نوسازی زبان در بستر بازنویسی وبازآفرینی در کارهای آذریزدی هنگامی به درستی روشن و شکافته میشود که مانند نمونه روایتهایی که از داستان «شیر و خرگوش»، داده شد، این بار همان روایت را در کار خود آذریزدی و در سنجش با روایتهای پیشین از همین داستان بسنجیم.
خرگوش باهوش
روزی بود و روزگاری بود. در یک جنگل دور افتاده که پراز درختهای میوه و سرو و کاج و گلها و گیاههای سبز و زیبا بود و آب و هوای بسیار با صفا داشت گروه زیادی از حیوانات و مرغها و جانوران گوناگون زندگی میکردند مانند میمونها، خرگوشها، گرازها، آهوها، کبکھا، بز کوهیها، کبوترها و خیلی از مرغهای صحرایی. و چون همه جور سبزی و میوه فراوان بود همه خوش و خرم روزگار بسر میبردند.
داستانی بینام، نام دار میشود
روایت آذریزدی با نام گذاری قصه شروع میشود. « خرگوش باهوش» شناخت خرگوش شخصیت داستان با صفتی که او را از خرگوشان دیگر متمایز میکند و کودک را برمی انگیزد که خرگوشی را که باهوش هست، بشناسد. پس از آن در پاره نخست از روایت، نشانه پردازی میکند. فضا را توصیف میکند. زمان را ناروشن و مبهم میکند ( روزی بود و روزگاری بود ) میان روز و روزگار تفاوت میگذارد. روز نشانهای از یک رخداد در یک دوره زمانی چند روزه است و روزگار نشانهای از دوره زمانی در یک مقطع تاریخی یا چرخه زمانی. سپس به موقعیت مکانی میپردازد و داستان خود را به جنگلی دور افتاده پیوند میدهد که البته گونههای درخت آن هم بیشتر سوزنی هستند. این گونه جنگلی هم البته ویژه ایران نیست و بیشتر در مناطق سرد میرویند.
چه در ذهن راوی بوده که جنگل از نظر او با گونه درختان سردسیری شکل گرفته، به سبب این که آذریزدی اهل سفر نبوده و هیچ گاه هم در خاطرات خود نگفته که جنگلهای شمال کشور را دیده است. گیاهان سبز توصیف کلی برای تشدید سبزی جنگل و زیبایی آن بوده است. در این جنگل گروهی جانور زندگی میکردند که نشانه میدهد که البته برخی از آنها مانند کبکها و بز کوهیها، جانوران مناطق کوهستانی هستند. و برخی مانند کبوترها در مناطق بیابانی و البته روستایی و شهری. مشخص نیست مرغهای صحرایی در جنگل سردسیری چه میکنند؟ باز هم او در توصیف خود از سبزی و میوه فراوان میگوید و جنگل را چیزی مانند باغ میوه فرض میکند. که البته بیشتر این جانواران از همین سبزی و میوه میخوردند.
ولی یک شیر زورمند و ظالم هم در نزدیکی آن جنگل منزل گرفته بود و بلای جان آن حیوانات شده بود. هر روز درگوشهای، پشت درختی یا بته گیاهی کمین میکرد و همین که یکی از حیوانات را تنها مییافت او را میگرفت و از هم میدرید و گوشتش را میخورد. چون هیچ کس هم زورش به او نمیرسید نمیتوانستند چارهای بکنند و کم کم زندگی شیرین حیوانات آن بیشه از ترس شیر دچار تلخی و ناراحتی شده بود و هیچکدام نمیدانستند آیا صبح که از خانه و لانه بیرون میآیند سالم به خانه برمی گردند یا نه.
درپاره بعدی از روایت، شخصیت آنتاگونیست یا ضدشخصیت داستان که همان شیر باشد، معرفی میشود. کنشهایی که شیر انجام میدهد و آن شکار کردن جانوران این جنگل است و فضای التهابی که در جنگل به وجود آمده است. این پریشانی را او با آینده نامعلوم برگشت یا برنگشتن به خانه نشان میدهد. حسی از تعلیق ایجاد میکند که خواننده را به دنبال داستان میکشاند.
در میان خرگوشهایی که در آن صحرا بودند یک خرگوش باهوش بود که برای علاج ناراحتی و ترس حیوانات نقشهای طرح کرده بود و با چند تا از حیوانات دیگر نقشه خود را شرح داد و همه پسندیدند و چون دیدند فکر خوبی کرده یک روز تمام حیوانات جنگل را دعوت کردند و همه دسته جمعی رفتند دم منزل شیر و خرگوش را به نمایندگی انتخاب کردند که با شیر حرف بزند. خرگوش قدری به شیر خوشامد گفت و بعد گفت: ای شیر توانا، حیوانات جنگل به من وکالت دادهاند که با شما حرف بزنم. ما میدانیم که زور و قدرت تو از ما بیشتر است و با حیوانات ضعیفی هستیم و چون نمیتوانی علف بخوری و رئیس گوشتخواران هستی هر روز یکی از ماها را میگیری و بچههای ما نمیتوانند از ترس تو با آسایش خیال در جنگل گردش کنند، بعضی از روزها هم که تو نمیتوانی کسی را شکار کنی گرسنه میمانی. اینک ما آمدهایم قراری بگذاریم که هم ما و هم تو راحت باشیم و هر کسی با خیال راحت زندگی کند.»
شیر پرسید:«چه قراری میگذارید که هم من و هم شما راحت باشیم؟»
معرفی شخصیت خرگوش باهوش
در این پاره از داستان، خرگوش باهوش معرفی میشود که برای گریز از اضطراب منتشر، اضطرابی که جنگل را دربرگرفته و همه جانوران را افسرده و بیمناک کرده است، او یک راه حل دارد. آن هم گفت و گو با شیر است. کار او را که کورکورانه شکار میکند، به روندی دیگر تبدیل میکنند. خوراک هر روز او را تامین میکنند تا فضای اضطراب از جنگل برود و جانوران دیگر بتوانند دستکم تا زمانی که خوراک شیر میشوند زندگی آسودهای داشته باشند. تفاوت بازنویسی آذریزدی با سه نسخه از ترجمهها و بازنویسیهای کهن در این است که آذر به خرگوش باهوش تشخص داده و کار گفت و گو را به او سپرده است، در حالی که در نسخههای کهن، شخصیت گفت و گو کنند نامشخص است.
خرگوش گفت: «قرار میگذرایم به شرطی که تو بیخبر حیوانات جنگل را شکار نکنی و با امنیت داشته باشیم، هر روز خودمان یک حیوان چاق و چله را که برای خوراک تو مناسب باشد انتخاب کنیم و پیش تو بفرستیم و آنوقت، هم تو از زحمت شکار کردن راحت میشوی و هم حیوانات ضعیف با خیال راحت چرا میکنند و هم اینکه همیشه سر موقع خوراک حاضر و آماده داری و هم روزی تو حلالتر است.»
شیر گفت: «بسیار خوب، شرطش این است که خودتان با هم بسازید و هر روز، اول ظهر خوراک مرا همراه خودت بیاوری و همه در امان باشید، اما وای به وقتی که یک ساعت دیر بشود، آن وقت روزگارتان را سیاه خواهم کرد.»
حیوانات هم قبول کردند و بعد از آن هر روز یک دسته از حیوانات از میان خودشان یکی را که گناهی کرده بود و بایستی تنبیه شود انتخاب میکردند و به همراه خرگوش او را برای خوراک شیر میفرستادند.
نزدیکی روایت آذریزدی به زبان توده مردم
در این پاره از داستان، آذریزدی، روایت خود را هم به زبان مردم کوچه و بازار نزدیکتر میکند، مانند توصیف « حیوان چاق و چله» یا « خودتان با هم بسازید » و هم باورهای دینی جامعه و موضوع حرام و حلال را وارد داستان میکند. او به مخاطبان خود میگوید که به هر حال شیر خوراک میخواهد، یا به زور و کورکورانه یا پیش پای او گذاشتن. اما این خوراک یا ر وزی اگر حلالتر باشد، بهتر است. اما موضوعی که آذر از جنبه کیفری و اخلاقی به روایت خود افزوده، موضوع جانور خطاکار است که برای تنبیه شدن باید خوراک شیر شود.
یک روز قرعه به نام خوکها بود، یک روز نوبت بزهای کوهی، یک روز آهوها، یک روز میمونها، یک روز خرگوشها و همچنین سایر حیوانات و بعد از آن قول و قرار خیال همه راحت بود که بیجهت و بیخبر در چنگال شیر بیرحم گرفتار نمیشوند و خیلی هم مواظب بودند که هیچ وقت از موقع ناهار دیرتر نشود تا شیر اوقاتش تلخ نشود.
بود و بود تا روزی که نوبت به طایفه خرگوشها رسید و بایستی از میان خودشان یکی را انتخاب کنند. همه خرگوشها جمع شدند و قرعه کشیدند و قرعه به نام برادر خرگوش باهوش افتاد. در این موقع خرگوش باهوش رفت روی یک سنگ ایستاد و گفت: «دوستان عزیز، درست گوش بدهید تا مطلبی به شما بگویم، یادتان هست که چند وقت پیش، همه حیوانات جنگل از شیر میترسیدند و هیچ کس خواب راحت نداشت و پیشنهاد من باعث شد که تا اندازهای حیوانات راحت شوند.»
همه گفتند: «آری، پیشنهاد خوبی کرده بودی ولی حالا که قرعه به نام برادر خودت افتاده آیا میخواهی از بردن او خودداری کنی و قانونی را که گذاشته شده با خود پسندی خودت به هم بزنی؟»
برجستهسازی خرگوش باهوش در روایت آذریزدی
در اینبخش از داستان، که به اوج روایت نزدیک میشود، نوبت به خانواده خرگوش باهوش یا برادرش میرسد که باید خوراک شیر شود. از یک سو شیر چشم به راه است و از سوی دیگر جانوران در تردید و به اعتراض که همان راهی را که خرگوش باهوش پیش پا گذاشته شاید خودش میخواهد نقض کند. در روایت آذر، او برای برجستهسازی خرگوش را روی سنگ میگذارد تا برای جانوران دیگر سخن بگوید. این نشانه گذاری، شاید تنها نشانه گذاری اینبخش باشد.
خرگوش باهوش گفت: «نه، من هم عقیده دارم که قانون باید درباره همه یکسان باشد و من و برادرم هم برای فداکاری حاضریم اما یک فکر خوبی کردهام که اگر به آن عمل کنیم ممکن است بعد از این تمام حیوانات از ظلم شیر راحت بشوند.» پرسیدند: «چه فکری کردهای؟ » خرگوش باهوش گفت: «نقشه این است که مرا دو ساعت دیرتر بفرستید و تنها هم بفرستید تا من هم بروم و فکری را که کردهام صورت بدهم و اگر این را قبول کنید و دو ساعت به من مهلت بدهید من تمام شما را از شر این ظالم راحت میکنم.» گفتند: «فکری را که کردهای بگو.» گفت: «حالا نمیتوانم بگویم چونکه ممکن است کسی خیانت کند و به خارج خبر ببرد. نقشهای که من دارم مثل نقشه جنگ است و باید پنهان بماند. برادر و خانواده من در میان شما هستند اگر من دروغ گفتم و فرار کردم آبروی آنها خواهد ریخت همانطور که افراد خانواده خیانتکاران آبرو ندارند.»
تعلیق و تشدید روایت در داستانسازی آذریزدی
این پاره از روایت تعلیقسازی و کش دادن آن است که در هیچ کدام از متنهای کهن وجود ندارد. همه اینبخش ها ساخته ذهن داستان ساز خود آذریزدی است. و البته در آن باز جنبه اخلاقی روایت مانند« افراد خانواده خیانتکاران آبرو ندارد.» روی متن سوار است و بعد اخلاقی داستان بازنویسی شده از سوی او را برجسته میکند.
خرگوشان چون همیشه از خرگوش باهوش خیر و خوبی دیده بودند قبول کردند که مطابق حرف او عمل کنند و به او مهلت بدهند و بعد هم او را تنها بفرستند. پس خرگوش با هوش دو ساعتی صبر کرد و بعد تنها و آرام به طرف منزل شیر روان شد.
اما از آن طرف شیر تا دو ساعت بعد از ظهر صبر کرد و دید از طرف حیوانات خبری نشد و چون تا آن روز هیچ وقت در فرستادن خوراکش تأخیر نشده بود خیلی عصبانی شده بود زیرا هم خیلی گرسنه بود و هم بد قولی حیوانات به رگ غیرتش برخورده بود و با خودش خط و نشان میکشید که اگر از دو ساعت بیشتر طول بکشد چه میکنم و چه میکنم و همه حیوانات را بیچاره میکنم...
ناگهان سر و کله خرگوش از دور پیدا شد که خود را مثل اشخاص ماتم زده و عزاداری غمگین ساخته بود و آهسته آهسته پیش میآمد. همینکه خرگوش به شیر رسید مانند کسی که میخواهد گریه کند سلام کرد. شیر گفت: ««هان، تا این وقت کجا بودی؟ چرا تنها هستی؟ مگر حیوانات قول و قرار خودشان را فراموش کردهاند؟
در این پاره حس تعلیق داستانی با گفتار خود شیر با خودش که بیان خشم اوست، برجستهتر میشود. توصیفهای راوی از وضعیت خرگوش که ماتم زده است، به تشدید این تعلیق کمک میکند.
خرگوش گفت: «نه قربان، من از نزد حیوانات میآیم، آنها مطابق قرارداد درست موقع ظهر یک خرگوش چاق و چله را برای شما همراه من فرستادند و با داشتیم با عجله میآمدیم ولی در میان راه یک شیر غریبه که درست هیکلش مثل شما بود پیدا شد و خرگوش را به زور از چنگ من گرفت و هر چه التماس کردم که این خرگوش خوراک شیر بزرگ است به من اعتنا نکرد و جواب داد: «شیر بزرگ کدام بیشعوری است، اینجا شکارگاه من است و از من بزرگتر کسی نیست و هر کس هم سر جنگ دارد باید بینم حرفش چیست، اگر تو هم زبان درازی کنی گوشهایت را از بیخ میکنم تا دیگر گوش نداشته باشی و یک خر حسابی باشی.» و بسیار حرفهای بیادبانه نسبت به شما زد که اگر میتوانستم سرش را میکندم اما زورم به او نمیرسید. این است که از ترس جان فرار کردم و آمدم تا گزارش آن را بدهم و ببینم بعد از این تکلیف ما و شما چه میشود؟
شیر که گرسنه بود و از پیش هم اوقاتش تلخ شده بود، از اینکه در جنگل رقیب پیدا کرده سخت عصبانی شد و از خرگوش پرسید: «حالا آن شیر کجاست؟ میتوانی او را به من نشان بدهی تا داد خود را از او بگیرم؟»
خرگوش گفت: «چرا نتوانم، او در همین نزدیکی پشت آن درختهاست.» شیر گفت: «زود برویم و دمار از روزگارش برآریم.»
خرگوش از جلو و شیر از عقب دویدند و دویدند تا از جنگل خارج شدند و نزدیک تپه سبز در کنار چاه بزرگی که آب فراوان داشت رسیدند و ناگهان خرگوش ایستاد. شیر گفت: «چرا نمیروی؟»
خرگوش گفت: «دشمن در این چاه است و من از او میترسم.»
شیر گفت: «احمق، تا من اینجا هستم از هیچ کس نباید ترسید و حالا میبینی که پوستش را از تنش میکنم.» خرگوش برای اینکه قدری بیشتر شیر را سر غیرت بیاورد گفت: «قربان، قدری احتیاط کنید چون که او درست هیکلش مثل شماست و بقدر شما زور دارد.» شیر گفت: «تو او را نشان بده و دیگر کاری نداشته باش.» خرگوش گفت: «شیر در همین چاه است و من میترسم جلوتر بیایم.»
پس شیر غضبناک جلو دوید و لب چاه ایستاد. خرگوش باهوش هم دوید و میان دو دست شیر ایستاد و هر دو در آب چاه نگاه کردند. خرگوش عکس خودشان را که در آب افتاده بود نشان داد و گفت: «میبینید؟ این همان شیر بیگانه است و این هم خرگوشی است که از من گرفته و هنوز نخورده.»
شیر همین که عکس خود و خرگوش را در آب دید به گمان اینکه دشمن است فوری خود را برای جنگ بر دشمن در آب انداخت و در آب غرق شد و خرگوش باهوش بسلامت بازگشت و به حیوانات مژده داد که حالا دیگر همه میتوانند خوش باشند زیرا شیر ظالم هلاک شد. و حیوانات شادی کردند و دانستند که: «در بسیاری از کارها، نیروی فکر و تدبیر، بیش از زور و شجاعت است.»
و در پارههای پایانی داستان، دو شخصت و ضدشخصیت اصلی درگیر هم میشوند. شیر فریب هوش خرگوش را میخورد و در فرجام با دیدن عکس خودش در آب چاه به درون آن سرنگون میشود. اما آن چه که در اینبخش از داستان هم تاثیرگذار است، کش دادن روایت و بلندتر کردن آن از اصل داستان است. روایت آذریزدی از این متن کهن، هم از جنبه ساختار داستانی گسترش پیدا کرد و هم زبان آن بسیار با زبان قصه گویان حرفهای نزدیک است. صدای گرم راوی که قصهای شیرین را روایت میکند در سرتاسر فضای این داستان منتشر است و این همان جادوی زبانسازی آذریزدی در جلب مخاطبان میلیونی بوده است.
بخش اول/ بخش دوم/ بخش سوم/ بخش چهارم / بخش پنجم
آن چه خواندید، در کتاب « زیر خط کودکی » آمده است. اگر میخواهید با زندگی، فعالیتها و اندیشهها و آثار آذریزدی آشنا شوید، میتوانید این کتاب را خریداری کنید.