یک نویسنده یک اثر
گفتوگوی محمدهادی محمدی با فاطمه سرمشقی
از نگاه شما فانتزی برای کودکان و نوجوانان به چه نیازهایی از آنها پاسخ میدهد؟
داستان فانتزی در مرحلهٔ اول تخیل کودک را پرورش میدهد و به او کمک میکند تا بتواند خود را در موقعیتهای متفاوتی که تجربه نکرده یا فعلاً نمیتواند تجربه کند، قرار بدهد. و در مرحله بعد او را در تجربه کردن هیجانهای متنوع کمک میکند بهویژه در شرایط کنونی که بسیاری از کودکان در خانههای آپارتمانی و دور از طبیعت و دور از بازی با خواهر و برادر یا بچههای همسن و سال و هممحلی و... هستند.
و به چه نیازهایی از نویسنده؟
فانتزی افق وسیعتری از روایت برای کودک و نوجوان را به روی نویسنده باز میکند، مخصوصاً در مقایسه با یک روایت رئال. دنیای فانتزی این امکان را به نویسنده میدهد تا ورای دنیای واقعی، وارد دنیای افسانهها، اسطورهها و تخیلات علمی بشود و جهان آرزوها، رویاها و آرمانها را به تصویر بکشد. فانتزی جنبههای طنزآمیز و ماجراجویانهٔ داستان را که برای مخاطب کودک بسیار جذاب است، را غنیتر و پیچیدهتر میکند.
از نگاه دیگر نوشتن فانتزی حس نوستالژی به کودکی را در نویسنده بیدار میکند و باعث همحسی بیشتر او با مخاطب میشود و روایت جاندارتر و تأثیرگذارتر میشود.
نویسنده با خلق دنیای فانتزی به کودک درون خویش جانی دوباره میبخشد و گویی قلم را در دستان او میگذارد تا داستان را از زبان خود برای مخاطبان همسن و سال خود تعریف کند. در خلق یک داستان فانتزی، نویسنده به عنوان یک بزرگسال، تنها نقش ناظر و تماشاچی را برعهده میگیرد و کار نوشتن و تخیل کردن را تمام و کمال به کودک درون خود میسپارد؛ البته کودکی با تجربیات یک بزرگسال!
نوشتن فانتزی را از روی دست چه کسی یا کسانی آموختید؟
علاقه من به دنیای فانتزی به دوران کودکیام باز میگردد. زمانی که هنوز کتاب نقش مهمی در زندگیام نداشت و قصههایی که از زبان مادربزرگم میشنیدم، تنها پل ارتباطیام با ادبیات بود. مادرِبزرگ مادریام گاه به خانهمان میآمد و شبها قبل از خواب یا وقتهای بیکاری برایمان قصه تعریف میکرد؛ قصههایی که بعدها با خواندن ادبیات عامیانه و قصههای بومی و منطقهای بیشتر با آنها آشنا شدم. دروازهٔ دیگری که من را به دنیای فانتزی راهنمایی کرد سفرهایی بود که در تعطیلات تابستانی و نوروزی به روستای پدری خویش در منطقهٔ گروس داشتم. روستایی که انگار از دل قصهها بیرون آمده بود و هر بخشی از آن به خودی خود یک داستان فانتزی بود. روستایی سرشار از قصههای جن و پری و غول و دیو! آن روزها این قصهها برای من جزوی از واقعیت و زندگی مردم آن منطقه بود. مردم در آن روستا افسانهها را زندگی میکردند و جادو بخش جداییناپذیر زندگیشان بهشمار میرفت. من در کودکی همه اینها را میدیدم و گاه غرق تخیل میشدم، گاه میترسیدم و گاه از آن لذت میبردم. داستانهایی که هنوز هم هر وقت به آنها فکر میکنم، نمیتوانم مرز مشخصی بین تخیل و واقعیتشان تعیین کنم.
داستانهای این روستا و روزهایی که در کودکی در آنجا سپری کردم چنان در ناخودآگاهم نقش بستهاند که هربار داستانی مینویسم رگههایی از آنها را درمیانش مییابم. از این رو شاید بتوانم اولین استاد فانتزینویسی خود را زندگی مردم روستای پدری و قصههای عامیانه آن روستا بدانم، چیزی که من را به قصههای عامیانه همه قومها و ملتها علاقمند کرد. فانتزی در داستانهای عامیانه با تمام عمری که پشت سر گذاشتهاند همچنان بکر و نو هستند و دنیایی شیرین و فراموش نشدنی را جلوی دیدگان خواننده ترسیم میکنند.
اگر قرار باشد سه فانتزینویس جهانی را در کیسه بگذارید و مانند دوغدو به سفر بروید، اینها کدام هستند؟
رولد دال یکی از فانتزینویسانی است که خواندن کتابهایش همیشه حالم را خوب میکند و این آرزو را در دلم به وجود میآورد که در کیسهای پنهان شوم و همراه یکی از لکلکهایش به شهری سفر کنم و همراه با زرافهای گردن دراز یک شرکت خدماتی برای تمیز کردن خانهها به راه بیاندازم! خدا را چه دیدی شاید یک روز چارلی از ما برای تمیز کردن شیشههای کارخانه شکلاتسازیاش دعوت کرد.
نویسندهٔ دیگری که دلم میخواهد کتابش را همیشه همراه داشته باشم، خالق شازده کوچولو است. سفر با هواپیمایی که اگزوپری خلبانش باشد، حتماً با سفرهای دیگر زمین تا آسمان فرق دارد و محال است آدم اهلی شدن و اهلی کردن را در آن یاد نگیرد!
سفر با کارلو کلودی هم حتماً سفر بینظیری خواهد بود. من هنوز هم از به یاد آوردن پینوکیو به وجد میآیم. لحظهای که کتابهای درسیاش را میفروشد و همراه کارناوال به شهر بازی میرود! پینوکیو و دنیای او به ویژه سفرش در شکم نهنگ یکی از شگفتانگیزترین دنیاهای فانتزی است که تا کنون با آن آشنا شدهام.
و دو تا فانتزینویس ایرانی؟
از میان نویسندگان ایرانی جهان فانتزی نوید سیدعلیاکبر را بسیار میپسندم و هربار با خواندن داستانی از او به فکر فرو میروم که از کدام در یا پنجره یا سوراخی به این دنیای شگفتانگیز راه پیدا کرده است.
کتابهای زیاد دیگری هستند که فانتزی قوی و درخشانی دارند اما از میان آنها خرسی که چپق میکشید نوشته جواد راهنما و کنسرو غول نوشته مهدی رجبی همیشه من را سر ذوق آوردهاند.
میتوانید ریشه نام دوغدو را باز کنید؟
«دوغدو» همریشه با «دُخت و دختر» است. اصل کلمه «دوغذووا» است که ریخت پهلوی آن «دوغدو» است و بعدها به صورت «دوغدویه» هم آمده است. معنی دوغدو دختر شیر دوش است و نام مادر زرتشت، پیامبر ایران باستان، بوده است.
داستان در خواب و بیداری شروع میشود. دغدو در خانهٔ عزیز یا مادربزرگ و دو موجود پشمالو، وحشت را در دلاش جاری میکنند. فانتزی دوغدو بدون مقدمه و یکسره شروع میشود. یعنی در همان آغاز، جهان فانتزی را میچسبانید به جهان واقعی، چرا؟
دوغدو یک داستان کاملاً فانتزی نیست و در واقع دو لایه دارد؛ یک لایهٔ واقعی و رئال و دیگری لایهٔ فانتزی که این دو لایه با وجود تفاوتهایی که به هم دارند کاملاً به هم وابسته هستند و نمیتوان کاملاً از هم جدایشان کرد. در واقع هر اتفاقی که در عالم واقعی افتاده، باعث به وجود آمدن دنیای فانتزی دوغدو شده است. به بیان دیگر دوغدو از اتفاقات واقعی برای ساختن دنیای تخیلی و فانتزیاش استفاده میکند. اگر هر کدام از اتفاقات عالم واقع تغییر کند، در دنیای فانتزی او هم تغییر ایجاد میشود و این درست همان دلیلی است که فصلهای مربوط به واقعیت و فصلهای تخیلی یکی در میان پشت هم آمدهاند. هر اتفاقی که در دنیای فانتزی دوغدو رخ میدهد، علت واقعی آن یا پیشزمینهٔ واقعی آن در فصل بعدی گفته میشود.
در واقع از نظر من در زندگی واقعی هم دقیقاً همین اتفاق میافتد. تخیلات ما از واقعیتهایمان جدا نیستند و در هم تنیدهاند؛ جوری که گاه نمیتوانیم آنها را بهطور دقیق و مشخص از هم جدا کنیم. حقایق اطراف ما باعث به وجود آمدن تخیلاتمان میشوند و بالعکس! برای همین هم هست که دنیای فانتزی هر کس با دیگری متفاوت است چرا که هر کس زندگی متفاوتی را دارد و تلخیها و شیرینیهایی را تجربه میکند که با دیگری متفاوت است. در این رمان من قصد داشتم روی پیوستگی و همراهی دنیای واقعی و تخیلی تاکید کنم و این دو دنیا را از هم جدا به تصویر نکشم بلکه همسویی آنها را به مخاطب یادآوری کنم. گاه تخیلات ما و دنیای فانتزی که در ذهن ساختهایم چنان قدرتی مییابند که خود را به دنیای واقعی هم تحمیل میکنند و واقعیت زندگی را در دست میگیرند و تغییر میدهند و گاه این واقعیتهای زندگی هستند که به تخیلات ما شکل میدهند و آنها را آنطور که میخواهند، میسازند. در هر دو صورت نمیتوان منکر وابستگی و پیوند این دو باشیم.
از این غولهای مادربزرگ که بگذریم، بیدرنگ به خانم سیلا میرسیم. جادوگر اصیل یا نه. نقش خانم سیلا در این داستان چیست، و چرا او را به فضای فانتزیتان کشاندهاید؟
خانم سیلا نشانهای است که دوغدو با خود از فرانسه آورده است. بهطور کلی در این رمان سه جلدی قصد داشتم میان بعضی عناصر فانتزی ایرانی و فرانسوی ارتباط برقرار کنم. در مرحله اول برخی عناصر فانتزی و افسانهای ایرانی را به مخاطب خود معرفی کنم و در مرحله بعد او را با برخی شخصیتهای افسانهای فرانسوی آشنا کنم. جلد اول آغاز سفر دوغدو از فرانسه به ایران است. او تا به حال ایران را ندیده و برای اولینبار به ایران میآید. دوغدو هفت سال در فرانسه بوده و عجیب نیست اگر با فرهنگ فرانسوی و افسانههای آن دیار آنقدر آشنا باشد که زمانی که مجبور میشود تنهایی به ایران بیاید، یکی از این شخصیتها را همراه خود بیاورد و چه بهتر این شخصیت دارای نیرویی جادویی باشد که بتواند به دوغدو در دنیای ناشناختهای که به تنهایی به آنجا میرود، کمک کند.
شاید خانم سیلا را بتوان نمادی از فرهنگ فرانسه بهشمار آورد که دوغدوی هفت ساله با خود به ایران میآورد تا در کنار آن با فرهنگ ایرانی بیشتر آشنا شود. در جلد دوم زمانی که دوغدو با شخصیتهای افسانهای ایرانی بیشتر آشنا میشود، نقش خانم سیلا هم کمتر میشود. در جلد سوم با این که دوغدو به فرانسه برمیگردد، خانم سیلا با این که حضور کمرنگی در داستان دارد، اما در واقع فضا را برای ظهور شخصیتهای افسانهای دیگر مانند بابار، گوریکان، بابایاکا و خونآشامها آماده میکند.
دوغدو به عنوان شخصیت اصلی داستان، حضورش را از فرانسه و پاریس آغاز میکند، چرا پاریس؟
برای پاسخ به این سؤال باید به ارتباط زندگی شخصی نویسنده و آثارش باور داشته باشیم. نویسنده هیچگاه نمیتواند داستان زندگی خود و زندگی شخصیتهای داستانش را از هم جدا کند. این ارتباط گاه در شخصیتپردازی خود را بیشتر نشان میدهد، گاه در اتفاقات و حوادث و گاه در اتمسفر داستان و خیلی وقتها در تمامی این موارد نشانههایی از زندگی نویسنده را میتوان یافت؛ حتی اگر داستان، یک داستان کاملاً تخیلی و فانتزی باشد، باز هم ردپای نویسنده و تجربیات او و زندگی شخصیاش را میتوان در آن جستوجو کرد. دوغدو را زمانی نوشتم که قرار بود برای چند سال به فرانسه برویم. دوست داشتم از این فرصت استفاده کنم و داستانی بنویسم که فرهنگ این دو کشور را به گونهای به هم ربط بدهد و برای همین دوغدو را وادار کردم از فرانسه به ایران بیاید و با افسانههای ایرانی آشنا شود و وقتی با افسانههای عامیانه فرانسوی بیشتر آشنا شدم، یکبار دیگر دوغدو را به فرانسه برگرداندم تا اینبار شخصیتهای فرانسوی را به مخاطبان کودک و ایرانی خود معرفی کنم.
جلد اول دوغدو را زمانی که در ایران بودم و برای سفر به فرانسه آماده میشدم، نوشتم! جلد دوم قرار بود در فرانسه نوشته بشود و داستان بازگشت دوغدو به فرانسه باشد؛ داستانی که یک جلد به تعویق افتاد و باعث شد رمانی که در آغاز قرار بود دو جلدی باشد، سه جلدی بشود و علت آن هم باز اتفاقی بود که در زندگی واقعی من رخ داد. قبل از سفر تصادف بدی کردم که چند ماهی من را خانهنشین کرد و باعث شد دوغدو یک جلد دیگر در ایران بماند و برایش اتفاقی بیفتد که مانند من پایش بشکند و در بیمارستان بستری شود!
جلد سوم با سفر دوغدو به فرانسه آغاز میشود در حالی که مانند نویسندهاش عصایی زیر بغل داشت و از اینکه سفر را اینگونه شروع میکرد، دلخور و غمگین بود.
فصلبندی کتاب خیلی عجیب است. هر فصلی دو پاره دارد، فصل مثبت یک یا دو، منفی یک یا دو. و بعد در کتاب دوم به ترتیب دیگر و در کتاب سوم باز به شکل دیگر. این فلسفهاش از کجا میآید؟
در جلد اول ما با دو روایت از دوغدو روبهرو هستیم. روایت مربوط به فصلهایی با عدد مثبت به زمان حال میپردازند و مربوط هستند به سفر دوغدو به ایران و روبهرو شدنش با عزیز و غولها و جنهایش اما فصلهای منفی، گذشته را تعریف میکنند و این فرصت را به مخاطب میدهند تا با دوغدو بیشتر آشنا بشوند و بفهمند بر او چه رفته و چرا تک و تنها به ایران آمده و پدر و مادرش چه شدهاند. علاوه بر این، در فصلهای منفی ریشهٔ تخیلات دوغدو هم مشخص میشود و مثلاً متوجه میشویم خانم سیلا که همراه دوغدو است، در واقع یکی از شخصیتهای قصهٔ ناتمام مادرش است.
در جلد دوم باز هم با دو روایت مربوط به دو زمان روبهروییم. فصلهایی با عدد کامل به گذشته میپردازند اما گذشتهای دورتر؛ زمانی که دوغدو هنوز به دنیا نیامده بود. در این فصلها رازهای زیادی در مورد گذشته برای دوغدو فاش میشود و او حتی در جشن عروسی پدر و مادرش شرکت میکند. فصلهایی با عدد نیم به زمان حال و زندگی دوغدو با عزیز و بازگشت پدربزرگ و رویارویی با غولهایی جدید میپردازد.
در جلد سه ما تقریباً با همه گذشته دوغدو و پدر و مادرش آشنا شدهایم بنابراین تمام فصلها در زمان حال است. تنها تفاوت در زبان به کار رفته در نام فصلهاست. فصل یک مربوط به زمانی است که هنوز در ایران هستند و بنابراین نام فصل به زبان فارسی آمده است. فصل دو حرکت از ایران به فرانسه است و مربط به زمانی است که دوغدو و عزیز در آسمان ایران و فرانسه طی میکنند، برای همین نام فصل دو است که دومین عدد هم به زبان فارسی و هم فرانسوی است و از فصل بعد که کاملاً در فرانسه میگذرد، نام عددها هم فرانسوی شده است.
در فصل منفی دو، فضای نوستالژیک برگشت به خانه مادری یا مادربزرگ حاکم است. جایی که پدر دوغدو که اکنون در فرانسه است، اتاقی دارد که این اتاق اکنون در اختیار دوغدو است. دوغدو در این فضا خاطرههای کودکی پدر را بازیابی میکند، مانند شنا در حوض حیاط در تابستان، آیا این خودتان نیستید که از کودکی شهر به شهر خانه عوض کردهاید؟
من کودکی ساکت و آرامی داشتم. در دو سالگی از گروس به کرج آمدیم و تا دوازده سالگی در خانه کوچکی در کرج زندگی میکردیم؛ همان خانهای که حیاطش را با حوض کوچکش در رمان دوغدو میبینید. بعد از آن به خانه دیگری رفتیم که تا زمان ازدواجم همانجا ماندیم. در کودکی چنان جابهجایی نداشتیم که بخواهم آن را به حس نوستالژیک دوغدو ربط بدهم اما شاید سفرهای تابستانی و نوروزی به روستای پدری در این حس دوغدو بیتأثیر نبوده باشد.
هربار که به روستا میرفتیم پدر از خاطراتش تعریف میکرد و من سعی میکردم آن خاطرات را در ذهنم زنده کنم هر چند خاطرات پدر من مانند خاطرات پدر دوغدو شیرین نبودند و به جای اینکه به لذت آبتنی در حوض و بوی یاس مربوط باشند، به حس استقلال و تنهایی و به زحمت درسخواندن و کار کردن و... مربوط بودند اما شاید آن حس کلی به یادآوردن خاطرات پدر و خود را جای او گذاشتن، ریشه در همان خاطرهگوییهای پدر داشته باشد. خاطراتی که پدرم همیشه دوست داشت یک روز آنها را بنویسم و امیدوارم از پسش بربیایم.
داستان دوغدو روایت در روایت دارد. کمی که جلو میرویم، معلوم میشود که سیلا خانم روایت مادر نویسندهٔ دوغدو است که برای دوغدو گفته میشود. شما مادر هستید. اکنون هم دختری نوجوان دارید. آیا میشود این داستان را روایت قصهگوییهای خودتان و دخترتان دانست؟
دخترم از کودکی اولین مخاطب داستانهای من بوده است و همیشه اولین کسی است که داستانهایم را میخواند. البته باید این را هم بگویم که سختگیرترین منتقد من هم هست! در مورد تأثیر رابطه خودم و دخترم در شکلگیری دوغدو بهطور مستقیم نمیتوانم چیزی بگویم اما حتم دارم بهطور غیرمستقیم تأثیرات خود را گذاشته است. قبل از اینکه مهرآیین، دخترم، خواندن را یاد بگیرد، یکی از اصلیتریم وظایف من کتاب خواندن برای او بود و به محض اینکه مهرآیین خواندن را آموخت، این نقش عوض شد. او عاشق این است که برای من کتاب بخواند و تقریباً هر شب قبل از خواب این کار را میکند.
شاید دوغدو و مادرش رابطهشان را بعضی جاها از ما تقلید کرده باشند در این مورد مطمئن نیستم اما حتم دارم پدر دوغدو از پدر مهرآیین یاد گرفته برای او شاهنامه تعریف کند و آن همه عاشق مینیاتورهای ایرانی باشد و حتی نحوه ورق زدن کتابهای نفیس نقاشی را هم از او تقلید میکند.
فصل مثبت ۳ به سیلا خانم و جاروی جادو اختصاص دارد. جاروی جادوگران آیا تأثیر هری پاتر یا گونههای ادبی فانتزیهای جادو در ذهنتان نیست؟
تا قبل از نوشتن دوغدو متاسفانه کتاب هری پاتر را نخوانده بودم و فقط یک قسمت از سریالش را در نوجوانی دیده بودم که آن زمان خیلی هم از آن خوشم نیامده بود و جذبش نشده بودم اما بعد از چاپ دوغدو چند نفر از اینکه دوغدو را تحت تأثیر هری پاتر نوشتهام سخن گفتند و من راغب به خواندن این کتاب شدم و اینبار واقعاً جذب دنیایش شدم و افسوس خوردم چرا قبلاً آن را نخواندم. بعد از خواندن داستان، تمام قسمتهای سریال هری پاتر را هم دیدم و واقعاً از اینکه یک نویسنده موفق به خلق چنین جهان شگرفی شده است، متحیر شدم.
اما اینکه دوغدو در نگاه اول هری پاتر را به یاد میآورد، شاید به این علت باشد که هر دو از یک ریشه و اصل بهره بردهاند و آن، داستانها و افسانههای قدیمی است! با این حرف اصلاً قصد مقایسه دوغدو و هری پاتر را ندارم چون اصلاً قابل مقایسه نیستند فقط قصد دارم بگویم آنچه در دوغدو باعث میشود به یاد هری پاتر بیفتیم، این است که دوغدو هم مانند هری پاتر به داستانها و افسانههای قدیمی و داستانهای جادویی توجه داشته است، هر چند این توجه و بعد از آن نوع نگارش و بهرهگیری از آنها و پرداختنشان در دوغدو بسیار ضعیفتر و ابتداییتر از آنچیزی است که در هری پاتر میبینیم.
رفتارهای جارو و چوب جارو هم دراین فصل خیلی مانند کنشهای سینمای کارتونی است، آیا از سینما در این کار تأثیر پذیرفتهاید؟
بهطور کلی فکر میکنم بیشتر تحت تأثیر داستانهایی که خوانده یا شنیدهام، باشم تا سینما. هر چند ممکن است چیزهایی که بهطور پراکنده دیدهام هم بهطور ناخودآگاه در روایتم تأثیر گذاشته باشند.
اگر خودتان بخواهید این فانتزی را از جنبه گونهشناسی در یک گونه مشخص از فانتزیها جا بدهید، دوغدو از کدام گونه یا زیرگونه است؟
به نظر من دوغدو را میتوان یک روایت دو لایه یا موازی دانست که در دو سطح فانتزی و واقعیت در نوسان است، تا آنجا که گاه این مرزها در هم آمیخته میشوند.
در بخشهای فانتزی گاه زمان و مکان جنبه فانتزی مییابند، مانند سفر دوغدو به گذشتهای که امکان دیدنش در واقعیت نیست و رقصیدن در جشن عروسی پدر و مادرش.
یکی دیگر از کارکردهای تخیلی در این رمان دیدن و برخورد با شخصیتهای داستانهای قدیمی است، مانند غولها و جنها و... علاوه بر این، گاه شخصیت وارد داستانهای قدیمی میشود و همان کارها را میکند مانند فصل (توی پرانتز ۱) در جلد اول که برنارد وارد فضایی مانند فضای داستان هفتخان رستم میشود و همان کارهای رستم را در خان سوم انجام میدهد و با اژدها میجنگد.
از اشیاه جادویی هم در این رمان میتوان سراغ گرفت علاوه بر چوب جادوی خانم سیلا و دیگر وسایل جادویی میتوان به عکس پدربزرگ که عاشق یکی از آجرهای خانه است اشاره کرد یا لامپی که حرف میزند و ...
پیکرگردانی، تبدیل یک موجود زنده به موجود دیگر، هم در این رمان چندبار اتفاق میافتد؛ برای مثال از تبدیل عزیز به حلزون میتوان نام برد.
داستان که شروع میشود، این حس دست میدهد که با فانتزی جادو و ماجرایی سروکار داریم، در فصل منفی ۶، روایت مرگ مادر روی تخت بیمارستان و صاف شدن خط تپش قلب روی مانیتور نشان میدهد که فانتزی جدی هم هست، فقدان مادر برای دوغدو که روشن و مشخص است، و نبود پدر که باید خوب دقت کرد و خواند، فانتزی را میبرد به یک سمت دیگر، به نظرتان اصل همین بوده است، و آن ماجراها و شخصیتهای عجیب و غریب خلق شدهاند برای این که پوششی باشند بر کارکردهای دیگر فانتزی، مانند کارکرد روان- درمانی، مانند کارکرد روبهرو شدن کودکان با مرگ مادر یا پدر؟
به هر حال فانتزی در این رمان این کارکرد ضمنی را دارد اما جنبهٔ جدیتری هم میتوان برای آن در نظر گرفت. فانتزی در این داستان با این که با بخشهای واقعی رابطه دارد اما به گونهای مستقل هم هست. در این روایت من از فانتزی فقط به عنوان ابزاری برای حل مسائل بخش واقعی داستان استفاده نکردهام و خود کشف دنیای فانتزی و قرار دادن مخاطب در این فضا هم برایم اهمیت داشته است. بهطور کلی میتوانم بگویم دنیای فانتزی برای دوغدو هم پناهگاهی است که بعد از مرگ پدر و مادرش به آن دست مییابد تا بتواند تلخی اتفاقی که برایش رخ داده را تاب بیاورد و هم خود دنیای فانتزی به تنهایی هم برایش آنقدر جذاب و شگفت است که بعد از هضم اتفاقات بیرونی باز هم آن را رها نمیکند و همچنان به آن سفر میکند.
بخش بزرگی از تخیل شکل گرفته در کتاب، تخیل برآمده از خاطرهها است. برای مثال آن چیزهایی که منسوب به زندگی پدر در خانه مادربزرگ است. در میان ایرانیان در نسلهای گذشته این نظر بسیار رایج بود که گربهها با جنها در پیوند هستند و گاهی هم خود جن هستند که در کالبد گربه در خانه حاضر میشوند، آیا در این اثر به دنبال بازنمایی دوباره این خاطرهها و برداشتهای عامیانه بودهاید؟
بله. من چه در این رمان و چه در داستانهای دیگرم به باورهای مردم و قصههای عامیانه توجه بسیار دارم و از آنجایی که خودم از این باورها و قصههای پیرامون آنها بسیار لذت میبرم، سعی میکنم از آنها در داستانهایم استفاده کنم. این علاقه شاید تأثیری است از دوران کودکی من که قبلاً هم گفتم در روستای پدری با آن داستانها بزرگ میشدیم و تابستانهایمان پر بود از قصههای قدیمی و غول و جن و... هنوز هم برای من گربه سیاه با گربههای دیگر فرق دارد؛ مخصوصاً نگاهش در شب و صدای مرنویش که انگار بچهای دارد جیغ میکشد!
ادامه دارد...