کتاب های کودک و نوجوان
"وینی پو" یک خرس است. یک خرس قطبی باهوش و شجاع و در عین حال شاعر با شعرهای با مزه و زیبا، اما نه از آن خرسهای قطبی که شما میشناسید. او یک عروسک خرسی است به نام "ادوارد خرسه " که خودش را وینی پو معرفی میکند.
چهارشنبه, ۳۰ دی
یکی از ترس های همیشگی کودکان، ترس از دست دادن عزیزان، به ویژه مادر یا پدر و مادر بزرگ یا پدر بزرگ است. این نگرانی و ترس در مورد از دست دادن مادر بزرگ و پدر بزرگ، واقعیتی است که بیشتر کودکان و نوجوانان آن را تجربه می کنند. این واقعیت تلخ گاه کودکان را با ناراحتی های روحی جدی رو به رو می کند. خواندن کتاب هایی که شخصیت اصلی آن چنین تجربه ای را از سر می گذراند، می تواند کودکان و نوجوانان را برای رو یا رویی با این رخداد تلخ آماده کند. کتاب «پدر بزرگ لسه می میرد» یکی از این گونه کتاب هاست.
سه شنبه, ۲۹ دی
پسر کوچولو احساس کرد که از اعماق وجودش یک چیز وحشتناک بالا می آید؛ بالا، بالا، بالا، می آید تا اینکه ...
کتاب تصویری خشم قلمبه با متنی کوتاه و تصاویری تاثیر گذار حس عصبانیت را به گونه ای خلاقانه و متفاوت نشان می دهد.
شنبه, ۲۶ دی
روزی روزگاری اردکی بود که از بخت بد با کشاورز پیر و تنبلی زندگ می کرد. اردک همه کارهای مزرعه را می کرد. کشاورز تمام روز توی تخت می ماند. او مدام فریاد می زد: «کارها رو به راه است؟». اردک جواب می داد: «کواک! ». اردک بیچاره گوسفند ها را از تپه پایین می آورد، مرغ ها را توی مرغ دانی می کرد و ... کشاورز مدام فریاد می زد: «کارها رو به راه است؟». اردک جواب می داد: «کواک! »
چهارشنبه, ۱۶ دی
پادشاهی سه پسر داشت، او هنگامی که مرگ خود را نزدیک میبیند تصمیم میگیرد که میان آن سه نفر یکی را برای سلطنت انتخاب کند. شرط او این است: کسی شاه میشود که از همه تنبلتر است. شرط جالبی است. هر کدام از پسران از تنبلی خود میگوید.
سه شنبه, ۱۵ دی
"کوتولهها قهرمان نیستند، بلکه اشخاصی حسابگرند که برای پول ارزش زیادی قایلند، بعضی از آنها حقهباز و خائن و افرادی بسیار بد هستند، بعضی نه، افرادی نسبتا خوب و شرافتمندند مثل تورین و گروهش، البته اگر انتظار شما از "خوب" زیاد بالا نباشد".
یکشنبه, ۱۳ دی
کتاب «مومو» دختر هشت و یا شاید هم دوازده سالهای است تنها و بی کس که نه تنها کسی نمیداند کی به دنیا آمده، از کجا آمده و خانوادهاش کجایند، حتی خودش هم نمیداند! اما مومو هنر بزرگی دارد که او را تنها نمیگذارد و آن گوش کردن صبورانه به حرفها و درددلهای مردم است. او برای همه گوش شنوا دارد و برای هر کس که به دلداری و همدردی نیاز دارد راه حلی درست و عاقلانه پیشنهاد میکند.
شنبه, ۱۲ دی
چند بار برای شما پیش آمده که نتوانسته اید در یک ظرف مربا، آبلیمو یا روغن و . . . را باز کنید ؟ آنوقت چه می کردید؟ جلال هم موفق نمی شود در شیشه مربا را باز کند. حتی مادر ، آقای زینلی ، همسایه ی آنها ، همکلاسی ها ، معلم و پلیس و بقیه هم نمی توانند در آن را باز کنند.
چهارشنبه, ۹ دی
هنگام بازی فوتبال توپ نوی آلفونس ابری گم می شود. آلفونس آبری توپ جمع کن ـ که پسربچه ای است کوچک تر از خودش – را گناهکار می داند. برای همین مشت محکمی به صورت پسر می زند. شب هنگام خواب آلفونس همه ی ماجرا را دوباره به یاد می آورد؛ به مشتی که به صورت پسرک زده است، به خونی که از دماغ پسرک جاری شده فکر می کند. آلفونس به شدت نگران پسر است. خوابش نمی برد، انگار هیولایی همان نزدیکی است ... می ترسد ...
سه شنبه, ۲۴ آذر
برروی جلد کتاب مرد مقوایی نوشته شده است :"از سری داستان های ترسناک". شاید پیش از این که این کتاب را برای خواندن و سپس سهیم شدن با کودکان در دست بگیرید، از خود بپرسید که داستان های ترسناک چگونه داستان هایی هستند و آیا می توان خواندن آن را به کودکان و نوجوانان توصیه کرد؟ در پاسخ باید گفت که داستان های ترسناک گونه ای از ادبیات داستانی کودکان است که از اواخر سده بیستم محبوبیت زیادی در جهان یافته است.
یکشنبه, ۲۲ آذر
حواس مامی جون پرت شده است. چیز گم می کند و کارهای عجیب و گاه خندهدار انجام میدهد. پزشک میگوید بیماری آلزایمر گرفته است. خاطرات مامی جون چون برگهای درخت در فصل پاییز، یکی یکی میریزند و گم میشوند. همهی خانواده برای تقویت حافظهی مامی جون دست به کار میشوند تا سلولهای خاکستری مغز مادربزرگ را فعال کنند و ... .
شنبه, ۲۱ آذر
قصههای برادران گریم دریچهای از دنیای سحر و جادو و پریان را بر روی خواننده باز میکند. از جمله قصههای مشهور این مجموعه "سیندرلا" و "رامپل استیلت اسکین" است. برخی از قصهها دارای ماهیتی چند گانه است مانند "گور مرد ثروتمند" که آمیزهای از تخیل و دین است. برخی دیگر ترسناک است مانند قصه "داماد جنایتکار".
شنبه, ۲۱ آذر
اولین نشانه های بلوغ که در نوجوان سیزده چهارده ساله هست با خوردن یک تن ساندویچ همبرگر و پیتزا بروز می کند. بچه ها به سرعت بزرگ می شوند به طوری که نمی دانند با دست و پای درازشان چه کار کنند.
چهارشنبه, ۱۸ آذر
"من هرگز مغز نداشتم، تا آنکه گوژپشت آمد و اجازه داد مدتی مغز او را قرض بگیرم، و این حقیقت است، تمام حقیقت". ماکسول، معروف به ماکس دیوانه، پسر کین قاتل است و اگر راستش را بخواهید، با آن هیکل گنده و بدترکیب، با پدر زندانیاش مو نمی نزند. اما کوین گوژپشت که بود و چرا ماکس اجازه می داد بر روی شانههایش سوار شود؟
چهارشنبه, ۱۸ آذر
آیا به نظر شما در این قرن هنوز هم نژادپرستی وجود دارد؟ اصلاً نژادپرستی یعنی چه؟ چرا پدیده ای به نام نژادپرستی به وجود آمده است؟ چطور می توان با آن مبارزه کرد؟ طاهرین جلون نویسنده ی مراکش ساکن فرانسه، در این کتاب در گفت و گویی با مریم دختر یازده ساله اش و دوستان و همکلاسی های او، به پرسش های دخترش و دوستان مریم درباره نژادپرستی پاسخ داده است.
چهارشنبه, ۱۱ آذر
لوسی یک باره گفت: «این صدای چیست؟»
آن خانه خیلی بزرگتر از هر خانهای بود که لوسی تا آن روز دیده بود و فکر آن همه راهروهای دراز و ردیف درهایی که به اتاقهایی خالی باز میشد، کم کم او را میترساند. ادموند گفت:«یک پرنده بود خنگ خدا»
سه شنبه, ۱۰ آذر
"هکلبریفین" یک پسر بچه معمولی بود، شاید از معمولی هم معمولیتر بود. حتی نزدیک بود در خانه "بیوه دوگلاس"، یک آدم حسابی شود. تا اینکه سر و کله باباش پیدا شد و بعد از اینکه چند سری کتک مفصل خورد و داخل یک کلبه زندانی شد، فهمید که باید کاری بکند. از بدشانسی یا خوششانسیاش جیم، برده سیاه، هم به همین نتیجه رسیده بود و در نتیجه ...
یکشنبه, ۸ آذر
اگرچه کودک از ابتدای تولد خود بخشی از احساسات خود را با گریه، خنده و دیگر حالتهای چهره بیان میکند، اما این که کودک بیاموزد چگونه احساسات خود را در چهرهاش نمایان کند یا نکند، چگونه میان احساسات دیگران و حالت چهرهشان ارتباط درست برقرار کند، و یا چه نوع کنشهایی به ایجاد چه نوع احساساتی میانجامد، از جمله مهارتهای زندگی است که کودک به تدریج در طول زندگی خود فرا میگیرد.
یکشنبه, ۸ آذر
"من بهترین چیزم را به وطنی که دوستش دارم، دادم و اشگ نریختم تا او به جنگ برود و دفاع کند. این عزیز ترین فرد همسر من است ..." این عبارتی است که خانم "مارچ" در هنگام زخمی شدن شوهرش به دختران نگران خود یعنی "مگ"، "جو"، "ایمی" و "بت" بیان می کند. دختران جوان در غیاب پدر، فقر، نداری، بیماری، تنهایی و... را تحمل می کنند اما هرگز از پا نمی افتند و با قدرت به کسب علم، هنر، کار، مهارت های زندگی و دلداده گی می پردازند.
یکشنبه, ۸ آذر
خورشید روی سبزه ها و درخت های درهم تنیده ی "باغ مخفی" می تابید. این نامی بود که "مری" روی باغ گذاشته بود. این اسم را دوست داشت و وقتی بین دیوارهای قدیمی و زیبای آن تنها می گذشت و کسی نمی دانست او کجاست، بیشتر لذت می برد. تقریبا مثل دور بودن از دنیا بود و رفتن به یک جای افسانه ای. مری تصمیم گرفته بود راز وجود باغ مخفی را برای خود نگه دارد اما...
سه شنبه, ۳ آذر