لیلا کفاشزاده، کارشناس مرمت اشیای تاریخی است. او هفده سال سابقه کار در زمینه میراث فرهنگی در نهادهای مختلف دارد. چند سال است که لیلا کفاش زاده، به میراث فرهنگی و ترویج حفاظت از آن نگاه دیگری دارد و شیوه تازهای در پیش گرفته. او می کوشد تا با آشنا کردن کودکان با میراث فرهنگی ایران، از راه انجام فعالیتهای کارگاهی و آموزش کاربردی به آنها، حساسیت به میراث فرهنگی را در ذهن و زندگی کودکان بیشتر و بیشتر کند. خانم کفاشزاده، چندی پیش کارگاه آشنایی با میراث فرهنگی را در خانه کتابدار کودک و نوجوان برگزار کرد و طرح موزه برای کودکان نابینا را به نمایشگاه کتاب برای کودکان با نیازهای ویژه در شورای کتاب کودک ارائه کرده است. گفت و گوی کتابک با ایشان را بخوانید:
میراث فرهنگی شامل چه چیزهایی می شود؟
میراث فرهنگی آیتمهای بزرگی دارد، آیتمهای معنوی و مادی ، موضوع های قابل لمس و غیرقابل لمس. شاخههای مختلفی در میراث فرهنگی وجود دارد که از دیدگاه های مختلف میشود به آنها نگاه کرد.
در زمینه آموزش اهمیت میراث فرهنگی به کودکان چه فعالیت هایی داشته اید؟
کار با بچه ها را تقریبا از چهار سال پیش آغاز کردم. البته توسط مدرسه دخترم که در آن جا به بچه ها شیوه صحافی سنتی را آموزش دادم. همیشه دوست داشتم که مسئله میراث فرهنگی و هنر را با بچهها کار کنم. دوست داشتم که اینکار آغاز شود و کودکان با میراث فرهنگی آشنا شوند.
اما رسماً از سال ۸۲ آغاز کردم. در این سال، اگر اشتباه نکنم در سازمان میراث فرهنگی، همایش کودک و حفاظت را برگزار کردیم. در آن همایش یک توضیح کلی در مورد این که اصلاً میراث فرهنگی چیست و چرا باید حفظ شود صحبت شد. سه کارگروه سفال و کاغذ و پارچه هم تشکیل شد که در این سه کارگروه، بچههایی از ناحیه های مختلف آموزش و پرورش تهران شرکت کردند. بچهها همراه مربی هایشان آمدند و با میراث فرهنگی تا اندازهای آشنا شدند. خیلی هم استقبال خوبی کردند. یک بار هم دبیران فیزیک را دعوت کردیم چون رشته مرمت ترکیبی از فیزیک و شیمی و رشتههای دیگر است. ما می خواستیم به آموزگاران دبیرستانها این آگاهی را بدهیم که کاربردهای فیزیک و مرمت را به بچهها یاد بدهند. یک سری دستگاههایی داشتیم که مطمئن بودیم برای آنها جالب هست. خیلی برنامه خوبی شد و قرار بود که این کار را ادامه بدهیم. در مدرسه دخترم هم صحافی سنتی را تدریس میکردم صحافی سنتی با صحافی امروزی خیلی فرق دارد. تعریف صحافیهای مختلف کتاب و جلد و اجزای کتاب را در جزوهای که تهیه کرده بودم به بچهها آموزش دادم و آنها هم کتابی را که قبلاً خودشان نوشته بودند را در همان جلسه صحافی کردند.
هدفتان از کار با بچهها چیست؟
جرقه در ذهن من از آنجایی خورد که دیدم دخترم که کلاس اول بود آمد و با ذوق و شوق کارت همیار پلیسش را به من نشان داد و گفت که مامان من همیار پلیس شدم. کارتش را که نگاه کردم دیدم چه کار جالبی است. چقدر اهمیت به شخصیت بچهها دادهاند. از آن به بعد وقتی در ماشین مینشستیم دخترم به ما تذکر میداد و می گفت مامان و بابا کمربند نبستهاید. از همانجا این جرقه در ذهن من زد که اگر بخواهیم میراث فرهنگی به تاراج نرود و به آن اهمیت داده شود باید روی بچهها کار کنیم. سالها پیش در شهر طوس در مقبره فردوسی دیده بودم که چطور مردم بچههایشان را روی مجسمهها می گذارند و عکس میگیرند و این دیوار سفید تبدیل شده به یک دیوار سیاه و یا این که چطور روی بناهای تاریخی یادگاری مینویسند. همیشه دنبال این بودم که کاری کنیم و این جرقه از همانجا در ذهنم زده شد که چطور دو سه تا قانون راهنمایی و رانندگی به این قشنگی در ذهن بچه ها نقش بسته، همین دو سه تا قانون ساده میراث فرهنگی هم اگر بخواهیم در ذهن بچهها نقش میبندد. به این ترتیب بود که در سازمان میراث فرهنگی پیشنهاد پروژه کودک را دادم. آنها هم استقبال کردند ولی متأسفانه ادامه دار نشد و بعد خودم به تنهایی سعی کردم که این کار را ادامه بدهم با کسانی مثل موسسه شما و کسانی که علاقهمند بودند. همینطور آرام آرام کار پیش رفته تا به امروز.
پس درواقع برای این که نسل بعدی اهمیت بدهند به میراث باید آن را بشناسند؟
بله دقیقاً همینطور هست باید بشناسند. الان خیلیها، آدمهای بزرگسال از من میپرسند که مگر میراث فرهنگی چیست؟ این سوال عجیب و تکان دهنده ای است ولی واقعیت دارد چون خیلیها میراث فرهنگی را نمیشناسند.
فکر میکنید که امکان این وجود داشته باشد که آموزش و پرورش در بخش گسترده و به گونهای فعالتر، در آشنا کردن کودکان با میراث فرهنگی همکاری کند؟
در حرکتی که در اداره داشتیم بعد از این که همایش کودک و حفاظت برگزار شد، طرحی را به نام میراثبانان یا همیاران میراث دادیم که انجام آن بدون کمک آموزش و پرورش شدنی نیست. شاید باورتان نشود اما، پس از تلاشها و دوندگیهای بسیار، طرح آنقدر بین بخشهای مختلف و بیارتباط با موضوع در آموزش و پرورش چرخید که ما نتوانستیم حتی یک نشست کارشناسی با مسئولان آموزش و پرورش بگذاریم و درباره طرح گفت و گو کنیم تا این که سرانجام خود سازمان میراث فرهنگی هم از هم پاشیده شد.
جزئیات طرح چه بود؟
جزئیات این بود که با همکاری آموزش و پرورش، سازمان میراث فرهنگی یک سری سفیر بفرستد به مدارس برای ترویج و شناساندن اهمیت حفاظت از میراث فرهنگی و این که اصلا میراث فرهنگی چی هست. طرح به این ترتیب بود که با هماهنگی آموزش و پرورش در مرحله اول در یکی - دو تا مدرسه اجرا شود. در کنارش هم یک سری بروشورهای تبلیغاتی و یک سری اطلاعات رسانیها انجام شود و به مناسبتهای مختلف، مانند روز جهانی موزه یا روز جهانی کودک به این بهانه بروشورها در مدرسهها توزیع بشود. بعد گسترش پیدا کند به کل شهر و بعد به کل کشور. هدف اصلی این بود که متأسفانه به دست نیامد.
در نمایشگاه بین المللی کتاب برای کودکان با نیازهای ویژه که در آذر ماه در شورای کتاب کودک و با همکاری دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان برگزار میشود، طرحی دارید. لطفا درباره آن توضیح دهید.
طرح در رابطه با موزه برای کودکان نابینا است. این هم خیلی وقت پیش در ذهنم جرقه زده بود که چه خوب میشود که یک موزه برای نابینایان داشته باشیم با زیرنویس بریل. تا اینکه با نمایشگاه شورا و IBBY برخورد کردم که دیدم موضوع امسال مربوط به کودکان با نیازهای ویژه است. طرح خودم را با خانم انصاری مطرح کردم که خیلی تشویق و حمایت کردند. بعد دربارهاش کمی جستجو کردم. دیدم که نمونههایش در دنیا هست البته خیلی نیست ولی هست ولی در ایران اصلاً نداریم. در نمونههای خارجی، اشیاء را برای بچهها قابل لمس میکنند. مثلاً با کمک بو، زبری و در واقع با تغییر سطح، موزههایی برای نابینایان به وجود میآورند. یا در موزههایی مانند موزه هلن کلر، یا موزه کسانی که نابینا یا معلول بودهاند، این افراد را و طرز زندگیشان را مطرح میکنند. وقتی دیدم که در دنیا این کارها شده آمدم سرکار خودم. به این صورت که ده تا مدل (مولاژ) اشیاء واقعی را از طریق یکی از همکاران که خودش مولاژ درست میکند، تهیه کردم و رفتم تو موزه دقیقاً اطلاعاتش را پیدا کردم که هر شیئی کجا قرار دارد. با کمک مؤسسه عصای سفید که مؤسسهای برای نابینایان است زیرنویس بریل برای مدلها تهیه کردیم. به این صورت که هر شیئی یک زیرنویس دارد یک زیرنویس ساده مثل همان زیرنویسی که در موزه هست ولی به خط بریل و از آنجایی که اصل شیئی نیست و مولاژ هست نابینایان میتوانند به راحتی دست به آن بزنند و لمسش بکنند. آقای محمدی سازنده مولاژها که خودشان جزو هیأت مؤسسین عصای سفید بود خیلی استقبال کرد و خیلی کمک کرد در این مورد و یک سری از همین مولاژها را برجسته کار کرد. مثلاً جام سفالین شوش، یک لیوان سفالی است که برجسته نیست ولی آقای محمدی طرح روی لیوان را برجسته کار کرد. این کار در واقع، همان قابل دسترس کردن اشیا است که در نمونههای خارجی هم وجود دارد. هرچند موزههای خارجی به اندازه ما قدمت و تاریخ ندارند اما بر روی آثار معاصر خیلی کار کردهاند. تابلوهای هنری معروف و یک سری کارهای معماری معروف مثل برج ایفل و آثار جهانی را برجسته کرده و برای نابینایان قابل لمس کردهاند. ما هم آمدیم از آثار جهانیمان پاسارگاد و ارگ بم را انتخاب کردیم و ماکتش را ساختیم و به آن زیر نویس بریل هم دادیم.
من چون رشته خودم مرمت بود همیشه دوست داشتم یک نیم نگاهی هم به مرمت داشته باشم. به همین دلیل، یک سری گلدان سفالی معاصر تهیه کردم و آنها را شکستم و مرحله به مرحله برای مرمت آنها زیرنویس تهیه کردم به این شکل که یک زیرنویس برای قطعات شکسته و یک زیرنویس برای نیمه ی کار مرمت و یک حالت دیگر برای وقتی این قطعات به هم چسبیده میشود و یک مرحله دیگری هم هست که وقتی قطعههایی از سفال نیست ما آن را بازسازی میکنیم. طبق منشور مرمت، نباید هیچگاه بخش مرمت شده مانند بخشهای اصلی باشد. به همین سبب ما با کمی اختلاف رنگ و کمی اختلاف سطح اشیاء و بناها را بازسازی میکنیم. در این طرح، برای اینکه این تفاوت برای بچههای نابینا مشخص شود، قسمت مرمت شده را هاشور زدم یعنی کمی شیار انداختم بینشان و ترکها را هم (یعنی قسمتهای چسبانده شده) را با یک چسب برجسته کار کردم که وقتی این را لمس میکنند قسمت شکستگی زیر دستشان لمس شود. حالا قرار هست قبل از این که این نمایشگاه دایر شود در مؤسسه عصای سفید یک بار این ده تا شیئ را به نمایش در بیاوریم با زیرنویسها، آنجا امتحانش را پس میدهد و بچههای نابینا میگویند که چقدر برایشان گویا هست و یا این که طرح اشکال داشته باشد آنجا مشخص میشود.
خیلی عالی است و فکر میکنم می تواند آغاز خوبی باشد برای بیشتر اهمیت دادن به افراد با نیازهای ویژه و به خصوص به کودکان
بدون توجه مسئولین هرگز چنین کارهایی عملی نمیشود. ما که امکان راهاندازی موزه خصوصی نداریم. اگر یک موزهای فقط برای نابینایان ساخته شود خوب میشود. خیلی هم کامل و جالب میتوان آن را ساخت. با کمک گرفتن از اختلاف سطح یا با بوهای متفاوت ولی این در شرایط کنونی ما در ایران خیلی آرمانی است و به نظر من حالا نمیتوانیم انجامش دهیم. اما الان موزههایی که داریم را میتوانند فقط یک راهرویشان را به نابینایان اختصاص بدهند و یک تعدادی مولاژ بزنند. این تنها با اختصاص دادن یک سالن کوچک میتواند انجام بشود و موزههای ما بخش نابینایان داشته باشند. امیدوارم مسئولان در این نمایشگاه حضور داشته باشند و ببینند و دنبال کنند که انجامش کار سادهای است و فقط همت و توجه میخواهد.
در ایران پیش از شما، فعالیتهایی در ارتباط با آشنا کردن کودکان با میراث فرهنگی وجود داشت؟
بله بوده، در سازمان میراث فرهنگی، بخش فرهنگی و ارتباطات و انتشارات و یک سری کتاب برای بچهها چاپ کردند و یک سری محصولات فرهنگی تولید کردند. مثلاً یک سری کلاسور درست کرده بودند و روی آن تصاویر تخت جمشید را به صورت کارتونی کشیده بودند و یا مثلاً کتابهای راهنمایی منتشر کرده بودند برای بازدید از موزه به زبان ساده برای بچهها با تصاویر خیلی مناسب. شورای کتاب کودک هم این کتابها را دارد. در مجموع، یک سری کارهای انتشاراتی برای بچهها شده بود اما فعالیت عملی و یا آموزشی انجام نشده بود. اما کارهای انتشاراتی هم کارهای خوبی بود، متاسفانه چون قسمت روابط انتشارات فرهنگی منحل شد آن بخش هم پیش نرفت.
درباره کارگاههایتان که در خانه کتابدار کودک و نوجوان داشتید کمی توضیح دهید.
این کارگاهها، درواقع آموزش میراث فرهنگی برای بچههای گروه سنی ب و ج یعنی ۵ تا ۱۲ سال بود. میراث فرهنگی با یک بیان خیلی ساده برای بچهها توضیح داده شد که چی هست و چرا مهم هست و آنها چهکار میتوانند برای حفاظت از آن انجام دهند. کارگاه در پنج جلسه برگزار شد: آموزش میراث فرهنگی، آشنایی با میراث معنوی، مرمت سفال، صحافی سنتی و آشنایی با موزهها. دو جلسه اول تئوری بود، آموزش عمومی میراث فرهنگی و معرفی بناهای سطح جهانی و یا میراث معنوی ایران که که در سطح جهانی مطرح یا ثبت شده است. جلسه دوم درباره میراث معنوی بود که در مورد میراث غیرملموس با آنها صحبت کردیم. به کودکان گفتیم میراث فرهنگی فقط اشیا و بناها نیستند بلکه یک سری آداب و رسوم و شعر و سرودهها، لالاییها هم هستند که جزو میراث فرهنگی محسوب میشوند و باید حفظ شان کنیم. جلسه بعد مرمت سفال بود که خیلی برای بچهها جالب بود. یک سری چیزهای سفالی معاصر را شکستیم و به هریک از بچهها یک بسته شکسته شده تحویل دادیم و با توجه به سنشان سعی کردیم که شکستگی کم و زیاد باشد. به بچههای کوچکتر، قطعات شکسته شده کمتری دادیم. با کمک هم تیم تشکیل دادیم و بچهها با کمک هم اینها را چسباندند و مرمت کردند. جلسه دیگر در رابطه با صحافی سنتی بود. این نشست یک کارگاه عملی بود که در آن روشهای مختلف صحافی سنتی را به کودکان آموزش دادیم. جلسه آخر آشنایی با موزهها بود. از قبل فرمهایی به بچهها داده بودم و گفته بودم که با این فرمها از هر موزهای که میخواهند دیدن کنند. در این فرمها اطلاعاتی از بچهها خواسته شده بود که باید در بازدید از موزه به دست میآوردند. تجربه موزههایشان هم خیلی جالب بود. از آنها پرسیده بودم که در موزه، چند تا شیء مرمت شده به نظرتان آمد؟ آیا موفق شدید بخش مرمت شده را تشخیص دهید؟ همچنین از بچهها پرسیده بودم که اگر خودتان دلتان میخواست که یک موزه داشته باشید چه موزهای دوست داشتید داشته باشید؟ یکی از بچهها گفته بود که موزه بستنی و بعد این ایده را با کمک بچهها باز کردیم. ایده خیلی قشنگی شد مثلاً بلیت موزه در چوب یک بستنی بود و برای اینکه بچهها بتوانند بروند داخل موزه باید یک بستنی میخریدند و میخوردند و بعد که چوب آن درمیآمد تازه میشد یک بلیط و به کمک آن میرفتند داخل موزه که مجسمههایی از جنس بستنی بود و تمام ویترینهایش یخچال بود ودیگر جزئیاتش خیلی زیاد و جالب بود که این خودش میتواند یک سوژه باشد و اگر کسی ذوق داشته باشد می تواند موزه بستنی درست کند.
فکر میکنید چرا آشنایی با میراث فرهنگی تا این اندازه برای بچههایی که با آن ها کار کرده اید جالب بوده است؟ در نگاه اول، میراث فرهنگی و حفاظت از آن یک مفهوم انتزاعی به نظر میرسد
به نظر من میراث درست تعریف نشده اگر خوب تعریف شود همه ما از این که در این میراث فرهنگی غنی و بزرگ داریم زندگی می کنیم شاید بهت زده شویم. یکی از کارهایی که در جلسه اول گفتیم که برای جلسه دوم بیاورند این بود که با اجازه پدرومادرهایشان یا پدربزرگ و مادربزرگشان هر چیز قدیمی دارند بیاورند. شاید تا آن لحظه به آن وسایل قدیمی که در اطرافشان هست توجه نکرده بودند. علت پویایی و یا جذابیت فعالیتها شاید این بود که جلسات برای دفعه بعد یک مشق عملی داشت و این ذهنشان را به کنکاش وادار میکرد.
پیشنهاد شما برای آموزگاران و یا مربیان چیست؟ با توجه به اینکه در آموزش و پرورش بخش جدایی در این مورد درنظر گرفته نشده، اما خود آموزگاران چهطور میتوانند بین درسهایشان با میراث فرهنگی پیوندی به وجود بیاورند؟
در راستای آن طرحی که ارائه کرده بودیم به آموزش و پرورش، قرار بود که کتاب درسی میراث فرهنگی طراحی بشود برای بچهها که گفتم بدون کمک آموزش و پرورش ممکن نمیشد ولی متأسفانه ارتباط با آنها سخت بود و یا ما راهش را بلد نبودیم. اما، در کتابهای درسی کنونی هم اشارههای کلیدی خوبی شده به میراث فرهنگی که میتوان آنها را دستمایه کار قرار داد.مثلاً در درس تاریخ، همین کتاب گام به گام با تاریخ که موسسه شما منتشر کرده، کتاب بسیار خوبی است. اگر معلمها دسترسی به کتاب پیدا کنند و آن را بخوانند خیلی میتواند به آنها در آموزش تاریخ و میراث فرهنگی به بچهها کمک کند. شاید لازم باشد آن آموزشی که میخواهیم به بچهها بدهیم از پیش به آموزگاران داده شود. در مدرسه، گاهی می توان برای زنگهای هنر، دانشآموزان را به موزه ای نزدیک برد تا نمونههای اشیای موزه را برای مدل نقاشی انتخاب کنند. معمولاً موزهها هم قبول میکنند چون در رده دانشجویی میآیند و این کار را میکنند. مدرسهها هم خیلی راحت میتوانند این کار را انجام دهند. یا به عنوان پروژههای تحقیقی و مثلاً در ساعت درس آزاد در دبستان، آموزگاران میتوانند موضوعهای مربوط به تاریخ و میراث فرهنگی را هم به بچهها پیشنهاد کنند تا اگر دوست دارند روی آنها کار کنند. مثلا درباره یک بنای تاریخی در محل زندگی بجهها. کافی است که فقط بچهها بروند و بپرسند که این بنا کی ساخته شده و چه کسی آن را ساخته و اینهایی که برق میزند مثلا چی هست (آینه کاری) یا این نقشها چی هست؟ (مقرنسکاری) واقعاً با یک تحقیق کوچک میتوانند اطلاعات بسیاری به دست آورند. بچهها کنجکاوند و پرسیدن را دوست دارند آنها فقط نیاز دارند که هدایت بشوند.
یکی از طرحهای من طرح سفیران بود که به تعداد هر مدرسه یک نفر سفیر فقط یک نفر سفیر داشته باشیم. این سفیر را میتوانیم از نیروهای دانشجویی میراث فرهنگی به خدمت بگیریم لازم نیست که سفیر، کارشناس و زبده باشد کافی است یک آموزش چند ماهه ببینید و با این دید برود در مدارس و هم برای آموزگاران و هم برای بچهها کلاسهای آشنایی با میراث فرهنگی را برگزار کند. درواقع با درگیر کردن ذهن معلمها و یا اینکه، به موسیقی یا غذاهای سنتی توجه بشود و اسباب بازیهای قدیمی، لالاییها و قصههای قدیمی جمع آوری بشود، به حفظ میراث فرهنگی کمک کردهایم. کافی است که یک تلنگر کوچک در ذهن بزرگترها بخورد تا به این ترتیب خیلی خوب بتوانیم راه میانبر به میراث فرهنگی را پیدا کنیم.
فرمودید موسیقی یا غذای سنتی همه جزو میراث فرهنگی هستند. اگر پدرمادرها و آموزگاران بخواهند مجموعهای از این آیتمها را در ذهن داشته باشند که روی آنها کار کنند شما چه چیزهایی را پیشنهاد میدهید؟
میراث فرهنگی در مرحله اول، اشیا و بناها هستند. بناهای تاریخی بیشتر برای بچهها و حتی بزرگترها قابل لمس هستند. هر شهری بناهای تاریخی دارد. بناهای تاریخی یکی از مهمترین و به چشم آمدنیترین نمونههای نیاز فرهنگی هر جامعه هستند که میتوان از آنها بازدید کرد. بخش مهم دیگر، موزهها است. توجه به موزهها کار آشنایی با میراث فرهنگی را نصف میکند. در موزهها به خیلی چیزها برخورد میکنیم. بخصوص اگر بازدید از موزهها هدفمند و با برنامه باشد. یعنی بچهها همراه با مربی به موزه بروند و زمان کافی در موزه بمانند. خیلی از بچهها از طرف مدرسه به موزه میروند، آنهم با یک هیجان و سروصدای زیاد. راهنما که اغلب حوصله ندارد و معلمها هم که میخواهند یک استراحتی از دست بچهها کرده باشند. به نظر من بازدید موزه به این شکل، اصلاً کاربردی ندارد و هیچ فرقی نمیکند که به باغ وحش بروند یا به موزه. ولی اگر بازدید از موزه هدفمند باشد و به جای این که مدرسهای بهخاطر صرفه جویی در هزینه، کل مدرسه را بفرستد برای بازدید از موزه، بیاید هر بار یک کلاسی را با معلم خودش به موزه بفرستد به نظر من خیلی بهتر هم هست و بازدهی بیشتری دارد. میراث معنوی هم که بخش دیگری از میراث فرهنگی است، میتواند برای بچهها جالبتر از بزرگتر ها باشد. از میراث معنوی می توان اسطورهها، افسانهها، قصهها، مراسم، آیینها وهنرهای سنتی را نام برد. مثلا هنر فرش بافی یک هنر معنوی است و یک میراث معنوی است یا بازیها یک میراث معنوی خیلی بزرگی هستند که به بچهها ارتباط مستقیم دارند. لالاییها و ترانهها هم برای بچهها خیلی جالب و برایشان قابل درک هستند. اینها میراث فرهنگی ما هستند و اگر به آنها توجه نکنیم، به شدت هم در خطر از بین رفتن هستند. یک جورهایی میراث فرهنگی معنوی ما بیشتر در خطر هستند تا میراث فرهنگی مادی.