من در آذر ماه ۱۳۱۴ در ملایر به دنیا آمدم. دوران کودکی را در اهواز گذراندم و در همان شهر به دبستان رفتم.
مادر و خواهرانم مرا در کودکی با دنیای قصهها و افسانهها آشنا کردند. از چهار سالگی با شعر آشنا شدم. شعرهای دیوان حافظ را از بر میکردم و تصویرهای آن را در دفتر نقاشیام میکشیدم. پدرم که خط خوشی داشت و نقاشی میکرد، مرا با خط و نقاشی و شعر پیوند داد. او که از شاهزادگان قاجار بود، مرا با افسانههای حماسی و شعرای بزرگ آشنا کرد و از من میخواست هر آنچه را که برایم خوانده است، بازگو کنم. پس از درگذشت پدرم در سال ۱۳۲۸ با مادرم به مسجد سلیمان نزد برادرم ایرج جهانشاهی قاجار که در آنجا معاون آموزش و پرورش بود، رفتیم. به یاد ندارم که از کودکی تا به حال در خانواده ما کتاب و کتابخوانی ترک شده باشد، زیباترین کتابی که از نوجوانی در خاطرم هست مایا، ملکه زنبور عسل نام داشت که زیبایی نقاشیهایش را هرگز فراموش نمیکنم.
پس از بازگشت از مسجدسلیمان به تهران، در دارالفنون درسم را ادامه دادم. دبیر نقاشی ما استاد رسام ارژنگی، یکی از مشوقان من در کار نقاشی بود. در این زمان پس از پایان کلاسهای دبیرستان به هنرستان کمالالملک میرفتم و در محضر استاد شیخ، اصول طراحی و سایه روشن را فرا میگرفتم، در عین حال با مجله ترقی و آسیای جوان همکاری داشتم و برای آنها تصویر، معما و جدول طراحی میکردم.
پس از پایان دبیرستان، وارد دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی و گرافیک شدم و همزمان در هنرسرای عالی فنی (دانشگاه امیرکبیر فعلی) کار میکردم. در سال ۱۳۳۸ رئیس آموزش هنرسرا از من خواست در شرکت ایران وبستر که با دوستانش راه انداخته و نیمه ایرانی_ نیمه امریکایی بود، به مصور کردن کتابهای درسی بپردازم. نتیجه این همکاری، تعداد زیادی کتاب درسی و غیردرسی بود که به نظر من بهترین آنها سرگذشت آبراهام لینکلن است.
من از سال ۱۳۴۲ به گروه تصویرگران مجله پیک پیوستم و این همکاری تا سه سال پس از انقلاب ادامه داشت. به سبب علاقهای که از نوجوانی و جوانی به پزشکی و موضوعهای علمی داشتم ، درنشریه پیک بیشتر موضوعهای علمی را برای تصویرگری گزینش میکردم. سپس به سازمان کتابهای درسی منتقل شدم و بار دیگر برای کتابهای درسی تصویرسازی کردم.
در سال ۱۳۴۴ همزمان، دو بورس از سوی یونسکو به من تعلق گرفت. بورس اول برای رشته تصویرگری کتابهای کودکان و نوجوانان در انگلستان، و بورس دوم برای تصویرگری و چاپ در هلند بود. در کالج هنر لندن به هنگام تحصیل در رشته تصویرگری با دو دانشجوی سال بالایی بسیار با استعداد به نامهای شرلی هیوز و ویکتور آمبروش که اکنون از تصویرگران برجسته انگلستان هستند، آشنا شدم و بسیار تحت تاثیر کارهای آنها قرار گرفتم.
تصویرهای این دو تصویرگر بسیار پرکار و واقعگرا بودند. ما در آنجا استادی لهستانی داشتیم. او با آنکه خود گرایش به شیوههای نو داشت، دانشجویان را مجبور به پیروی از خودش نمیکرد. در هلند موفق شدم با پیتکلاس که تصویرگری برجسته و از استادان ما بود، کارکنم. با همکاری او در آن مدت که در آمستردام بودم، انجیل را برای کودکان مصور کردم و بسیار از او آموختم.
در کار تصویرگری هیچ محدودیتی را نپذیرفتهام. از دیدگاه من تصویرگر کسی است که باید به آنچه روی کاغذ میآورد، احاطه کامل داشته باشد. ما در تصویرگری برای آثار کودک و نوجوان برنامه دقیقی داشتیم، به این صورت که پس از طرح اولیه تصاویر، آنها را همراه با داستان به یکی دو دبستان و راهنمایی از جمله مدرسه مهران میبردیم و پس از تعریف داستان، نقاشیها را در معرض نقد و بررسی آنها قرار میدادیم. سپس آنچه را که بیشتر مورد پسند بچهها قرار میگرفت، انتخاب میکردیم.
شیوهها برای هر گروه سنی فرق میکرد. برای کودکان بیشتر تصویرهای رنگین و شاد میکشیدیم و برای دانشآموزان و نوجوانان بیشتر از سبک واقعگرا استفاده می کردیم. مخاطبان ما را دانشآموزان سالهای اول دبستان تا آخر دبیرستان تشکیل میدادند.
در سال ۱۳۴۵ با همکاری محمدزمان زمانی و عزیزالله پایان کتابهای بدن من، شاخهای ملوس، قصه نخودی، یک روز با ملانصرالدین و خورشید را تصویرگری کردم که از سوی انتشارات آموزش و پرورش_ مرکز تهیه خواندنیهای نوسوادان با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین به چاپ رسیدهاند. از دیگر آثاری که من هم در تصویرگری آنها سهمی داشتهام، میتوانم از کتابهای اول دبستان برای کشور (۱۳۴۲)، درست و زیبا بنویسیم و کتابهای اول دبستان برای کودکان تاجیکستان نام ببرم. پس از انقلاب به مدت تقریباً ده سال شماری از روی جلدهای انتشارات فاطمی را طراحی کردهام و در تصحیح و طراحی چهار جلد نخست فرهنگنامه کودکان و نوجوانان همکاری داشتهام. ورود من به حوزه تصویرگری کتاب کودک، تنها علاقه و علاقه بود.