دو تا دیگ، یکی فلزی و دیگری سفالی، روی اجاق بودند.
روزی دیگ فلزی به دیگ سفالی پیشنهاد کرد باهم به دنیای بیرون بروند. ولی دیگ سفالی عذرخواهی کرد و گفت برای او عاقلانهتر است روی آتش اجاق باشد.
دیگ سفالی گفت: «من بهراحتی میشکنم، میدانی که من چهقدر شکننده هستم. کوچکترین ضربه من را از میان میبرد!»
دیگ فلزی پافشاری کرد و گفت: «نگذار این موضوع تو را در آشپزخانه ماندگار کند. من بهخوبی از تو مراقبت میکنم. اگر به چیز سختی برخورد کردیم، من میانجی میشوم و تو را نجات میدهم.»
سرانجام دیگ سفالی موافقت کرد و دو تا دیگ با سه تا پایه که در کف خود داشتند و در هر قدم که برمیداشتند تق و تق بههم برخورد میکردند، باهم بیرون رفتند.
همراهی دیگها زیاد طول نکشید و ده قدم بیشتر نرفته بودند که دیگ سفالی ترک خورد و در تکان بعدی هزار تکه شد.
بهترین دوستان همانند یکدیگرند.