کتاب «آدامس چهارشنبههای خوشبختی» داستان تصویری دختری به نام باهار است. کودک کاری با موهای به رنگ انار، دامن رنگ غروب و چشمهای رنگ گربه سیاه.
دختری که سطلهای آشغال را به دنبال قوطیهای خالی نوشابه میجورد. باهار یک روز یک جعبه چوبی پیدا میکند که رویاش نوشته: چهارشنبههای خوشبختی!
گربههای خوابالو کنار سطل آشغال نمیدانند امروز چند شنبهست. خمیازه میکشند و پنجههایشان را لیس میزنند. باهار یک آدامس لیمویی از جعبه چهارشنبههای خوشبختی میجود، کیسه قوطیهای خالی نوشابهاش را دنبالش میکشد و توی شهر راه میافتد. از ماهیگیر سبیل سفید، خانم قد بلند و چکمه پوش شعبده باز و آقای کت شلواری که خیلی هم عجله دارد، همان سوالی را میپرسد که از گربهها پرسیده بود. اما آنها هم مثل گربهها جواب درست و حسابی به او نمیدهند. هر کدام به فکر دردسرها و مشکلات خودشان هستند. اصلا چه فرقی میکند که چندشنبه باشد؟
برای باهار فرق میکند. هر بار یکی از آدامسهای لیمویی را میجود و به مشکل آنها فکر میکند. آرزو میکند تا مشکلشان برطرف شود و در نهایت به خانهاش، به کلبهای با قوطیهای خالی نوشابه برمیگردد و میخوابد. باهار آرزوهای زیادی دارد اما برای خودش آرزویی نمیکند و وقتی دیگران اعتراض میکنند که چرا با آرزویش مشکلشان را برطرف کرده با خودش فکر میکند چرا آنها آرزوهایشان را دوست ندارند؟
باهار کتاب «آدامس چهارشنبههای خوشبختی» در شهری زندگی میکند که مردمانش رویا و خیال را فراموش کردهاند. آنقدر درگیر روزمرگی و کار و گرفتاری شدهاند که دیگر به آن اعتقادی ندارند و وقتی هم به رویا و آرزوهایشان میرسند از آن گریزاناند. باهار اما رویا و خیال را باور دارد و آن را به مردم شهر هدیه میدهد. هرچند آنها قدرش را نمیدانند و حواسشان پی چیزهای دیگریاست. آنقدر که وقت و حوصلهشان به کودکی و کودکان کار نمیکشد. کودکانی همچون باهار که دختریست موهاش رنگ انار، دامنش رنگ غروب، چشمهاش رنگ گربه سیاه.