پرنده‌ای که با جادوی کتاب به آشیانه‌‌اش بازگشت!

تجربه‌ای از کتابخانه‌ی ژینا در روستای سیاران نهراب

آیا تا به ‌حال تاثیر جادویی کتاب را تجربه کرده‌اید؟ گویی در یک لحظه‌‌ی سحرانگیز تکان‌مان می‌دهد و چیزی را در درون‌مان بیدار می‌کند؛ چیزی گرم و زنده و بالنده که پیش از این نمی‌شناختیم‌اش. پنجره‌ای می‌گشاید که هم‌زمان رو به دنیای بیرون و رو به درون‌مان باز می‌شود؛ پنجره‌ای که هم‌هنگام، آینه‌ است تا خودمان را جور دیگری تماشا کنیم. و اگر مخاطب کتاب، کودک باشد تأثیر این لحظه‌های جادویی و ماندگاری‌‌شان در ذهن و جان او دوچندان است.

بسیاری از کتابداران و ترویجگران برنامه‌ی «با من بخوان» هر از گاه در نشست‌های بلندخوانی خود، این اثرگذاری ژرف کتاب‌های باکیفیت بر کودکان را به خوبی و از نزدیک لمس و تجربه می‌کنند. چندی پیش هلالە محمدی، کتابدار جوان کتابخانه‌ی «با من بخوان» ژینا در روستای سیاران نهراب از توابع جوانرود گزارشی خواندنی را از تاثیر کتاب «چگونه می‌توان بال شکسته‌ای را درمان کرد» برای‌مان ارسال کرد. این کتابخانه که از کتابخانه‌های جدید «با من بخوان» در استان کرمانشاه است از مهرماه سال گذشته شروع به کار کرده و اینک مکانی است برای جمع شدن کودکان روستا و غرق شدن در دنیای جادویی کتاب‌ها.

کتاب «چگونه می‌توان بال شکسته‌ای را درمان کرد؟» یک کتاب تصویری شاعرانه و ادبی با کلامِ بسیار اندک است. داستان پرنده‌ای که به آسمان‌خراشی که عکس آسمان را در دیواره‌های شیشه‌ای‌اش بازتاب داده است، برخورد می‌کند و بر زمین می‌افتد. اما در هیاهو و ازدحام شهر، هیچ‌کس به پرنده توجه‌ای نمی‌کند. تنها یک کودک او را می‌بیند. با کمک مادرش او را به خانه می‌برد و بال شکسته‌اش را درمان می‌کند. کودک با هم‌راهی مادر و پدرش پرنده را به همان خیابانی که او را یافته بودند، باز می‌گرداند و پرنده دوباره پرواز می‌کند. «باب گراهام» خالق این کتاب با تصاویری زیبا و جان‌دار، که پر از تحرک و سرشار از جزییات پرمعناست، حساسیت کودک را نسبت به محیط اطراف‌اش برمی‌انگیزد و او را با پسربچه‌ی داستان هم‌راه می‌کند تا کبوتر را، که نمادی از صلح و هم‌زیستی است، در آغوش بگیرد. و این درست همان اتفاقی است که برای کودکان روستای سیاران نهراب افتاد. گزارش این تجربه‌ی زیبا را از زبان کتابدار خلاق این کتابخانه در ادامه می‌خوانید:

چگونه می توان بال شکسته ای را درمان کرد؟

مکان: استان کرمانشاه، شهرستان جوانرود، روستای سیاران نهراب، کتابخانه‌ی ژینا
کتابدار- بلندخوان: هلاله محمدی
نام کتاب: «چگونه می‌توان بال شکسته‌ای را درمان کرد؟»
تاریخ: پاییز ۱۴۰۱

امروز پس از این‌که هم‌راه با بچه‌ها «سوگندنامه‌ی خواندن» را خواندیم، کنار قفسه‌ی کتاب‌ها رفتم و کتاب «چگونه می‌توان بال شکسته‌ای را درمان کرد؟» را برداشتم تا برای‌شان بلندخوانی کنم.

این کتاب، یک کتاب تصویری است بنابراین هنگام خواندن توجه‌ کودکان را به تصویرهای کتاب جلب می‌کردم. از آن‌ها پرسیدم: «به نظر شما این پسرک می‌خواد با پرنده چی‌ کار کنه؟»، «اگه شما اون‌جا بودین چی ‌کار می‌کردین؟» و... همگی با دقت نگاه می‌کردند و نظرشان را می‌گفتند. از برق نگاه‌شان و سوالاتی که می‌پرسیدند می‌شد فهمید که چه‌قدر از کتاب لذت می‌برند. و چه‌قدر دوست دارند آسمان‌خراش را از نزدیک ببینند!

پس از بلندخوانی، از آن‌ها خواستم اگر خاطره‌ای از کمک کردن به پرنده‌ها یا جانوران دیگر دارند برای جمع تعریف کنند. چند نفر از بچه‌ها با شیطنت گفتند اول خودتان تعریف کنید! من هم خاطره‌ای از کمک کردن‌ام به یک گربه را تعریف کردم. بعد نوبت بچه‌ها بود.

دیانا گفت: «من و خواهرم یه پرنده رو پیدا کردیم که بالش شکسته بود اون رو به خونه بردیم و با کمک پدرم درمان‌اش کردیم و بعد هم آزادش کردیم.»

محمد گفت: «من موقعی که برف می‌بارید توی حیاط‌مون برای پرنده‌ها دونه می‌ریختم تا از گرسنگی نمیرن.»

بعضی از کودکان دیگر هم خاطره‌ای از کمک کردن‌‎شان به جانوران تعریف کردند.

دیگر نشست در حال پایان بود، و زمان رفتن به خانه فرا رسیده بود که دیدم چهارتا از پسرها زیرلب با هم حرف می‌زنند. این پا و آن پا می‌کنند، انگار می‌خواهند چیزی به من بگویند اما روی‌شان نمی‌شود. بالاخره پا پیش گذاشتند و برای‌ام تعریف کردند که: «ما امروز رفتیم کنار مسجد و یه کبوتر رو با یه چوب بلند از لونه‌اش انداختیم پایین، و برش داشتیم آوردیم گذاشتیم توی قفس. پرنده هنوز نمی‌تونه به خوبی پرواز کنه. اما الان پشیمون شدیم و دل‌مون به حالش سوخت. پرنده‌ی ما خیلی شبیه پرنده‌ی توی کتابه...»

آزاد کردن پرنده

بلندخوانی

به آن‌ها پیشنهاد کردم که پرنده را آزاد کنند چون اگر در قفس بماند ممکن است هرگز نتواند پرواز کردن یاد بگیرد. پسرها از من خواستند که کنار کتابخانه منتظرشان بمانم تا زود بروند پرنده را بیاورند تا با هم آزادش کنیم و به لانه‌اش برگردانیم. من هم با خوش‌حالی قبول کردم. هنوز چند دقیقه نگذشته بود که با پرنده‌ پیدای‌شان شد. با هم به نزدیکی مسجد، جایی که لانه پرنده در آن‌جا بود، رفتیم. وقتی یکی از پسرها با مهارت از میله‌ی بلندی که آشیانه‌ی پرنده در نوک آن قرار داشت بالا رفت، من هم مانند آن پرنده‌ی کوچک از ترس قلب‌ام می‌تپید. هنگام برگشتن به هم قول دادیم که هرگز پرنده‌ یا جانور دیگری را آزار ندهیم.

روستای سیاران نهراب

بیشتر بخوانید:

نامه‌ی پرمهر باب گراهام به کودکان گوریه در استان خوزستان

با کتابخانه‌های «با من بخوان» آشنا شوید

پدیدآورندگان:
Submitted by editor69 on