شخصیتهای کتاب تصویری «چتری با پروانههای سفید» هر کدام یک گرهی در کارشان خورده است.
تا تحویل سال نو چیزی نمانده و مریم و برادرش کلی گل روی دستشان مانده و باید زودتر برگردند خانه. آتوسا چند خیابان آنطرفتر پشت در مانده و خانم خیاط که گوشش کمی فقط کمی سنگین است صدای در را نمیشنود تا لباس آتوسا را بدهد. اردلان توی آرایشگاه نشسته و دل تو دلش نیست تا زودتر نوبتش شود و برود خانه.
ما همیشه امیدوارم که گرهها زود باز شوند؛ برای خودمان؛ برای عزیزانمان، برای دیگران. از ته دل آرزو میکنیم، گاهی دست به دعا میبریم و گره که بزرگتر باشد انتظار معجزه داریم. گرههای داستان کتاب «چتری با پروانههای سفید» شاید خیلی بزرگ به نظر نمیرسند اما برای شخصیتهای قصه بزرگاند، غمگینشان کرده و حتی اشکشان را درآورده. آنها شاید حواسشان به پروانههایی زردی نیست که دور و برشان و در شهر میچرخند. شاید تا حالا به چتری که زرد است و زیر باران روی سرشان گرفتهاند خوب نگاه نکردهاند. چتر زردشان پروانههای سفید دارد و یا پروانههای زردش پریده و رفتهاند؟ جادو و اعجازی در این چتر و پروانههایش است؟ چتر برای کدام یک از شخصیتهای داستان است؟ او هم خودش مشکلی دارد؟
بیشک توجه به جزییات و ظرایف تصاویر غزاله بیگدلو که علاوه بر روایت تصویری داستان، نانوشتههای قصه را نیز به خوبی در خود جای داده، به ما در یافتن پاسخ و فکر اصلی داستان درخشان فرهاد حسنزاده کمک میکنند.