شعر خواب پنجم از صفورا نیری

خواب ديدم:

پنج گنجشک بازیگوش

 از راه رسیدند و یکی یکی

نشستند لب پنجره.

شروع کردند به گفت‌­وگو.

زبان‌شان را می‌­فهمیدم

اما نمی­‌توانستم به همان زبان

جای دانه‌ها را

نشان‌شان بدهم

 نمی­‌توانستم بگویم:

ارزن‌های لذیذ و تازه

در پاکتی قهوه‌­ای

 گوشه­‌ی ایوان مانده‌­اند منتظر.

چیزهای دیگری هم هست،

 من هم هستم و حرف‌هایتان را هم

می‌­فهمم...

بیدار شدم از خواب،

 به ایران رفتم

برای پیدا کردن پاکت قهوه‌­ای،

شاید هم

گنجشک­‌هایی

که حرف­‌هایشان را می‌­فهمیدم...!

 

نویسنده
صفورا نیری
نویسنده:
پدیدآورندگان:
Submitted by skyfa on