زندگی خود، دلانگیزترین قصه پریان است.
هانس کریستین اندرسن با آن قد بلند و صورت کشیده و استخوانی و چشمان بی فروغاش، ظاهر انسانهای امیدوار را ندارد. در چهره او، سردیِ اندوه بیش از هر حس دیگری خودش را نشان میدهد، حسی که از خواندن داستانهایش هم سراغمان میآید. داستانهای او هم دوسوی تیرگی و روشنی را با هم دارد. روشنی در دیدگاه اندرسن، امید به تغییر است نه پایان خوش قصههای پریان. شادی و کامیابی داستان او خیلی نرم و به آهستگی رخ میدهد، داستانهای او با تفکر همراه است و چالشهای شخصیتهایش آنقدر عجیب و حل ناشدنی است که جز به جادوی فانتزی راهی برای برون رفت از آن نیست. شخصیتهای داستانهای اندرسن خوشبین نیستند اما تلاش میکنند و اگر نتوانند راهی بیابند، اندرسن با قدرت قصههای پریان، نیروهایی به دستشان میدهد که آنها را از تنگنا و محدودیت زندگی میرهاند. برای این رهایی گاهی باید پرواز کرد، گاهی به موجودی دیگر تبدیل شد، گاهی از نیروی تفکر کمک گرفت و گاهی مرگی در رویا خود راهی به رهایی است مانند پایان داستان «دختر کبریت فروش» که در رویایی زیبا به خواب مرگ میرود. به باور او: «زندگی خود، دلانگیزترین قصه پریان است.»
اما کتاب «سفر زندگی هانس کریستین اندرسن» اندرسنی متفاوت را به تصویر میکشد. صورت استخوانیاش، پر شده و لبهایش سرخ رنگ است. لبخند به لب دارد، خوش صحبت است و انسان خوشبینی است که دخترک کتاب را به تماشای رخدادهای زندگی خود میبرد. رخدادهایی که با شگفتی قصههای پریان درهم آمیخته است. تصویر چهره او شاید تلفیقی از چهره اندرسن و چهرههای نویسنده و تصویرگر کتاب باشد. نگاه این دو به زندگی این نویسنده بزرگ ادبیات کودکان، جهان تازهای برای خواننده میآفریند که از گشت و گذار و همسفری با اندرسن سرشار از لذت و شادی میشود.
انسانهای بسیاری هستند که همراهی با زندگی آنها و خواندن زندگینامه و خودزندگینامه نوشتهایشان میتواند برایمان آموزنده است. ما زندگی انسانهایی را دنبال میکنیم که از میان سختی توانستهاند شکوفا شوند. استفامت و پشتکارشان برایمان باورنکردنی باشد و زندگیشان از قصههای پریان هم شگفتانگیزتر.
کتاب «سفر زندگی هانس کریستن اندرسن» یک سفر شگفتانگیز است، یک سفر رنگارنگ و زیبا که گذشته و سختیهایش با فضایی تیره و غمبار نشان داده شده و شادیهایاش با رنگهایی شاد و زنده. رنجهایش زخمی به دل خواننده نمیدهد و شادیهایش امید به تغییر را در وجودمان بارور میکند. این کتاب هم در واژه و هم در تصویر تلفیقی از زیباییها و فضای عجیب قصههای اندرسن است. خواندن این کتاب ما را به خواندن داستانهای اندرسن مشتاق خواهد کرد. چون سفری به زندگی و قصههای اوست. آنچه از ذهن و نگاه دختر داستان در این کتاب میبینیم پر از رنگ و شادی است و فضای واقعیت کودکیهای اندرسن سیاه و سفید. گذشته تیره است و کم کم به روشنی و رهایی میرسد. برای همین است که آرام آرام با خواندن این کتاب، هیجان سفر را حس میکنیم. ما به تماشا و خواندن یک «کتاب فیلم» نشستهایم.
شاید پیش از این، همراهی واژه و تصویر در بازنمایی رخدادهای داستانی را کم و بیش در در کتابهای بسیاری دیده باشید اما بیشک این کتاب یکی از منحصربهفردترین کتابهای تصویری کودکان است که فریم به فریم به مانند یک فیلم، داستان را بازنمایی میکند.
کتاب با سکوت واژهها و کنش تصویرها، در چند فریم در یک صفحه، آغاز میشود. دختر داستان همراه با مادرش سوار بر کالسکهای میشود که مقصدش کپنهاگ است. در این کالسکه او قرار است سفری هیجانانگیز را همراه با هانس کریستین اندرسن بگذراند. در اولین فریم این صفحه، دختر را میبینیم که میدود تا از روی چمدانشان عروسکاش را بردارد. او درِ کالسکه را باز میکند و همراه مادر سوار میشود.
تصویر فریم به فریم مانند دوربینی، این دو نفر را همراهی میکند. کتاب تا صفحه دوم سکوت میکند و حرکت و دور شدن کالسکه را از نمای دیگر میبینیم تا زمانی که دوربین دوباره به درون کالسکه میرود و دختر رو به ما و رو به اندرسن که روبهرویش نشسته میپرسد: شما پیر هستید؟
از اینجا به بعد ما ابتدا مادرش و پاسخ او و عذرخواهیاش از مسافر دیگر کالسکه را، که اندرسن است، میبینیم و سپس اندرسن و پاسخ او را میبینیم و میخوانیم: «من به جوانی پسربچهای هستم که زمانی بودم و هنوز درونام حساش میکنم و به پیری پیرمردی که اکنون روبهروی تو نشسته است.» اکنون فریمهای هر صفحه بزرگترند و تمرکزشان بر کنشها و گفتوگوی میان دختر، السا، و اندرسن است.
قصه پسری را برایت میگویم که یاد گرفت پرواز کند
اندرسن که علاقه السا به کتاب را میبیند به او میگوید نویسنده است و از اینجاست که ما سفری دیگر را آغاز میکنیم، سفر به زندگی هانس کریستین اندرسن که گفته خودش یک قصه پریان زیباست!: «قصه پسری را برایات میگویم که یاد گرفت پرواز کند.»
ما به گذشته میرویم با رنگهایی تیره و کبود. به کودکیهای اندرسن که مانند فیلمی سیاه و سفید شده است و فضای غمبار زندگی، پدربزرگاش و مردم فقیر شهرش را میبینیم.
دو صفحه بعدی شگفت است. در صفحه سمت راست و در فریم بالای صفحه اتاق کار پدر و زندگی سخت را میبینیم و در فریم پایین همان صفحه پدر برای هانس و مادرش کتاب میخواند و جادوی رنگها و شادی دوباره به کتاب باز میگردد با تصویری جادویی و ما حس میکنیم قصه پریان چگونه زندگی سرد و غمبار آنان را گرم میکرده است: «قصههای پریان از جهانی جادویی میگفتند که هر چیزی در آن شدنی بود.»
وقتی قصه کودکیهای هانس به مرگ پدر و رفتناش به مدرسهی کودکان فقیر میرسد، السا با اندوه میپرسد: «آیا چیز خوبی هم در زندگی هانس وجود داشت؟» در این صفحه تنها فریم رنگی میان گذشته سیاه و سفید و اندوهبار زندگی هانس، همین تصویر السا است و این بازی با نورها و رنگها یکی از جادویهای تصویری این کتاب بسیار زیباست.
زندگی هانس به مانند قصههای پریان دچار تحولی شگفت میشود: «چیز شگفتانگیز و بسیار خوب در زندگیاش رخ داد. تئاتر سلطنتی دانمارک، برای اجرای نمایش، از کپنهاگ به او رفتند...» و نور امید و تغییر به زندگی هانس میآید و البته به چشمهای السایی که قصه را گوش میدهد: «پس یعنی هانس پادشاه شد؟... مرد لبخندی زد و گفت: بله و خیر، گاهی احساس میکرد که پادشاه یک سرزمین است، پادشاه سرزمین واژگان. او نویسندهای سرشناس شد...»
لینک خرید کتاب سفر «زندگی هانس کریستین اندرسن»
در این دو صفحه، این نیروی واژههای داستان است که به تصویر رنگ میپاشد. در صفحهای که السا از پادشاهی هانس میپرسد، همه چیز رنگی و جادویی است و در صفحهای که از کودکی و فقر او میپرسد، همه چیز سیاه و سفید. این کتاب فیلم زیبا و شگفت، تمامی ماجراهای زندگی و فضاهای قصههای اندرسن را به زیبایی نشان میدهد. شما پس از خواندن و دیدن این کتاب، حتما به خواندن داستانهای اندرسن مشتاق خواهید شد.
این کتاب تصویری زیبا را با کودکان ببینید و بخوانید و آنها را به تماشای یکی از شگفتانگیزترین کتابهای زندگیشان ببرید و برایشان بگویید: «این داستان به ما میگوید هر کسی میتواند به موجودی بیهمتا تبدیل شود. مانند فرزند پینهدوزی که نویسندهای سرشناس شد.» و همراه با کالسکهی داستان تا اوج آسمان پرواز کنید.