قصه‌های کودکانه

خواندن قصه برای کودکان، افزون بر رشد خلاقیت و هوش‌اش، به ایجاد رابطه‌ای صمیمی میان کودک و والدین نیز کمک می‌کند.
در این بخش، مجموعه‌ای از قصه‌های ویژه‌ی کودکانه گردآوری شده است. این روایات ساده هستند و نثری شیرین و داستانی دارند. 
بیش‌تر این داستان‌ها برگرفته از پیک دانش‌آموز، افسانه‌های ازوپ  و داستان‌های فضل‌الله مهتدی هستند.
هم‌چنین در این بخش، داستان‌هایی برای آشنایی کودکان با زبانزدهای (ضرب‌المثل) زبان فارسی درنظر گرفته شده است تا کودکان به سبب این داستانک‌ها، با فرهنگ خود آشنا شوند.


خرید کتاب باکیفیت کودک


داستان یا قصه نثری است که روایتی تخیّلی در آن نقل می‌شود. قصّه معمولاً روایتی است از کارهای آدم‌ها که راست پنداشته می‌شود. 

در سایت کتابک بخوانید: سودمندی‌های خواندن داستان قبل از خواب برای کودکان

در هيچ عصری انسان بی‌نياز از داستان نخواهد شد، زيرا كه داستان‌ها در زندگی انسان‌ها دارای جنبه‌های پندآموز و عبرت انگيز هستند و درس زندگی و تجربه‌ی بهتر زيستن را به انسان می‌آموزند.

زیر دسته بندی ها
آب‌های نیلگون که مثل شیشه صاف و شفاف بودن، به یک آبگیر کوچک می‌ریختن. دانی اردک هم با جریان آب، وارد آبگیر شد. آب خیلی سرد، و تقریباً به سردی یخ بود. دانی دایره‌وار شنا می‌کرد. چیزی که متوجه شد این بود که اردک دیگه‌ای اون دوروبر نیست و خبری هم از جست‌وخیز ماهی‌ها نیست؛ اما نمی‌فهمید چرا.
جمعه, ۸ فروردین
هانی خرسه شمع رو روشن کرد. شمع، بو کرد و اتاق از عطر دارچین پر شد. هانی عاشق دارچین بود. نور شمع روی دیوارهای غار می‌لرزید، و به بلورهای کوچک کوارتز که در دیوارهٔ سنگی غار بود برخورد می‌کرد، و بلورها برق می‌زد.
پنجشنبه, ۷ فروردین
یکی از اون روزهای خواب‌آور تابستون بود. آفتاب، داغ بود؛ رودخونه کم‌آب بود و انگار هیچکس دوست نداشت کاری بکنه. اما خانم هیپو اینطوری نبود. به نظر اون، چهار فرزندش باید هر روز کارهای روزانه‌شون رو – هر چی که باشه –  انجام بدن. برای همین صداشون زد: «بچه‌ها، وقت کاره.»
چهارشنبه, ۶ فروردین
اگر داری تو عقل و دانش و هوش  بیا بشنو حدیث گربه و موش  بخوانم از برایت داستانی  که درمعنای آن حیران بمانی  ای خردمند عاقل و دانا  قصه موش و گربه برخوانا  قصه موش و گربه مظلوم  گوش کن همچو در غلطانا  
سه شنبه, ۵ فروردین
خانم و آقای پوسوم با بچه‌هاشون پولی، پائولا و پرسی روی یک درخت بلند زندگی می‌کردن. اون‌ها خونوادهٔ خوشبختی بودن و در کنار همدیگه از زندگی لذت می‌بردن. هر شب در حالی که از دمشون آویزون بودن به خواب می‌رفتن. بله، خوابیدن خونوادهٔ پوسوم اینطوری بود. خانم و آقای پوسوم روی بالاترین شاخه‌ها می‌خوابیدن و سه فرزندشون روی شاخه‌های پایین‌تر.
سه شنبه, ۵ فروردین
ساختمون «سرای سوپ» به شکل چکمه بود. اتاق‌های زیادی داشت که همه‌شون پنجره داشتن و هر کسی که دلش می‌خواست، می‌تونست اونجا زندگی کنه. گربه‌ها، سگ‌ها، خرس‌ها، خرگوش‌ها، موش‌ها، و پرنده‌ها، همگی در کنار هم زندگی می‌کردن.
دوشنبه, ۴ فروردین
کتاب به به لیمو و کاکلی روایت منظومی است که درباره‌ی آلودگی‌ محیط‌زیست و پیامد آن یعنی نابودی ساکنان زمین هشدار می‌دهد.
جمعه, ۱ فروردین
بلندخوانی کتاب «نقطه» توسط زهرا ناظری
سه شنبه, ۲۷ اسفند
قصه گویی کتاب «وای چقدر قورباغه!» توسط مرجان رحیمی‌ فرد ‌نویسنده: سندی اشر  تصویرگر: کیت گریور مترجم: صمد چینی فروشان    ناشر: کتاب های بنفشه  تدوین: یاس فرهومند
سه شنبه, ۲۷ اسفند
رومپر رفت بیرون تا دونه و هستهٔ میوه جمع کنه. وقتی که برگشت، دید که یک بچه‌راکون توی لونه‌اش خوابیده. رومپر دونه‌ها و هسته‌ها رو کف لونه گذاشت و به راکون درحال خواب خیره شد: خاکستری، با حلقه‌های سیاه و سفید به دور چشم‌ها. دمش هم نوارهای رنگی داشت و به نظر خیلی خسته می‌رسید. رومپر نمی‌دونست باید چکار کنه. تازه می‌خواست چیزی بگه که راکون بیدار شد. چشم‌هاش رو کاملاً باز کرد و به رومپر نگاه کرد. اول از ترس شروع کرد به لرزیدن؛ اما بعد تودهٔ دونه‌ها و هسته‌ها رو دید، و چشم‌هاش برق زد.
یکشنبه, ۲۵ اسفند
قصه گویی کتاب دیو سیاه دُم‌به‌سر توسط مرجان رحیمی‌فرد
پنجشنبه, ۲۲ اسفند
قصه گویی کتاب موش گرسنه، کامی‌شی‌بای (کارت‌های قصه‌گویی) قصه‌گو: لیلا نامداری نویسنده: مصطفی رحماندوست تصویرگر: حسام الدین طباطبایی ‌ناشر: انتشارات مدرسه
چهارشنبه, ۲۱ اسفند
کتاب و داستان بنفشه‌های عمونوروز بازآفرینی یکی از کهن‌ترین روایت‌ها از جشن نوروز است. عمو نوروز نماد بهار و زندگی و ننه سرما نماد زمستان و خواب است. کشمکش و کشش میان این دو، داستان پیوند خواب با بیداری، مرگ با زندگی، زمستان با بهار، شادی با غم، گرما با سرما، تاریکی با روشنی است.
جمعه, ۱۶ اسفند
لیزا بهترین طناب‌باز تمام روستا بود. بعضی از دوستان اون، وقت‌شون رو با عروسک‌بازی، یا حل معما، یا نقاشی با مداد شمعی می‌گذروندن؛ ولی لیزا وقتش رو با طناب‌بازی می‌گذروند. حالا می‌تونست بالاتر و سریع‌تر بپره و بدون این که خسته بشه، مدت‌ها طناب‌بازی کنه. یک روز لیزا و دوست‌هاش- جک و مری- داشتن توی پارک تاب‌بازی می‌کردن. لیزا یک آگهی دید که روی یک درخت چسبونده بودن: «آهای جک و مری، نگاه کنین.   اسباب‌بازی‌فروشی ویلسون می‌خواد یک مسابقه برگزار کنه … مسابقهٔ طناب‌بازی. به برنده یک طناب بازی خیلی عالی جایزه می‌دن، با یک سال مصرف شکلات.»
پنجشنبه, ۱۵ اسفند
کاری که برادلی خیلی دوست داشت این بود که روی تختش بالا و پایین بپره. مادر همیشه به اون می‌گفت: «برادلی روی تخت نپر. یک بار پرت می‌شی و می‌افتی روی چیزی و آسیب می‌بینی.» اما برادلی اصلاً به حرف‌های مادرش گوش نمی‌کرد. هر روز صبح، بعد از بیدار شدن از خواب، روی تخت خوابش بالا و پایین می‌پرید. گاهی بالشش و گاهی هم پتوهاش روی زمین می‌افتاد.
چهارشنبه, ۱۴ اسفند
مامان برای بریجت یک گربه خرید. – «اسم پیشی، ملوسکه و خیلی بازیگوشه. اگر چه خوشش نمیاد، باید اون رو هفته‌ای یک بار بشویی، و هر روز صبح باید بهش غذا بدی.» بریجت گفت: «باشه… باشه….»
شنبه, ۱۰ اسفند
ابیگل، ورونیکا و ناتالی به جشن تولد دوست‌شون کاتارین رفته بودند.اون‌ها با هم بازی کردند و کیک و بستنی خوردند. وقتی کاتارین هدیه‌های تولدش رو باز کرد، همهٔ روبان‌های هدیه‌ها رو به موهاش بست. ابیگل، ورونیکا و ناتالی از این کار او خنده‌شون گرفت.
سه شنبه, ۶ اسفند
رایلی دوست داشت گربه‌ها رو دنبال کنه. توی خونهٔ اون‌ها چهار تا گربه بود و رایلی همیشه دنبالشون می‌دوید و سعی می‌کرد دُمشون رو بکشه.
چهارشنبه, ۳۰ بهمن
جولی، پنج برادر و دو خواهر داشت. جولی خواهر و برادرهاش را خیلی دوست داشت، اما یک مشکلی بود: اون‌ها همه در یک رختخواب می‌خوابیدن. هر شب بعد از این که جولی موهای خرمایی‌رنگ بلندش رو شونه می‌کرد و دندون‌هاش رو مسواک می‌زد، به رختخواب می‌رفت.
چهارشنبه, ۲۳ بهمن
تنها کاری که گارت می‌کرد، گریه کردن بود. از وقتی چشمش رو باز می‌کرد و از خواب بیدار می‌شد، تا وقتی که مادر اون رو دوباره می‌خوابوند، گریه می‌کرد. نه دلش درد می‌کرد و نه گوشش؛ گریه می‌کرد، چون چیزی نبود که اون رو خوشحال کنه.
دوشنبه, ۲۱ بهمن