای خانوادهمان با ارزش باشد. مثل شتر که کتابهایاش برایاش باارزش بود.
بعد از اتمام داستان دربارهی تفاوت شهر، روستا و طبیعت از بچهها پرسیدم. بیشتر بچهها میدانستند و پاسخهای خوبی دادند. زمانی که این کتاب ۴ متری را باز کردم، حسابی تعجب کرده بودند. وقتی از آنها خواستم با دقت بیشتری پسزمینه کتاب را ببینید و با راهنماییهای من تازه متوجه شدند که جانوران کمکم از طبیعت به روستا و بعد به شهر میروند. تا پیش از آن متوجه مسیر حرکت جانوران نبودند و حسابی جا خوردند.
در پایان از کودکان پرسیدم:«اگر بخواهید به کشور دیگری سفر کنید یا به خانهی جدیدی اسبابکشی کنید اولین چیزی که دوست دارید با خود ببرید چیست؟»