استاد ادبیات کودکان و آموزش و پرورش
لذت چیست؟
از ویژگی های لذت بردن، دل دادن است، مثل دیدن یک فیلم که ما به آن دل می دهیم، و احساس امنیت، نیاز اساسی و پیش شرط لذت بردن است. آیا هیچ وقت از بده و بستان فکر و احساس، لذت برده اید؟ همیشه از بده و بستان آزاد لذت می بریم اگر که پیش شرطی نداشته باشد.
وقتی درباره ی یک فعالیت لذت بخش صحبت می کنیم، کمتر به ابعاد آموزشی توجه داریم. بچه ها اوقات فراغت می خواهند، باید فضایی داشته باشند تا بتوانند دل بدهند. چطور می توانیم این کار را انجام بدهیم. اگر قصه ای را انتخاب کنید که برای شما خوش آیند باشد و نه برای بچه ها، فکر می کنید عکس العمل بچه ها همراه با لذت بردن است؟ آیا تا به حال فکر کرده اید چرا بچه ها از کتاب زده می شوند؟
بزرگترها همیشه در این اندیشه ی غلط سیر می کنند که بچه ها فقط باید آموزش ببینند و دائماً در زمینه های مختلف اخلاقی، اجتماعی، دینی، سیاسی در حال یادگیری باشند و بیاموزند. اما در این وضع، بچه ها مانند سد سکندر می ایستند و ممانعت می کنند. آموزش چیزی نیست که از بالا به بچه ها داده شود، آموزش یک بده و بستان است. ما هم از بچه ها چیز یاد می گیریم و وقتی این فضا ایجاد شود، نهایتاً به تفکر می انجامد. این روند ممکن است عکس العمل فوری ایجاد نکند، ولی در هر حال شوق اندیشیدن را در پی دارد. نکته مهم، توجه به نیاز بچه و علایق اوست. قصه ای که برای بچه ها می خوانیم باید برایشان خوش آیند باشد و آنان به قصه دل بدهند آن را دوست داشته باشند؛ و موظف نباشند در پایان حتماً از آن نتیجه گیری کنند. آن قصه می تواند هزاران ماجرا داشته باشد.
کتاب های آموزشی را کنار بگذارید و کتاب هایی را انتخاب کنید که ماجرا داشته باشند و در آن ها اتفاقی می افتد، ذهن بچه ها را قلقلک می دهد و بچه ها را به تفکر وا می دارد.
شما چطور می توانید بفهمید بچه ها چه چیز را دوست دارند؟
به بچه ها نگاه کنید آنان را بشناسید و به حرف های شان گوش دهید. بگذارید از شما سوال کنند و در نهایت شما پی می برید که آنان به چه کتابی نیاز دارند یا چه کتابی را دوست دارند و چه قصه ای برای آنان مناسب است. مروج باید در انتخاب کتاب به گروه سنی بچه ها دقت کند و با یک گروه سنی بچه ها به کتابخانه ی تحقیقاتی برود و کتاب انتخاب کند.
اول خودتان مطالعه کنید، سپس انتخاب کنید. در کتابخانه ی تحقیقاتی دایره ی انتخاب شما وسیع است و می توانید آزادانه تصمیم بگیرید. بعد از این که تصمیم گرفتید چه کتابی را بخوانید و در جمع بچه ها قرار گرفتید، بچه ها را مجبور به ساکت شدن نکنید. قصه گوی معروف می گوید: «در سر و صدای بچه ها شروع می کنیم» یکی بود یکی نبود. در اینجا نصف بچه ها ساکت می شوند و ادامه می دهید «غیر از خدا هیچ کس نبود» یک چهارم دیگر ساکت می شوند «یک خرسی بود...» همه ساکت می شوند و کنجکاویشان تحریک می شود. هیچ گاه قبل از شروع داستان بچه ها را ساکت نکنیم. قصه گویی را از درون ازدحام و شلوغی شروع می کنیم. باید قصه شما خیلی جذاب باشد تا همه بچه ها را برانگیزد که به قصه شما گوش بدهند.
چه کارهایی را انجام ندهیم؟
نمره ندهیم، ارزشیابی نکنیم. خوشبختانه کتابخوانی نمره نمی خواهد. حتماً از آثار بچه ها نمایشگاهی بر پا کنید. در این حالت بچه ها بیشتر دل می دهند، بیشتر سؤال می کنند و نظر می دهند و به تدریج مطمئن می شوید که کارتان رو به رشد است و بچه ها نسبت به قبل سرزنده تر و فعال تر در اختیارتان قرار می گیرند وبی اجبار و کاملاً اختیاری، و بدون نمره و ارزشیابی با شما ارتباط متقابل برقرار می کنند. مسابقه، بی مسابقه. یک کتاب خوب می تواند زندگی و عمر انسان را تحت تاثیر قرار بدهد در حالی که صدها کتاب نامناسب هیچ تأثیری در زندگی ما نداشته باشد. کتاب می تواند تمام عمر موتور حرکت فرد باشد. من خودم این مسئله را با خواندن کتاب های "مایا و دختر گریزان کندو"، تجربه کرده ام.
تکلیف ندهیم، خلاصه کتاب نخواهیم کتابخوانی باید حتماً با فراغت توأم باشد. وقتی تکلیف می دهیم، لذت مطالعه را کم می کنیم. این کلاس با بقیه ی کلاس ها فرق دارد. در صورت امکان بچه ها را به حیاط ببریم، چیدمان صندلی ها را تغییر دهیم. این ساعت، فعالیت آزاد است، هیچ قید و بندی نباید باشد. بچه می تواند هر گونه دوست دارد فکر کند. او آزاد است هر طور می خواهد برداشت کند. هیچ فردی حق ندارد برداشت او را نقد کند. در واقع باید یک بده و بستان دائم صورت بگیرد و مروج در وسط این میدان باشد.
مروج چگونه باید برنامه ریزی کند؟
اول باید محتوای برنامه را معین کنید و بعد برنامه ریزی کنید. باید شما قصه گویی کرده باشید و این مهارت را داشته باشید. یادم می آید استاد فن بیان ما می گفت اتاق را خلوت کنید. آیینه را جلو خود بگذارید و برای آیینه قصه بگویید. این تکنیک بسیار خوبی است، ما متوجه حرکات صورت خود می شویم و بیان خود را بهتر می شناسیم و سعی در بهبود آن خواهیم داشت.
قصه برای قصه گو باید درونی شود تا بتواند آن را بیرونی کند. علت اینکه قصه خوانی و نقالی، بچه ها و بزرگترها را بسیار جذب می کند، دقیقاً در ارتباط مستقیم گوینده و شنونده است. بنابراین همه چیز از قصه گویی شروع می شود. هر فرصت برای قصه گویی، غنیمت است ما وظیفه داریم بچه ها را با قصه های خردسالی خودمان آشنا کنیم. امروز تلویزیون، دنیای کودکی بچه ها را دگرگون کرده است. ما وظیفه داریم داستان های کهن را برای آنان بازگو کنیم. مثلاً "کدو قلقله زن" را برای بچه ها بگوییم و در خلال این قصه تصور این پیرزن و راه هایی را که به کار می برد تا از دست حیوانات وحشی فرار کند و سالم به مقصدش برسد، برای بچه ها بازگو کنیم و همچنین "مهمان های ناخوانده" و یا "خاله سوسکه و آقا موشه" را تعریف کنیم که پر از احساس است. بخش بزرگ عادت به مطالعه تا کلاس پنجم شکل می گیرد و بیشتر از طریق قصه گویی به دست می آید. قصه گویی نباید از برنامه ها حذف شود. حتی بزرگسالان قصه دوست دارند و گاهی با خواننده قصه مرگ سیاوش می گریند، برای سال های بسیار دور گریه می کنند و ارتباط عاطفی با آن زمان دور برقرار می کنند. برگزاری عاشورا در اصل دنباله سیاوش خوانی ما ایرانی هاست و بیان کننده ی احساسی است که قرن ها برای مردم سرزمین ما باقی مانده است. حتماً قبلاً کتاب را بخوانیم، درباره آن فکر کنیم، پیشتر داوری نکنیم، نظر بچه ها را جویا شویم.
در مدرسه فرهاد در سال های آخر بچه ها هیئت داوران کتاب های شورا می شدند و نظریات آنان برای شورا راه گشا بود. معلم، کتاب را سر کلاس می خواند و صحبت بچه ها را یادداشت می کرد. بچه ها تردید گروه های شورا را رفع می کردند و خیلی فراتر از انتظار دوستان شورایی اظهار عقیده می کردند و مثلاً در مورد کتاب "حقیقت مرد دانا" اثر بهرام بیضایی، به خاطر دارم که مسائل جالبی پیش آمد. این کتاب، عرفانی و فلسفی است. ما فکر می کردیم آیا بچه ها آن را خواهند فهمید یا خیر؟ بچه ها فراتر از تصور ما حرکت کردند و خیلی خوب سؤال های پسرک از پیرمرد را در داستان دنبال کردند. آنان خیلی خوب به کتاب دل دادند و ابهام ما را برای تعیین گروه سنی اثر رفع کردند.
گاهی بچه ها در مورد بعضی کتاب ها نظرهای بسیار عجیبی می دهند. مثلاً در داستانی، پدر و پسر به جنگل می روند و زمستان هوا بسیار سرد می شود. این دو نفر به حیوانات کمک می کنند و برای آن ها غذا تهیه می کنند و ... تا این که حیوانات جنگل، سوسک را به نمایندگی از سوی خود نزد پدر و پسر می فرستند تا از آنان تشکر کند و بگوید که ایشان را برای سکونت در جنگل می پذیرند. بچه ها همکاری زیبای انسان ها را با حیوانات دیدند و به نظرشان حیوانات گول خورده بودند. در ذهن شان دشمنی بین انسان ها و حیوانات پر رنگ بود و انسان را مخرب طبیعت و آزار دهنده حیوانات می شناختند. در این گونه مواقع نباید به بچه ها چیزی گفت چون ذهن شان در حال اکتشاف است. بچه ها بسیار خوب می فهمند. در این داستان نوک تیز ناوک شان به سمت حیوانات نبود، به سمت انسان ها بود و اعتماد داشتند که حیوانات اشتباه کردند و گول انسان ها را خوردند. در اینجا نقش مروج کتاب این است که اندرز ندهد، که کتاب بعدی را طوری انتخاب کند تا روشنایی بیشتری داشته باشد و احساس تعلق انسان به طبیعت را بیشتر نشان دهد. قصه سازی کار بسیار لذت بخشی است، تخیل بچه ها را رها می کند و بهتر است دسته جمعی باشد. مروج وظیفه دارد آن را هدایت کند.
با شعر چه کنیم؟
هر شعری حرکت ذهنی خوبی ایجاد می کند خوب شعر خواندن بسیار مهم است. بچه ها باید به مفهوم شعر توجه داشته باشند. در مملکت ما شعر جایگاه ویژه ای دارد. اصلاً ما بچه شعر هستیم. تاریخ ما نه تنها در کتاب های تاریخی که در ادبیات ما بازتاب دارد زندگی مردم ما در شعرها و ادبیات ما منعکس است. افسانه ها عملاً هم ریشه در واقعیت دارند و هم واقعیت را به نوع دیگری بیان می کنند. به همین دلیل بچه ها باید زبان افسانه ها را درک کنند. زبان افسانه ها زبان معمولی نیست، هر شخصیتی در افسانه نماد چیزی است؛ شجاعت، بدجنسی، حماقت و یا تنبلی مثل حسن کچل، معنای نمادها را به بچه نگویید بگذارید خودشان کشف کنند. افسانه ها چند لایه هستند و کودکان با هر بار خواندن آنها وارد لایه های عمیق آن می شوند. بعدها با تجربیات زندگی خودشان، برداشت های جدیدی از افسانه ها پیدا می کنند. علت ماندگاری افسانه ها همین است انسان ها با افسانه ها همدل می شوند زیرا همیشه چیزی برای گفتن دارند. بعضی نویسندگان ما افسانه ها و متل های معروف را دوباره نویسی کرده اند. بهتر است بچه ها اصل قصه را بشنوند و بعد بازنویسی شده آن را بخوانند. کتاب های «قصه های خوب برای بچه های خوب» از مهدی آذریزدی بسیار جالب است. داستان های این کتاب را نباید پشت سر هم خواند بلکه باید قصه ها را انتخاب کرد. باید قصه ای را انتخاب کنیم که با وضع و حال بچه ها مناسب باشد.
آذریزدی هشت جلد کتاب "قصه های خوب برای بچه های خوب" دارد بسیاری از این قصه ها برای نوجوانان مناسب است، مانند "کلیله و دمنه"، "گلستان و بوستان"، و قصه هایی از زندگی امامان. خانواده های ما وظیفه دارند بچه ها را با گذشته ی خودشان آشنا کنند. بچه ها باید با فرهنگ بومی و مردمی خودشان آشنا شوند تا بتوانند با مردم رابطه انسانی برقرار کنند. تجربه ما درباره ی ادبیات غیر داستانی در مدرسه فرهاد اینگونه بود: تکه های کوچک کاغذ را پخش می کردیم و بچه ها پرسش های خود را در آن می نوشتند. همه با هم به کتابخانه می رفتیم و سعی می کردیم پاسخ آن ها را در کتاب ها پیدا کنیم، با مراجعه مکرر به کتابخانه به پاسخ ها می رسیدیم و حتی بعضی از آن ها را جواب نمی دادیم ولی کنجکاوی آنان برانگیخته می شد. مروج باید ارتباطش را با رسانه ها نگه دارد. انتخاب برنامه های خوب و معرفی آن به بچه ها بسیار مهم است. بهتر است به بچه ها بیاموزیم کمتر از تلویزیون تأثیر بگیرند. بچه ها باید بتوانند آزادانه تجزیه و تحلیل، نقد و اظهار نظر کنند. بسیار خوب است که مروج همراه با بچه ها برنامه ای را از تلویزیون ببیند و پس از آن با هم بحث و گفت وگو کنند. از بچه ها بپرسید کدام برنامه را دوست دارید و آن را می بینید. در جلسه ی گفت و گو بهتر است نظر بچه ها را نفی نکنیم ما هم مثل بچه ها نظر بدهیم خیلی کوتاه و مختصر. در حوزه ی مطالعه دو سیاست وجود دارد: حالت اول از کودک می خواهیم این ها را بخوان که در این حالت آنان را وا می داریم بدون دلیل از خواندن برخی آثار دوری کنند. منع کردن بچه ها بسیار بد است. سیاست دیگر آن است که می گوید این کتاب را بخوان، حتی اگر مبتذل باشد و این کار فرصت گفتگو و تبادل نظر ایجاد می کند و امکانی فراهم می آورد تا کودک را تفکر به آن اثر بنگرد. می توانیم در سال، پنج جلسه داشته باشیم که کودکان و نوجوانان راجع به برنامه ی تلویزیونی اظهار نظر کنند بدون اینکه بخواهیم نظر خودمان را به بچه ها تحمیل کنیم. بگذاریم همه، نظر خودشان را بدهند، شما هم نظرتان را مثل بچه های دیگر بگویید و نگذارید هیچ کس نظرش را به دیگری تحمیل کند.
انتخاب نظر آزاد است مثلاً افرادی می توانند خودشان آزادانه نظر دیگری را قبول کنند. ارتباط بچه ها با دنیای خارج از طریق این تبادل نظرها صورت می گیرد. کلاس مطالعه نباید محدود به کتاب خواندن باشد، که بچه ها باید توان تحلیل بیابند. ما با نسلی روبه رو هستیم که هر چه بگوییم نبین و نشو، فایده ای ندارد. پس رفتارمان باید طوری باشد که امکان تفکر در آنان ایجاد کنیم ولی با تأسف دستگاهی که می تواند بسیار زیبا عمل کند و در جهت ارتقا آگاهی مردم گام بردارد راه خشونت و ابتذال را در پیش گرفته است و این روش در نهایت دودش به چشم خودشان خواهد رفت. ندیدن تلویزیون امکان پذیر نیست و چاره ای جز ایجاد قدرت انتخاب در بچه ها وجود ندارد. تعلیم و تربیت احترازی شیوه ای از تعلیم و تربیت است که در مخاطب ترس ایجاد می کند. مثلاً می خواهیم مردم سراغ اعتیاد یا دزدی نروند، پس بی سروسامانی و رنج معتاد یا دزد را نشان می دهیم هدف اصلی نفی دزدی و اعتیاد است ولی ما آنقدر ریزه کاری ها را نشان می دهیم که خودش جنبه آموزش پیدا می کند. در حالی که تعلیم و تربیت اصولی عواقب آن مشکل را ذکر می کند برای اینکه فرد به انحراف و اشتباه گرایش پیدا نکند. بیماری رایج تعلیم و تربیت ما، تعلیم و تربیت احترازی است. ما از طریق تلویزین و کتاب و سینما نمونه های بد بسیار فراوانی را به مردم نشان می دهیم و برای آنان بد را عادی می کنیم و مردم می پذیرند که باید اینگونه باشند. در اینجا به جای اینکه حالت احترازی پیدا کنیم، آموزش می دهیم. چرا نمونه های خوب را به نمایش نمی گذاریم، از نظر من تعلیم و تربیت احترازی هرگز نتیجه نمی دهد و تأثیرات منفی دارد. که باید بچه ها آگاه شوند و انتخاب کنند. بچه ها را به کتابخانه عمومی ببرید تا در فضای مناسب، احساس و اندیشه شان به پرواز در آید.