هیچ رازی در میان نیست

زمان انتشار: 1404/09/16 - 13:53
عنوان لاتین
I have no secrets

رمان «هیچ رازی در میان نیست» پنی جوئلسون یکی از اثرگذارترین و متفاوت‌ترین رمان‌های ادبیات نوجوان امروز است؛ رمانی که نه‌تنها به دلیل موضوع حساس و کم‌تر گفته‌شده‌اش اهمیت پیدا کرده، بلکه از جهت روایت، پرداخت روان‌شناختی شخصیت‌ها و شیوه منحصربه‌فرد نویسنده در خلق زاویه‌دیدی متفاوت نیز جایگاهی ممتاز دارد. جوئلسون نویسنده‌ای است که سال‌ها تجربه کار با نوجوانان دارای نیازهای ویژه داشته و همین موضوع، آثارش را از دانایی عینی و لمس واقعی رنج، محبت، سکوت و مقاومت آکنده کرده است. رمان «هیچ رازی در میان نیست» حاصل این تجربه و نگاه انسانی است؛ روایتی که همزمان تلخ، روشن، پرتنش و امیدبخش است. این کتاب آمیزه‌ای است از درام روان‌شناختی، معمای جنایی، روایت رشد، نقد اجتماعی و داستان امید و رهایی.
راوی داستان، جِما، دختر چهارده‌ساله‌ای است که به دلیل فلج مغزی، قادر به صحبت کردن، حرکت دادن اندام‌ها یا برقراری ارتباط کلامی نیست. او همه‌چیز را می‌فهمد، می‌شنود، تحلیل می‌کند، احساس می‌کند و می‌خواهد حرف بزند، اما بدنش اجازه نمی‌دهد. این ایده روایی، یعنی انتخاب راوی‌ای که در درون پر از آگاهی و اندیشه است اما نمی‌تواند حتی یک کلمه به زبان بیاورد، به‌خودی‌خود یک دستاورد بزرگ ادبی است، زیرا خواننده را وارد دنیایی می‌کند که کمتر دیده شده و کمتر کسی درباره‌اش از نگاه یک تجربه درونی نوشته است.
جوئلسون با انتخاب این زاویه دید، کاری می‌کند که مخاطب نه‌تنها شاهد رنج‌های بیرونی جِما باشد، بلکه از نزدیک‌ترین فاصله با ذهن او همراه شود؛ ذهنی که پر از پرسش، ترس، اشتیاق، خشم و رویاست. این زاویه‌دید انسانی، مخاطب را در جایگاه کسی قرار می‌دهد که نمی‌تواند بگریزد، نمی‌تواند دفاع کند و تنها راهش مشاهده جهان و تحمل آن است. همین تجربه روایی، چیزی است که این رمان را به اثری آموزشی برای تمام گروه‌های سنی بدل می‌کند؛ به‌ویژه برای والدین، آموزگاران و نوجوانانی که باید معنای واقعی همدلی، تفاوت، معلولیت و دیدنِ دیگران را بیاموزند.


خرید رمان معمایی-پلیسی


اما نقطه عطف بزرگ‌تر داستان، جایی آغاز می‌شود که رازِ یک قتل آشکار می‌شود. روزی نامزد پرستار جما، که در ظاهر جوانی خوش‌برخورد و خوش‌رفتار است، روزی کنار جِما خم می‌شود و با صدایی آرام و هولناک اعتراف می‌کند که یک نفر را کشته است. جِما این راز را می‌فهمد، اما قادر به گفتن نیست. این بزرگ‌ترین کابوس برای کسی است که «همه‌چیز را می‌فهمد اما نمی‌تواند حرف بزند». او تنها شاهد جنایتی است که می‌داند ممکن است دوباره رخ دهد. از این لحظه، داستان وارد مرحله‌ی تازه‌ای از تعلیق و تنش می‌شود؛ زیرا نه‌تنها جِما در خطر است، بلکه خواننده نیز در چنگ نوعی درماندگی روایی گرفتار می‌شود: «چگونه باید از ذهنی که توان فریاد زدن ندارد به جهان بیرون پل زد؟»
پنی جوئلسون در شکل‌دادن این تعلیق، آگاهانه عمل می‌کند. او خواننده را درون جِما زندانی می‌کند، در سکوتی اجباری، در جسمی قفل‌شده، درست مانند خود شخصیت. این هم‌تجربه‌گی باعث می‌شود مخاطب هم بفهمد جِما در چه محدودیتی است، هم آن را حس کند. این حسی است که شاید در هیچ رمان دیگری تا این اندازه با شدت و ظرافت ایجاد نشده باشد.
یکی از ویژگی‌های مهم این رمان، پرداخت شخصیت جِماست. او هرگز فقط یک قربانی نیست. ذهن او هوشمند، دقیق، تحلیل‌گر و سرشار از ظرافت‌های عاطفی است. او روابط انسانی را با دقتی می‌بیند که انسان‌های به‌ظاهر «سالم» قادر به دیدنش نیستند. او از سکوت، برای مشاهده جهان استفاده می‌کند. این سکوت درونی، او را به راوی‌ای منحصر‌به‌فرد تبدیل کرده؛ راوی‌ای که هر فکر و قضاوتش نوعی بازتاب اجتماعی درباره نحوه رفتار ما با افراد دارای معلولیت است. وقتی جِما برای لحظه‌ای محبتی ساده را تجربه می‌کند، آن را چون گنجی عظیم می‌بیند و وقتی بی‌توجهی، بی‌احترامی یا نادیده‌گرفتن را تجربه می‌کند، آن را با درد عمیقی در ذهنش تحلیل می‌کند. این تضاد میان دنیای درونی و بیرونی، شاکله اصلی روایت را تشکیل می‌دهد.
سهم دیگر قدرت داستان، در شخصیت‌پردازی دن و فضای تهدیدآمیز پیرامون اوست. او نماینده آن دسته از انسان‌هایی است که خشونت در ظاهرشان پنهان شده. او فقط خشونت فیزیکی ندارد، خشونت روانی او بسیار سهمگین‌تر است. او جِما را نه یک انسان کامل، بلکه یک شی بی‌قدرت می‌بیند. همین نگاه است که او را قادر می‌کند راز جنایتش را در گوش جِما بگوید، بدون اینکه ترس از افشا شدن داشته باشد. این بخش از داستان، نقدی مستقیم بر نگرش جامعه نسبت به معلولیت است؛ جامعه‌ای که افراد دارای ناتوانی را بی‌قدرت، بی‌صدا و حتی «ناتوان در فهم جهان» می‌پندارد. اما جوئلسون این پیش‌فرض را به‌کلی در هم می‌شکند. جِما بیش از هرکس دیگری می‌فهمد و تحلیل می‌کند، اما دیگران هستند که توان دیدن او را ندارند.
«هیچ رازی در میان نیست» کتابی است که می‌تواند در کلاس‌های درس استفاده شود، نه فقط در درس ادبیات، بلکه در درس‌های علوم اجتماعی، اخلاق، روان‌شناسی و مطالعات معلولیت. این رمان، موضوعاتی مانند همدلی، قضاوت سریع، برچسب‌زدن، خشونت خانگی، امنیت روانی، مسئولیت‌پذیری اخلاقی را به‌شکلی غیرمستقیم اما بسیار عمیق آموزش می‌دهد. دانش‌آموزانی که این کتاب را می‌خوانند، هم با یک داستان جنایی سرگرم‌کننده روبه‌رو می‌شوند، هم با واقعیتی که در اطرافشان وجود دارد؛ کودکانی که دیده نمی‌شوند، نوجوانانی که صدا ندارند، انسان‌هایی که از دایره توجه به بیرون رانده شده‌اند.
از نگاه ساختار داستانی، کتاب با وجود سادگی ظاهری، طرحی بسیار هوشمندانه دارد. جوئلسون با نثری روان، از زاویه دید محدود اما آگاه استفاده می‌کند؛ زاویه‌ای که همزمان قدرت و ضعف دارد. این محدودیت ظاهری، باعث می‌شود هر اتفاق ساده‌ای از دید راوی معنای عمیق‌تری پیدا کند. وقتی جِما صدایی را می‌شنود، آن صدا برای خواننده نیز به همان اندازه مهم می‌شود زیرا همه‌چیز از گوش‌ها و ذهن او عبور می‌کند. این تمرکز بر «جزئیات حسی» داستان را سرشار از لحظات کوچک اما مهم کرده است. جمله‌‌های جوئلسون کوتاه، دقیق و خالی از اغراق است. او از ساده‌ترین کلمات، عمیق‌ترین لایه‌ها را می‌سازد. ناگفته‌گویی‌ها، مکث‌ها، توضیح‌ندادن‌ها و تکرار حس‌ها، همگی بخشی از تکنیک روایی اوست.


خرید کتاب کودک درباره اوتیسم


در نهایت، پایان داستان زمانی که راز قتل برملا می‌شود و جِما بالاخره توان بیان پیدا می‌کند، نقطه اوج رهایی و شکوفایی اوست. این پایان فقط یک پیروزی روایی نیست، بلکه یک پیروزی انسانی است، نشانی از اینکه هیچ ذهنی، حتی اگر در سکوت محبوس باشد، بی‌ارزش یا نادیده‌گرفتنی نیست. این پایان به مخاطب یادآوری می‌کند که «ارزش انسان» با توان صحبت‌کردن، حرکت‌کردن یا پیروزی‌های بیرونی سنجیده نمی‌شود بلکه با توان اندیشیدن، احساس کردن و بودن سنجیده می‌شود.
«هیچ رازی در میان نیست» اثری است که می‌تواند نگاه خواننده را نسبت به جهان تغییر دهد. هیچ‌کس پس از خواندن این رمان، به‌سادگی نمی‌تواند فردی را که در ویلچر نشسته، سکوت کرده، یا توان حرکتی ندارد، بی‌صدا و بی‌ذهن بپندارد. این کتاب یک «دعوت» است، دعوت به فهمیدنِ دیگری. دعوت به دیدنِ آنچه دیده نمی‌شود. دعوت به احترام به انسان، حتی در خاموش‌ترین و مبهم‌ترین شکلش. «هیج رازی در میان نیست» داستانی است که می‌تواند پلی باشد از ذهن به جهان بیرون. این کتاب به ما یاد می‌دهد که روایت می‌تواند برای انسان‌هایی که هیچ ابزار دیگری ندارند، حکم نجات داشته باشد و برای ما که می‌توانیم بخوانیم، می‌تواند حکم مسیری تازه برای فهم دیگری باشد.

گزیده‌هایی از کتاب

در تصویر بعدی دن با پوزخند، مراسم خاکسپاری رایان را در تلویزیون تماشا کرد و به من گفت که هیچ‌کس نمی‌تواند او را گیر بیندازد. اگر سارا رفته باشد پیش او، جایش امن نیست. من در مدرسه شنا دارم. عوض کردن لباس‌هایم، خشک کردن من و دوباره پوشاندن لباس‌هایم خیلی زحنت و عذاب دارد.

سال نشر
1402
ناشران
نویسنده
نگارنده معرفی کتاب
Submitted by mahtab-new-editor86 on