«جنگ ادامه دارد...» این جملهای است که کتاب «دشمن» با آن آغاز میشود. واژهها به رنگ سرخ و درشت نوشته شدهاند در زمینهای سیاه! کتابِ «دشمن» پیش از آغازِ داستان، از آغازِ جنگ میگوید. «اینجا انگار بیابان است...» و در دو صفحه، چند تکه شاخهی خشک را میبینیم. «... بیابانی با دوگودال...گودالهایی با دو سرباز...» پیرامون هر دو گودالی که دو سرباز در آن هستند، سیم خاردار است و هر دو سرباز، نردبان دارند برای بیرون آمدن از گودال و کلاههایی شبیه هم. همه چیز این دو سرباز شبیه هم است و پرده کنار میرود و داستان آغاز میشود. سربازی در میانهی یک پردهی نمایش قرمز نشسته است با تفنگی در دستاش. و در زمینهی قرمز، در صفحهی روبهرویاش، واژهی «دشمن» سیاه و درشت نوشته شده است. داستان آغاز شده.
زمینهی تصویرها در صفحههای داستان، خالی است. در بیشتر صفحهها سفید است و در شبها، سیاه و تیره میشود با ستارههایی در آسمان. داستان به ما میگوید این دو سرباز با هم دشمن هستند اما داستان از زبان یکی از این دو روایت میشود و دومی تنها در روایتهای یکی از سربازهاست که به خواننده معرفی میشود. داستان میگوید هردوی اینها به دشمنی که نمیبینند هر روز گلولهای شلیک میکنند. هر دو از گودال بیرون نمیآیند و در تنهایی و گرسنگی با هم مشترک هستند. دو کنش انسانی و غریزی! هر دو دیگری را بیقواره و زشت و هیولا میبینند و مقصر جنگ میدانند. سربازی که راوی داستان است کم کم از گودال خود بیرون میآید. وقتی به گودال دشمن میرسد، دفترچهی راهنمایی شبیه دفترچهی خودش را میبیند و همان غذاهای که خودش در گودال داشته. اینجاست که ما، خواننده و ببینده، متوجه میشویم که همه چیز در این کتاب، بازتاب است! سرباز هرگز صورت هیچ دشمنی را نمیبیند. صدای گلولههای توپ تمام شده و او هنوز جرئت ندارد از گودالاش بیرون بیاید. جز در زمانی که ماه در آسمان نیست و هوا تاریکِ تاریک است. شیری که میبیند، درست هیئتی شبیه خودش دارد که تغییر شکل داده. سربازِ خودش را در هئیت یک جنگجو میبیند. هرچند از جنگ بیزار باشد اما مجبور به جنگیدن است! او انتظار میکشد، دیگری جنگ را تمام کند اما این خودش است که باید برای تمام کردن جنگ با خودش از گودال بیرون بیاید. در پایان کتاب، ما در دو صفحهی روبهروی هم بطریای را میبینیم که او پرتاب میکند و درون گودالی درست شبیه گودال خودش میافتد. او به خودش پیام میدهد!
جنگ مسئلهای بیرونی نیست! پناهگرفتن، کنشی فردی است. کتاب «دشمن» هم از جنگهای بیرونی میگوید و هم از جنگهای درونی. این ما هستیم که باید جنگ درونمان را تمام کنیم و از حفره بیرون بیاییم و جرئت رویاروشدن با دشمنهای درونمان را داشته باشیم، اگر دشمنی وجود داشته باشد! به خودمان بگوییم: «من دست از جنگ میکشم. من در این حفره تنها هستم و باید شجاع باشم و از نردبان بالا بیایم. آن بیرون هیچ دشمنی نیست، هیچ نبردی نیست. کسی در گودالِ دشمن نیست.» اولین گام، نوشتن پیامی برای خودمان است. اجازه ندهیم ابرهای سیاه و بزرگ دوباره به آسمان درون ما بیایند و در حفرهای که هستیم، باران آغاز شود.
فعالیت پیشنهادی برای کتاب دشمن