جمشید خانیان در رمانش «گفتوگوی جادوگر بزرگ با ملکهی جزیرهی رنگها» که بسیار دوستش دارم، میگوید: «وقتی داریم راه میرویم، در اصل داریم یک کاری میکنیم که نیفتیم. راه رفتن مثل زندگی کردن است، چون توی زندگی اگر پای عقبیمان را جلو نگذاریم با دماغ میخوریم زمین...»
و در این روزهایی که راه تنگتر و پیچوخمهایش بیشتر شده، بیش از همیشه جلو گذاشتن پای عقبی کار سختی شده. در این روزها بیشتر از هر روز دیگر حس میشود که گذشتن از این سنگلاخ نیاز به حرکتی جمعی و توانمندسازی جامعهمان دارد. این روزها دیگر نوشتن و خواندن در کنج اتاقها دردی را درمان نمیکند. این روزها کتابها را باید به میان مخاطبان برد، باید پیش رفت، در کنار هم نشست و گفت و شنید.
کتابک ده سال است که کتابهای خوب را معرفی میکند و به میان مخاطبان میبرد و نویسندگان و مترجمان و شاعران را به جامعهی بزرگتری، دور یا نزدیک، میشناساند و در این میان نه گروهی خاص را معرفی میکند و نه اهدافی شخصی دارد بلکه تنها شرطش برای شناساندن کتابهای خوب، باکیفیت بودن آنهاست. کتابک نهادی است که با کمکهای داوطلبانه پا گرفته و در این سالها با حرکتی پیوسته ریشههایش را در عمق محکم کرده و همزمان اهدافش را گسترش داده، قدم در راههای نو گذاشته و چراغش را با نور عشق روشن نگه داشته است.
امروز آن نهاد کوچک سالهای پیش، بزرگترین پایگاه آگاهی بخشی مجازی کشور است و قابل اعتناترین مرجعی که نویسنده و مترجم و ناشر و مربی و کتابدار و پدرو مادرها، همه و همه را با هر گرایشی و از هر گوشهای دور یک میز بزرگ به نام ادبیات کودک مینشاند و برای گسترش و ارتقایش منتظر این جشنواره و آن بودجهی دولتی نمیماند و اتفاقاً با همین بینش، پایههایی محکمتر از آن همه بنا میگذارد.
امروز شعار کتابک «برای کودکان کتاب باکیفیت بخوانید»، امید آخری است که میتواند دست همهی آنهایی که نجات از این راه تاریک را در آگاهیبخشی میجویند در دست هم بگذارد.
چه خوب که کتابک در این ده سال از مشکلات نترسیده و ناامید نشده و از حرکت نایستاده بلکه هر روز گامی به پیش گذاشته، خبرساز بوده، کارگاه برگزار کرده، مروج کتاب و کتابخوانی بوده و از دلش «کتاب هدهد» و «با من بخوان» و طرحهایی تأثیرگذار سر برآورده. و چه خوب که اهدافش به اخبار کاغذی و صفحات مجازی محدود نشده، در جامعه گسترش یافته و آگاهی را به راههای دور و خانههای فراموش شده برده.
کوتاه اگر بگویم، کتابک برای من تجسم این شعر مولاناست:
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نهای هزاری، تو چراغ خود برافروز
ده سالگی کتابک در میان تمام اتفاقهای ناخوشایند این روزها راهی است که همه ما را به رفتن میخواند و چراغی است پرامید که نور به شبِ روزهایمان میتاباند. تولدت بر این سرزمین مبارک و چراغت پرفروغ!