قصه‌های کودکانه

خواندن قصه برای کودکان، افزون بر رشد خلاقیت و هوش‌اش، به ایجاد رابطه‌ای صمیمی میان کودک و والدین نیز کمک می‌کند.
در این بخش، مجموعه‌ای از قصه‌های ویژه‌ی کودکانه گردآوری شده است. این روایات ساده هستند و نثری شیرین و داستانی دارند. 
بیش‌تر این داستان‌ها برگرفته از پیک دانش‌آموز، افسانه‌های ازوپ  و داستان‌های فضل‌الله مهتدی هستند.
هم‌چنین در این بخش، داستان‌هایی برای آشنایی کودکان با زبانزدهای (ضرب‌المثل) زبان فارسی درنظر گرفته شده است تا کودکان به سبب این داستانک‌ها، با فرهنگ خود آشنا شوند.


خرید کتاب باکیفیت کودک


داستان یا قصه نثری است که روایتی تخیّلی در آن نقل می‌شود. قصّه معمولاً روایتی است از کارهای آدم‌ها که راست پنداشته می‌شود. 

در سایت کتابک بخوانید: سودمندی‌های خواندن داستان قبل از خواب برای کودکان

در هيچ عصری انسان بی‌نياز از داستان نخواهد شد، زيرا كه داستان‌ها در زندگی انسان‌ها دارای جنبه‌های پندآموز و عبرت انگيز هستند و درس زندگی و تجربه‌ی بهتر زيستن را به انسان می‌آموزند.

زیر دسته بندی ها
دونالد می‌خواست به ماهیگیری بره. از پدرش خواست تا باهاش بیاد، اما پدر خیلی کار داشت. از مادر خواست تا باهاش بیاد، ولی مادر ظرف‌ها رو می‌شست و کارهای دیگه‌ای هم داشت. برادر و خواهر هم که نداشت. با خودش گفت: «مثل این که باید خودم تنها برم.»
شنبه, ۱۹ بهمن
جیمی- عروس دریایی- در اعماق دریا زندگی می‌کرد. اونجا بسیاری عروس دریایی‌ها و همینطور ماهی‌های دیگه در اندازه‌های مختلف زندگی می‌کردن. جیمی دنباله‌های بلندی داشت که ازش آویزون بودن. اون از این دنباله‌ها برای گرفتن میگوهای کوچولو و غذای ناهارش استفاده می‌کرد. چشم‌های بزرگ و گردش به اون کمک می‌کردن تا در زیر آب، خوب ببینه. وقتی کوسه‌ای رو می‌دید که به اون طرف میاد، به ته دریا می‌رفت و میون جلبک‌ها و گیاهان دریایی دیگه پنهون می‌شد.  
چهارشنبه, ۱۶ بهمن
بلوط، اسم موش کوچولویی بود که توی یک درخت پیر زندگی می‌کرد. در فصل بهار که گل‌ها شکوفه می‌کردن و پروانه‌ها به پرواز درمی‌اومدن، بلوط توی لونه‌اش می‌نشست و رقص گل‌های صورتی، آبی، و زرد رو در نسیم ملایم بهاری تماشا می‌کرد. در فصل تابستون، توی درخت جای خوبی برای زندگی بود؛ چون با این که بلوط گرمش می‌شد، اما لونه‌اش، توی سایه و هواش، خنک بود. در پاییز که برگ‌ها به زمین می‌افتادن، تنها کاری که داشت این بود که به بیرون از اون درخت پیر نگاه کنه تا برگ‌های طلایی، قرمز، زرد و نارنجی رو که همه‌جا رو پر کرده بودن ببینه. زمستون که می‌اومد، داستان طور دیگه‌ای بود.
شنبه, ۱۲ بهمن
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک گربه بود و یک طُرقه بود و یک خروس خوشگل و چاق و چله که ته جنگل، تو یک کلبه چوبی سه تایی با هم زندگی می‌کردند.
جمعه, ۴ بهمن
مامان عنکبوت، رنگ سیاهی داشت و به تازگی شوهرش را از دست داده بود و حالا چهار بچه‌اش را تماشا می‌کرد. اون همهٔ چیزهایی را که یک مامان عنکبوت باید به بچه‌هاش بیاموزه،‏ به اون‌ها یاد داده بود: این که چطور تار بتنند و شکار کنند. چطور شبنم صبحگاهی روی تارها را بنوشند. اون هر روز بهشون الفبا یاد می‌داد. اما هیچ فایده‌ای نداشت… هر یک از بچه‌عنکبوت‌ها فقط یک حرف الفبا را تونسته بود یاد بگیره.
پنجشنبه, ۳ بهمن
اسباب‌بازی که گریگوری بیشتر از همه دوست داشت، یک زرافهٔ پارچه‌ای بود به اسم «چهل‌تیکه». هر جا که می‌رفت، چهل‌تیکه رو با خودش می‌برد. اگر گریگوری و خانواده‌اش برای خوردن غذا به غذاخوری شیک می‌رفتند، چهل‌تیکه هم می‌رفت.
جمعه, ۲۷ دی
در دوردست شمال، جایی که باد، نفس یخ‌آلودش رو بر زمین می‌دمید، پسر کوچکی به نام کیمو زندگی می‌کرد. اون و خونواده‌اش در یک ایگلو زندگی می‌کردن که از قطعات بریده‌شدهٔ برف یخ‌زده ساخته شده بود. اون‌ها لباس گرم به تن می‌کردند و همیشه، هر وقت که بیرون می‌رفتند دستکش، چکمه، و پالتوی کلفت می‌پوشیدند.
چهارشنبه, ۲۵ دی
گونه‌های ویولت سرخ می‌شد. وقتی که کسی در بارهٔ چشم‌ها، لبخند، یا لپ‌های گوشتالود ویولت به او چیزی می‌گفت، سرخ می‌شد. گونه‌هاش مثل آتش، گل می‌انداخت و مژه‌هاش می‌لرزید.
دوشنبه, ۲۳ دی
زیردریایی توی آب پایین و پایین و پایین‌تر رفت… اون قدر پایین که رنگ آب، آبی تیره شده بود… نزدیک به رنگ سیاه. سارا و چاد از پنجرهٔ زیردریایی بیرون رو نگاه کردند. سارا گفت: «بابا من که هیچی نمی‌تونم ببینم. فکر نمی‌کنم ماهی‌ها بتونن در چنین عمقی زندگی کنن.»
شنبه, ۲۱ دی
راوی: زینب محمدیاری گروه سنی: الف و ب این قصه مهارت نه گفتن در کودکان را تقویت می‌کند و هم‌چنین از صدای حیوانات برای تقویت آواورزی استفاده شده است.
یکشنبه, ۲۳ تیر
صبح یک روز زیبا، نزدیکی‌های مجتمع مسکونی جنگل، صدای عجیبی به گوش می‌رسید:
یکشنبه, ۲۳ دی
توی جنگلستون هر کسی زندگی خودش را داشت. بعضی‌ها از بعضی‌ها حساب می‌بردند. بعضی‌ها حساب و کتاب سرشان نمی‌شد. بعضی‌ها سرشان توی کتاب بود و از حساب بویی نبرده بودند.
یکشنبه, ۹ دی
شیرهای جنگلستون این جور نبودند که بروند شکار کنند و دلی از عزا در بیاورند. از وقتی اینترنت آمده بود همه‌اش می‌نشستند پای کامپیوتر و یا چت می‌کردند یا تو شبکه‌های اجتماعی سرک می‌کشیدند. اما بشنوید از یکی از روزهای زمستان که شیر نر و شیر ماده‌ای گرسنه و وامانده توی آپارتمانشان نشسته بودند و درباره شکار حرف می‌زدند.
شنبه, ۱ دی
داستان صوتی «نارنج یلدا» داستانی نوشته محمدهادی محمدی با گویندگی سهیلا فلاح‌پور است.
چهارشنبه, ۲۸ آذر
‏‎یک روز صبح، وقتی ننه‌ گلاب از خواب بیدار شد،‌ دید دنیا خیلی کثیف شده است. چادرش را بست به کمرش و آمد کنار حوض مرمرش. دنیا را برداشت، انداخت توی طشت.
چهارشنبه, ۲۸ آذر
آن سال زمستان، برف زیادی باریده و همه جا یخ زده بود، نه گل مانده بود و نه سبزه، نه ریحان و نه مرزه. یک روز تعطیل، بچه‌های فامیل به خانه پدربزرگ رفتند تا برف بازی کنند. سپس همه به کمک یک‌دیگر یک آدم برفی بزرگ درست کردند، شکل پدربزرگ، فقط نمی‌توانست راه برود و حرف بزند. پدربزرگ به آن‌ها گفت که حالا که از سرما نترسیدند و او را درست کردهاند، کاری هم برای او دست و پا کنند.
یکشنبه, ۸ بهمن
داستان صوتی «نارنج یلدا» داستانی نوشته محمدهادی محمدی با گویندگی سهیلا فلاح‌پور است که به مناسبت جشن شب یلدای ۱۳۹۶ از سوی تارنمای کتابک، وابسته به موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان منتشر می‌شود.
چهارشنبه, ۲۹ آذر
قصه قدیمی آقا کوزه، یک متل آذربایجانی یکی بود، یکی نبود. در افسانه ها و فرهنگ توده مردم آمدست؛ یه کوزه ئی بود. یه روز صبح سرپوششو گذاشت و راه افتاد بره شیره دزدی. رفت و رفت و رفت ... تا تو راه رسید به یه کژدم.
سه شنبه, ۱۹ اردیبهشت
یکی بود یکی نبود، پویکی در جنگل برای خودش لانه و آشیانه داشت. روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز را ول داد. بچه که صدای آواز پوپک را شنیدند رفتند توی این فکر که دامی بگسترند و پوپک را بگیرند.
سه شنبه, ۲۵ آبان
توجه: آنچه می‌خوانید از قصه‌های عامیانه جهان است و بارگذاری آن در سایت کتابک تنها به‌منزله‌ی آشنایی با این‌ گونه‌ی ادبی است. محتوای این قصه‌ها شاید مناسب کودکان امروز ما نباشد. لطفاً در انتخاب و خواندن این قصه‌ها برای فرزندان‌تان دقت کنید.
سه شنبه, ۱۸ آبان