اگر بخواهیم در کوتاهترین واژگان او را معرفی کنیم، این است، مردی که راه میرفت، اما کتاب بود. او به راستی از مردمی بود که قلبشان با کتاب میزد و نفسشان با کتاب میرفت و میآمد.
هرچه بود، داستان او داستان کتاب بود. همیشه میگفت بیکتاب هیچ است، هیچ. او فقط میتوانست درباره کتاب حرف بزند، بزرگی کتاب، عشق به کتاب و ژرفای کتاب. منوچهر سلیمی از مردانی بود که در جوانی زندگیاش با کتاب گذشت و با سیاست آشنا شد. کودتای 28 مرداد روان و جسماش را زخم کرد. به سبب نگاهاش در این دوره طعم زندان را چشید.
از دهه 1340 از جلد کتاب خوان به کتاب نویس درآمد. برای نوشتن گروه سنی کودک را برگزید و شد همراه همه نویسندگانی که در این دهه و دهه بعد برای کودکان مینوشتند. ما با او در راه پژوهش تاریخ ادبیات کودکان آشنا شدیم.
گاه و بیگاه به موسسه میآمد و همیشه سخن از کتاب بود. پس از انقلاب بیش تر روی افسانههای عامیانه کار میکرد و به نوعی زندگیاش را روی گردآوری و تفسیر این افسانهها گذاشت. چند سال اخیر دیگر خانه نشین شده بود و گرفتار ضعف و بیماری. آخرین دیدارمان در موزه بود که به همراه دخترشان خانم مامک سلیمی با همه ضعف و کم توانی آمدند تا میراثی را ببینند که خود چند دهه پیشتر برای کودکان این سرزمین بنیاد گذاشته بودند. یادش گرامی و سبز باد!
از جمله آخرین برگ هایی که برای ما فرستاد این نوشته بود
عکسهایی از منوچهر سلیمی در موزه کودکی ایرانک