آقا کوچولو

نام هنریآقا کوچولو
نام هنری لاتین
klein männchen
نام
آقا کوچولو
نام لاتین
klein
نام خانوادگی لاتین
männchen

«آقا کوچولو» یکی از شخصیت‌هایی است که نویسنده‌ی هلندی مجموعه‌ی محبوب قورباغه ماکس‌فلت هاوس خلق کرده است. البته قورباغه در این مجموعه، شخصیت فرعی شده و به بیشتر شناخته شدن آقا کوچولو کمک می‌کند.

مجموعه‌ی سه جلدی آقا کوچولو با محتوای کمی فلسفی‌اش اولین بار در دهه‌ی هفتاد به زبان آلمانی نوشته شد و در هلند به انتشار رسید. پس از ترجمه به زبان‌های دیگر، به خیال و باورهای بچه‌های سرزمین‌های مختلف سرک کشیده و وارد شده است. آقا کوچولو غیر مستقیم کمک می‌کند تا درباره‌ی نگاه‌ها و رفتارهایمان در زندگی فکر کنیم.

او مردی کوچک است و در یک جعبه‌ی کفش زندگی می‌کند و به نظر می‌رسد از زندگی‌اش خشنود و راضی است.

یک روز که در خانه‌اش نشسته، باران شروع به باریدن می‌کند. آقا کوچولو فکر می‌کند باران برای باغش خوب است. اما مگر این باران بند می‌آید؟ سه روز و سه شب پشت سر هم می‌بارد و آن‌قدر می‌بارد و می‌بارد که جعبه‌ی کفش حسابی خیس می‌شود.

اتفاقی است که افتاده. مسئله‌ای است که پیش آمده. حالا آقا کوچولو چطور آن را حل می‌کند؟ اگر شما جای او بودید چه‌کار می‌کردید؟

راستش موقعیتِ مشکل یا مسئله، موقعیت پیچیده‌ای است. شاید یک مسئله یا مشکل به چشم یک نفر خیلی بزرگ بیاید اما در نگاه دیگری خیلی هم کوچک باشد یا از نگاه یک نفر دیگر اصلا مشکل به حساب نیاید.

برای همین نوع تلاش‌های افراد برای رفع مشکل یا حل مسئله‌های زندگی‌شان فرق می‌کند. می‌دانید شکل این تلاش‌ها یا اصلا تلاش کردن و نکردن برای رفع آن به چه چیز بر می‌گردد؟

بله درست است. به باورهایی که داریم. اما این باورها از کجا می‌آیند؟ از شناخت ما از جهان و هر چیزی که در آن است و ترکیب این شناخت‌ها با همدیگر.

همه‌ی ما در زندگی به مشکل یا مسئله‌‌هایی برمی‌خوریم که باید رفعشان کنیم. حلشان کنیم. اگر یاد بگیریم و بدانیم برای حل آنها چطور شناخت‌هایمان را به کار بگیریم حتما ما هم مثل آقا کوچولو از زندگی‌مان خشنود و راضی می‌شویم. آقا کوچولو هم در هر داستان به یک مسئله یا مشکل برمی‌خورد. بیایید با هم همراه شویم و ببینیم آن‌ها را چطور حل می‌کند تا شناختش از جهان، باورها و راه‌حل‌ها و در واقع، شخصیتش را بهتر بشناسیم.


کتاب آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد

ابتدای داستان «آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد» را با هم خواندیم. خانه‌ی آقا کوچولو یعنی جعبه‌ی کفش، خیس و نرم شده و دیگر او را از باد و باران و سرما و ... محافظت نمی‌کند. آقا کوچولو چاره‌ی کار را در رفتن از آنجا می‌بیند و می‌رود. بعد از بندآمدن باران و گرم شدن او زیر آفتاب به دنبال خانه‌ای نو به راه می‌افتد. در راه کلاغی پیشنهاد می‌دهد آقا کوچولو بالای درخت برود و در لانه‌ی خشک و گرم او زندگی کند. اما آقا کوچولو از درخت پایین می‌افتد و به این نتیجه می‌رسد که خانه‌ای روی زمین می‌خواهد. در ادامه قورباغه و خرگوش خانه‌های دیگری به او پیشنهاد می‌دهند. اما آقا کوچولو نمی‌تواند بلندمدت در هیچ کدامشان بماند.

برای همین آن‌ها را ترک می‌کند و دوباره به راه میفتد. در مسیرش به خانم کوچولویی برمی‌خورد که به کمک احتیاج دارد. کمکی که از عهده‌ی او برمی‌آید. آقا کوچولو از فرصت استفاده می‌کند. به خانم کوچولو کمک می‌کند تا از درخت سیب بچیند. کارشان که تمام می‌شود، خانم کوچولو وسایل آقا کوچولو را برمی‌دارد و آقا کوچولو هم سبد او را. در خانه‌ی خانم کوچولو با هم غذا می‌پزند و آقا کوچولو برای همیشه آنجا می‌ماند. در پایان داستان هم جشنی می‌گیرند و همه‌ی جانورانی که آقا کوچولو در راه دیده به خانه دعوت می‌کنند.


کتاب آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد

مسئله‌ی دیگر در کتاب «آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند» مطرح می‌شود.


کتاب آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند

پیش از خواندن خلاصه داستان به این موضوع فکر کنید: «بارور شدن یک مسئله یا مشکل از طریق یک راه حل، مسئله‌های دیگری را پیش می‌آورد. مسئله‌هایی که توانایی‌های ما، دوست‌های ما، شناخت ما از جهان و زندگی را به ما می‌شناساند.»


آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند

یک روز صبح آقا کوچولو قورباغه را می‌بیند که در بطری گیر کرده. تصمیم می‌گیرد کمکش کند. اما در واقع قورباغه با مسئله‌ای دیگر از بطری بیرون می‌آید. توی بطری کاغذی بوده که حالا در دست قورباغه است. کاغذی که روی آن نوشته شده: «کمک! کمک!» مسئله‌ای که در نگاه اول حل‌نشدنی است. اصلا معلوم نیست چه کسی چه نوع کمکی می‌خواهد. اما آقا کوچولو و قورباغه که می‌بینند بطری از رود به آنها رسیده، در امتداد آن به راه می‌افتند. به کاری که می‌توانند انجام بدهند فکر می‌کنند و همان را هم انجام می‌دهند. توی راه اردک هم با آنها همراه می‌شود. بعد به مادر خرگوش‌ها برمی‌خورند و متوجه می‌شوند بابا خرگوش به ماهی‌گیری رفته و برنگشته است. بنابراین مسئله‌ی دیگری روشن می‌شود. همه با هم به راه ادامه می‌دهند. بابا خرگوش زخمی را پیدا می‌کنند. به کمک هم او را نجات می‌دهند.

در پایان حال باباخرگوش خوب است اما همه برای او هدیه‌های قشنگ می‌آورند و قورباغه ناراحت است. چون مریض نیست و کسی به او هدیه‌ای نمی‌دهد. آقا کوچولو رو به او می‌گوید: «ولی قورباغه تو یک بطری قشنگ پیدا کرده‌ای.» و قورباغه می‌دود تا گنج خود را بردارد. منظور از گنج همان بطری‌ای است که قورباغه در ابتدای داستان در آن گیر افتاده. پس شاید بتوان گفت این بطری مشکل یا مسئله‌ایست که کمک‌کردن به هم و همکاری را برانگیخته و دوستان را بیش از پیش به هم نزدیک و با هم همراه کرده است.


آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند

مسئله‌ی دیگر آقا کوچولو در کتاب «آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند» مطرح می‌شود.


کتاب آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند

آقا کوچولو برگ شبدر چهارپری پیدا کرده که خیال می‌کند برایش خوشبختی می‌آورد. با خوشحالی فریاد می‌زند: «خوشبختی را پیدا کردم.» در علف‌زار شروع می‌کند به رقصیدن و بعد، انواع مشکلات سر راهش قرار می‌گیرد. روی زمین می‌افتد، آبگیر را نمی‌بیند و در آب می‌افتد، نزدیک است بلوط بزرگی روی سرش بیفتد و به او صدمه بزند اما آقا کوچولو به خاطر وجود برگ شبدر چهارپر در همه حال می‌گوید: «بخت با من یار است» و اگر این برگ شبدر نبود، شاید اتفاقات خیلی بدتری رخ می‌داد، مثلا ممکن بود در آبگیر غرق شوم یا زیر میوه‌ی سنگین بلوط له شوم.


آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند

با این داستان درباره‌ی شناخت و باور شخصیت آقا کوچولو به فکر فرو می‌رویم. آیا خوشبختی چیزی مثل یک برگ شبدر چهارپر است که باید پیدایش کنیم یا به دستش بیاوریم؟ پس چرا با پیدا شدن برگ شبدر چهارپر، انواع و اقسام مشکلات دیگری که در روزهای دیگر پیش می‌آیند، باز هم رخ می‌دهند؟ آیا با پژمرده شدن شبدر چهارپر، خوشبختی هم تمام می‌شود؟ ممکن است این نوع خوشبختی فقط در خواب و خیال باشد؟ شاید شناخت و باور دیگری هم وجود داشته باشد.


آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند

روی هم رفته می‌توان گفت: شخصیت آقا کوچولو در داستان‌ها و ماجراهایش ما را به شناخت‌ها و باورهایمان توجه می‌دهد. شاید او بیش  از هر شخصیت دیگری مشکل‌گشاست. در کتاب «خوشبختی را پیدا کردم» با باوری اشتباه ما را به فکر می‌برد و در دو کتاب دیگر  بیشتر از اینکه به خود مسئله فکر کند به دنبال راهی برای حل کردن آن است. با این که کوچولوست اما از رفتار و برخوردهایش می‌فهمیم که فکر کردن‌ها و استدلال‌هایش این است که من می‌توانم از عهده‌ی حل مشکلم بر بیایم. به خودم فرصت می‌دهم، با کنجکاوی دور و اطرافم را نگاه می‌کنم، جاهایی خطا می‌کنم اما به هر حال آقا کوچولویی هستم که مشکلات یا مسئله‌هایم را کوچولوتر از خودم می‌بینیم. با داستان‌های زندگی و کمک به دیگران در حد توانم آنقدر بزرگ می‌شوم که می‌توانم به تنهایی یا با کمک دوستانم مسئله‌هایم را حل کنم و در نهایت از زندگی خشنود و راضی باشم.

Submitted by skyfa on
klein männchen
آقا کوچولو
نام
آقا کوچولو
نام لاتین
klein
نام خانوادگی لاتین
männchen

«آقا کوچولو» یکی از شخصیت‌هایی است که نویسنده‌ی هلندی مجموعه‌ی محبوب قورباغه ماکس‌فلت هاوس خلق کرده است. البته قورباغه در این مجموعه، شخصیت فرعی شده و به بیشتر شناخته شدن آقا کوچولو کمک می‌کند.

مجموعه‌ی سه جلدی آقا کوچولو با محتوای کمی فلسفی‌اش اولین بار در دهه‌ی هفتاد به زبان آلمانی نوشته شد و در هلند به انتشار رسید. پس از ترجمه به زبان‌های دیگر، به خیال و باورهای بچه‌های سرزمین‌های مختلف سرک کشیده و وارد شده است. آقا کوچولو غیر مستقیم کمک می‌کند تا درباره‌ی نگاه‌ها و رفتارهایمان در زندگی فکر کنیم.

او مردی کوچک است و در یک جعبه‌ی کفش زندگی می‌کند و به نظر می‌رسد از زندگی‌اش خشنود و راضی است.

یک روز که در خانه‌اش نشسته، باران شروع به باریدن می‌کند. آقا کوچولو فکر می‌کند باران برای باغش خوب است. اما مگر این باران بند می‌آید؟ سه روز و سه شب پشت سر هم می‌بارد و آن‌قدر می‌بارد و می‌بارد که جعبه‌ی کفش حسابی خیس می‌شود.

اتفاقی است که افتاده. مسئله‌ای است که پیش آمده. حالا آقا کوچولو چطور آن را حل می‌کند؟ اگر شما جای او بودید چه‌کار می‌کردید؟

راستش موقعیتِ مشکل یا مسئله، موقعیت پیچیده‌ای است. شاید یک مسئله یا مشکل به چشم یک نفر خیلی بزرگ بیاید اما در نگاه دیگری خیلی هم کوچک باشد یا از نگاه یک نفر دیگر اصلا مشکل به حساب نیاید.

برای همین نوع تلاش‌های افراد برای رفع مشکل یا حل مسئله‌های زندگی‌شان فرق می‌کند. می‌دانید شکل این تلاش‌ها یا اصلا تلاش کردن و نکردن برای رفع آن به چه چیز بر می‌گردد؟

بله درست است. به باورهایی که داریم. اما این باورها از کجا می‌آیند؟ از شناخت ما از جهان و هر چیزی که در آن است و ترکیب این شناخت‌ها با همدیگر.

همه‌ی ما در زندگی به مشکل یا مسئله‌‌هایی برمی‌خوریم که باید رفعشان کنیم. حلشان کنیم. اگر یاد بگیریم و بدانیم برای حل آنها چطور شناخت‌هایمان را به کار بگیریم حتما ما هم مثل آقا کوچولو از زندگی‌مان خشنود و راضی می‌شویم. آقا کوچولو هم در هر داستان به یک مسئله یا مشکل برمی‌خورد. بیایید با هم همراه شویم و ببینیم آن‌ها را چطور حل می‌کند تا شناختش از جهان، باورها و راه‌حل‌ها و در واقع، شخصیتش را بهتر بشناسیم.


کتاب آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد

ابتدای داستان «آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد» را با هم خواندیم. خانه‌ی آقا کوچولو یعنی جعبه‌ی کفش، خیس و نرم شده و دیگر او را از باد و باران و سرما و ... محافظت نمی‌کند. آقا کوچولو چاره‌ی کار را در رفتن از آنجا می‌بیند و می‌رود. بعد از بندآمدن باران و گرم شدن او زیر آفتاب به دنبال خانه‌ای نو به راه می‌افتد. در راه کلاغی پیشنهاد می‌دهد آقا کوچولو بالای درخت برود و در لانه‌ی خشک و گرم او زندگی کند. اما آقا کوچولو از درخت پایین می‌افتد و به این نتیجه می‌رسد که خانه‌ای روی زمین می‌خواهد. در ادامه قورباغه و خرگوش خانه‌های دیگری به او پیشنهاد می‌دهند. اما آقا کوچولو نمی‌تواند بلندمدت در هیچ کدامشان بماند.

برای همین آن‌ها را ترک می‌کند و دوباره به راه میفتد. در مسیرش به خانم کوچولویی برمی‌خورد که به کمک احتیاج دارد. کمکی که از عهده‌ی او برمی‌آید. آقا کوچولو از فرصت استفاده می‌کند. به خانم کوچولو کمک می‌کند تا از درخت سیب بچیند. کارشان که تمام می‌شود، خانم کوچولو وسایل آقا کوچولو را برمی‌دارد و آقا کوچولو هم سبد او را. در خانه‌ی خانم کوچولو با هم غذا می‌پزند و آقا کوچولو برای همیشه آنجا می‌ماند. در پایان داستان هم جشنی می‌گیرند و همه‌ی جانورانی که آقا کوچولو در راه دیده به خانه دعوت می‌کنند.


کتاب آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد

مسئله‌ی دیگر در کتاب «آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند» مطرح می‌شود.


کتاب آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند

پیش از خواندن خلاصه داستان به این موضوع فکر کنید: «بارور شدن یک مسئله یا مشکل از طریق یک راه حل، مسئله‌های دیگری را پیش می‌آورد. مسئله‌هایی که توانایی‌های ما، دوست‌های ما، شناخت ما از جهان و زندگی را به ما می‌شناساند.»


آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند

یک روز صبح آقا کوچولو قورباغه را می‌بیند که در بطری گیر کرده. تصمیم می‌گیرد کمکش کند. اما در واقع قورباغه با مسئله‌ای دیگر از بطری بیرون می‌آید. توی بطری کاغذی بوده که حالا در دست قورباغه است. کاغذی که روی آن نوشته شده: «کمک! کمک!» مسئله‌ای که در نگاه اول حل‌نشدنی است. اصلا معلوم نیست چه کسی چه نوع کمکی می‌خواهد. اما آقا کوچولو و قورباغه که می‌بینند بطری از رود به آنها رسیده، در امتداد آن به راه می‌افتند. به کاری که می‌توانند انجام بدهند فکر می‌کنند و همان را هم انجام می‌دهند. توی راه اردک هم با آنها همراه می‌شود. بعد به مادر خرگوش‌ها برمی‌خورند و متوجه می‌شوند بابا خرگوش به ماهی‌گیری رفته و برنگشته است. بنابراین مسئله‌ی دیگری روشن می‌شود. همه با هم به راه ادامه می‌دهند. بابا خرگوش زخمی را پیدا می‌کنند. به کمک هم او را نجات می‌دهند.

در پایان حال باباخرگوش خوب است اما همه برای او هدیه‌های قشنگ می‌آورند و قورباغه ناراحت است. چون مریض نیست و کسی به او هدیه‌ای نمی‌دهد. آقا کوچولو رو به او می‌گوید: «ولی قورباغه تو یک بطری قشنگ پیدا کرده‌ای.» و قورباغه می‌دود تا گنج خود را بردارد. منظور از گنج همان بطری‌ای است که قورباغه در ابتدای داستان در آن گیر افتاده. پس شاید بتوان گفت این بطری مشکل یا مسئله‌ایست که کمک‌کردن به هم و همکاری را برانگیخته و دوستان را بیش از پیش به هم نزدیک و با هم همراه کرده است.


آقا کوچولو به یک دوست کمک می‌کند

مسئله‌ی دیگر آقا کوچولو در کتاب «آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند» مطرح می‌شود.


کتاب آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند

آقا کوچولو برگ شبدر چهارپری پیدا کرده که خیال می‌کند برایش خوشبختی می‌آورد. با خوشحالی فریاد می‌زند: «خوشبختی را پیدا کردم.» در علف‌زار شروع می‌کند به رقصیدن و بعد، انواع مشکلات سر راهش قرار می‌گیرد. روی زمین می‌افتد، آبگیر را نمی‌بیند و در آب می‌افتد، نزدیک است بلوط بزرگی روی سرش بیفتد و به او صدمه بزند اما آقا کوچولو به خاطر وجود برگ شبدر چهارپر در همه حال می‌گوید: «بخت با من یار است» و اگر این برگ شبدر نبود، شاید اتفاقات خیلی بدتری رخ می‌داد، مثلا ممکن بود در آبگیر غرق شوم یا زیر میوه‌ی سنگین بلوط له شوم.


آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند

با این داستان درباره‌ی شناخت و باور شخصیت آقا کوچولو به فکر فرو می‌رویم. آیا خوشبختی چیزی مثل یک برگ شبدر چهارپر است که باید پیدایش کنیم یا به دستش بیاوریم؟ پس چرا با پیدا شدن برگ شبدر چهارپر، انواع و اقسام مشکلات دیگری که در روزهای دیگر پیش می‌آیند، باز هم رخ می‌دهند؟ آیا با پژمرده شدن شبدر چهارپر، خوشبختی هم تمام می‌شود؟ ممکن است این نوع خوشبختی فقط در خواب و خیال باشد؟ شاید شناخت و باور دیگری هم وجود داشته باشد.


آقا کوچولو خوشبختی را پیدا می‌کند

روی هم رفته می‌توان گفت: شخصیت آقا کوچولو در داستان‌ها و ماجراهایش ما را به شناخت‌ها و باورهایمان توجه می‌دهد. شاید او بیش  از هر شخصیت دیگری مشکل‌گشاست. در کتاب «خوشبختی را پیدا کردم» با باوری اشتباه ما را به فکر می‌برد و در دو کتاب دیگر  بیشتر از اینکه به خود مسئله فکر کند به دنبال راهی برای حل کردن آن است. با این که کوچولوست اما از رفتار و برخوردهایش می‌فهمیم که فکر کردن‌ها و استدلال‌هایش این است که من می‌توانم از عهده‌ی حل مشکلم بر بیایم. به خودم فرصت می‌دهم، با کنجکاوی دور و اطرافم را نگاه می‌کنم، جاهایی خطا می‌کنم اما به هر حال آقا کوچولویی هستم که مشکلات یا مسئله‌هایم را کوچولوتر از خودم می‌بینیم. با داستان‌های زندگی و کمک به دیگران در حد توانم آنقدر بزرگ می‌شوم که می‌توانم به تنهایی یا با کمک دوستانم مسئله‌هایم را حل کنم و در نهایت از زندگی خشنود و راضی باشم.

لینک کوتاه

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.