بخش دوم گفتوگو با محمدهادی محمدی، مترجم کتابِ «تو مامانیترین هستی!»
ترجمه و انتشار کتاب شعر «تو مامانیترین هستی!» از سوی انتشارات موسسهی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، کتابهای تاک، بهانهای شد تا در ماههای گذشته گفتوگوهایی را با پدیدآورندگان این کتاب منتشر کنیم و نظر آنان را دربارهی ویژگیهای کتابهای شعر کودک، زبان شاعرانه و شیوههای علاقهمند کردن کودکان به شعر جویا شویم. کتاب تصویری «تو مامانیترین هستی!» مجموعهای از اشعار هانس و مونیک هاگن، زوج نویسنده و شاعر هلندی، است که با ادبیاتی شیرین از زبان دخترکی خردسال به بیان احساسات، تجربهها و خیالهای کودکانه میپردازد. تصویرگر این کتاب ماریت تورنکویست، هنرمند توانای هلندی- سوئدی است. در بخش چهارم و پایانی این مجموعه مصاحبهها، ادامهی گفتوگو با محمدهادی محمدی، مترجم این کتاب را میخوانید:
آقای محمدهادی محمدی عزیز، در بخش نخست این گفتوگو از تجربهی ترجمهی کتاب «تو مامانیترین هستی!» برایمان گفتید. در این بخش مایلایم نظرات شما را دربارهی شعر تألیفی بشنویم. در کتابهای تألیفی کودکان میتوان نمونههای خوبی از داستانهای موزون یا متل را یافت. اما کتابهای شعر ویژهی کودکان، که باکیفیت باهم باشند، اندک هستند. به نظر شما دلیل این ضعف و کمتوجهی به شعر کودک چیست؟
شعر باکیفیت نیاز به شاعر باکیفیت دارد. شعر کودک در ایران با بحران نظریهپردازی روبهروست. شما بدون نظریهپردازی در این باره که شعر کودک چیست و چه تعریفی دارد، نمیتوانید مطمئن باشید که میتوانید شعر خوب بسرایید. چون این جا مرز میان باکیفیت یا کمکیفیت یا پرمایه و کممایه یا بیمایه همه درهم میریزد. روزگاری محمود کیانوش که خود همراه با پروین دولتآبادی شعر کودک را به ترازی بالاتر برد، کتابی نوشت به نام «شعر کودک». این کتاب در آن زمان که منتشر شد خیلی خوب بود. برخی از ویژگیهای شناختی و زبانی کودک را روشن میکرد و نکات روشنی هم دربارهی نقش ریتم و وزن در هیجان دادن به خردسالان داشت. بعد کسی دیگر مانند قیصر امینپور آمد به دل موضوع زد که بفهمد واقعاً شعر کودک چیست. او کتابی در این زمینه منتشر کرد به نام «شعر و کودکی» که در آن نمیخواهد شعر کودک را تعریف کند، بلکه میخواهد بهگونهی شناختشناسانه زبان و ذهن کودک را با طرح پرسشهایی برای خودش و دیگران کشف کند. دورهای که او این کار را کرد هنوز نام پیاژه در این گونه از مطالعات شناختشناسی بر نامهای ویگوتسکی و جروم برونر میچربید. پیاژه هم در ایران زیاد ترجمه شده بود و کتابشناسی آخر کتاب او نشان میدهد که از منابع دست اول چندان بهره نبرده است.
مصاحبه با ماریت تورن کویست تصویرگر کتاب «تو مامانیترین هستی!»
بعد کار پروین سلاجقه را داریم که کتابی حجیم دربارهی ویژگیهای شعر کودک است که بیشتر متمرکز است بر صنایع شعری و گونههای آن، تا آن کودکی که مخاطب این شعر است چه ویژگیهای شناختی و ذهنی دارد یا بهطورکلی تجربههای شعر کودک و پیوند آن با روانشناسی کودک و موضوع نظریههای کودکی در کجاست. و بعد سیدآبادی را داریم با کتاباش با عنوان «شعر در حاشیه: پژوهشی در شعر کودک و نوجوان» که او به گونهای در برابر نظم موجود طغیان میکند و این پرسش را طرح میکند که نظم و وزنهای عروضی زنجیر بر گردن شعر است و شعر باید خودش شعر باشد نه این که وزنهای عروضی آن را شعر کند. اینها همه نکات مهمی هستند. این کتابها همه در جای خود و زمان خود باارزشاند. اما آن چیزی که میگویم نظریهپردازی برای شعر کودک، منظورم همان جریانی است که در دنیای غرب در فهم شعر کودک دارند. اینقدر در این زمینه نظریه دارند که واقعاً نشان میدهد که دویست سال در شعر کودک از ما جلو هستند. در کتاب «ادبیات کودکان از روزن چشم کودک» بخشهایی داریم که به شعر کودک در دنیای انگلیسی زبان پرداخته، اما این بخشها هم در حقیقت ادبیات کودکان در عمل است، نه نظریههای شعری کودک. در دورهای دیگر کیانوش که خود شاعری قهرکرده از دنیای کودکی بود و به شدت از این که او را شاعر کودکان بنامند، آزرده میشد، کتابی تألیف کرده است به نام «شعر، زبان کودکی انسان» این کتاب بهطورکلی به شعر میپردازد و البته شعر کودک را هم شامل میشود. او با ذهن پختهای که در اواخر زندگی پیدا کرده بود به نظریهپردازی در این زمینه پرداخته است. کیانوش با استفاده از آخرین منابع در این زمینه میکوشد که سرشت شعر را در برگشت به زبان کودکی و زبان طبیعت کشف کند. و در همان آغاز کتاباش میگوید: «کودکی که امروز در آستانهی هزاره سوّم میلادی ایستاده است، از یک دیدگاه شباهت به انسانهای نخستین دارد، یعنی که در نگرش به هستی، واسطه او در شناخت بیشتر تخیل است تا تعلیل. یک پاره ابر سفید که هم شکل دارد، هم حرکت، در نظر کودک موجودی است زنده، و بیآنکه در ظاهر شباهتی به انسان داشته باشد، کودک برای شناختنِ آن و مأنوس شدنِ با آن و همبازی گرفتنِ آن، کیفیتی انسانی به آن میبخشد. با پاره ابر سفید سخن میگوید، و حتا پاسخهایی را که میخواهد، از پاره ابر سفید میشنود. در نخستین سالهای چونی، چراییِ زندگی، در خانه و در مدرسه، وقتی که آگاهانیده میشود که ابر همان آب است که با تابش خورشید بُخار شده است و به بالا رفته، و این بخار انبوه شده و در سرمای هوای بالا به صورت ابر در آمده است، و این ابر دیگر بار آب خواهد شد و به صورت باران یا برف یا تگرگ بر زمین خواهد بارید و از بستر رود به دریا خواهد پیوست، باز هم در نگریستن به پاره ابر سفید از دیدگاهِ تخیّل به دیدگاهِ تعلیل نمیرود تا پاره ابر سفید در شناختِ تعلیلی از معنای انسانیِ خود تهی شود و با انسانِ او، با انسانِ کودک، بیگانه شود، و پیوند او، پیوند کودک، با آن قطع شود، بلکه کودک در نگریستن به پاره ابر سفید همچنان در دیدگاهِ تخیل میماند و حساب شناختِ تعلیلی را از حساب نمودِ تخیلی جدا نگه میدارد تا در طبیعت تنها نماند، تا همه چیز با او آشنا و دوست و همبازی بماند. اما وقتی که دورهٔ آموزش رسمی را آغاز میکند و به حیطهی شناختِ تعلیلی برده میشود، خرسند یا ناخرسند، وظیفهمندی را میپذیرد، و هرگاه که ناگزیر باشد، دفتر نمود تخیلی را میبندد و از بازی و شعر که مطبوعِ انسانِ طبیعی است، به کار که مطلوبِ انسان تاریخی است، میپردازد.» [1]
مصاحبه با مونیک و هانس هاگن شاعران کتاب «تو مامانیترین هستی!»
حالا این را داشته باشیم و بیایم به یکی از شعرهای کتاب «تو مامانیترین هستی!» برگردیم. شاعران این کتاب در یک شعر انگار گونهای نگرش مشترک با کیانوش دربارهٔ زبان کودک و زبان طبیعت داشتهاند:
چهطور میشه که ابرها
موندگار میشن اون بالا
دور از دست آدما
نمیشه گرفت اونا رو با طناب
یا مثل ماهی با قلاب
ابرها آیا پنبهاند؟
کُرکی و قلمبهاند؟
بلندتر از خونهاند؟
چهطور میشه پیوسته
ابرها باشن جنبده
گاهی میآن به نزدیک
کُپه کُپه مثل خیک،
یک دَم نیستن در یک جا
گاهی با هم، گاهی تنها
خرید کتاب تو مامانیترین هستی!
- در سالهای اخیر متلهای زیادی به قلم شما بازآفرینی و منتشر شدهاند. چه نیازی سبب شد که به آفرینش این گونه کتابها گرایش پیدا کنید؟ و اهمیت پرداختن به متلها و ترانه-بازیها را، برای کودک امروز، در چه میبینید؟
ترانه-متلها همچون سنگ تراشخوردهاند. گوهر تراشخورده. مانند عقیق یمنی، لاژورد بدخشانی. در گذرها و دورههای تاریخی محتوای آنها دیگر با نیازهای انسان امروز همراهی نمیکنند. مانند «رفتم به باغی، دیدم کلاغی، سرش بریده، خوناش چکیده». اما این سنگهای تراشخورده در درازای تاریخ فرهنگی زبان فارسی، از چنان نظم درونی برخوردارند که سدهها بر زبان کودکان جاری بوده است و کودکان هر نسلی با آنها جادوی ریتم را آموختهاند. ریشهی زبان و موسیقی هر دو ریتم است. ترانه-متلها بعد از لالاییها نخستین پدیدارهایی هستند که موسیقی و زبان را پیوند میدهند و از پیوند این پدیده هویت فرهنگی انسان شکل میگیرد. یکی از دانشمندان علوم شناختی به نام آنیرودا پاتل در کتاب شناختهشدهاش، که متاسفانه تاکنون به فارسی ترجمه نشده است، به نام «زبان، موسیقی و مغز» [2] میگوید آن چیزی که میتواند شاخص تعریف انسان باشد زبان و موسیقی است. و در همان آغاز کتاب خود مثال می زند که برخی از بومیان در آمازون فرهنگ شماردن و شمارش ندارند، یا تعریفی برای رنگها نمیشناسند، اما زندگیشان سرشار از آهنگ و ریتم است. به گفتهی او که بسیار هم مهم است انسانها در توانایی خود در حسگیری از صدا یگانه هستند. و برای روشن شدن موضوع میگوید وقتی که رفتار انسان با جانوران را بررسی میکنیم، میبینم جانوران در حسهایی مانند دیدن و لمس وضعیت پیچیدهتری از انسان دارند. اما در حوزهی حس شنیدن و گفتار این انسان است که میتواند آواها و صوتهای پیچیده را در پیوستاری زمانی و فرایندی مغزی بگیرد و شناسایی کند و به آن واکنش نشان دهد. از نگاه او زبان و موسیقی دو نظام یا سیستم ذهنی و مغزی هستند که توالیهای صوتی پیچیده را به عناصر ادراکی گسسته مانند هجاها یا واژکها یا آکوردها تبدیل میکنند که در ساختارهای سلسلهمراتبی سازماندهی شده و در پشت آن معناها و حسهای سرشاری را به مغز میرسانند. از این رو زبان همانند موسیقی الگوهای ریتمیکی دارد که در پیوستاری زمانی، هجاها به ترتیب در کنار هم قرار میگیرند، تا گوش کودک پیامی را بگیرد آن را تفسیر کند یا با گرفتن یک پیامِ زبانی تنها به خود پیام بسنده نکند و با گرفتن ریتم آن هیجان یا حس آن پیام را بگیرد که این جا بیشتر منظور همان شعر یا ترانهای است که کودک میشنود. بنابراین میتوان گفت هر کودکی در بستر فرهنگ خود دو نظام صوتی متمایز دارد، یکی زبانی است و دربرگیرندهی خودآواها و همآواها (یا مصوتها و صامتها) و ویژگیهای زبرزنجیری روی این آواها مانند زیر و بمی یا کشش و آهنگ آنها است. دوم آن ساختار موسیقیایی است که کودک از فرهنگی که دروناش میبالد میگیرد.
اکنون با توجه به این ویژگیها باید بگویم که ترانه-متلها آنجا هستند که دو نظام زبانی و موسیقایی به شکل ریشهای در کنار هم قرار میگیرند تا زنجیرهای از پیام و هیجان و حس را به کودک بدهند. زنجیرهای که تاثیرات شگرفت شناختی روی مغز او میگذارد. اگر بیحس است با شنیدن این ترانهها حس میگیرد، یعنی از حالت خمودگی به حالت شکفتگی برمیگردد. اگر در بیان و زبان خود دشواری دارد یا نه این واژگان را میبلعد به سرعت آنها را تکرار میکند و زبان خود را رشد میدهد. این تنها تأثیر ترانهمتلها نیست. ترانه-متلها به سبب ساختار آهنگینی که دارند سبب تمرکز کودک میشوند. پدیده تمرکز هم در ارتباط با رشد مغزی است و میتواند چه در فعالیتهای کلامی و چه فعالیتهای بدنی به کودکان خردسال کمک کند. در حقیقت یکی از نخستین و موثرترین گونههای تمرین برای تمرکز شنیداری در کودکان و دریافت این پدیده که هر کلامی یا سخنی میتواند در خود روایت داشته باشد، همین ترانهها هستند. کودکان با شنیدن چندباره این ترانه-متلها متوجه میشوند که روایت چیزی است که آغاز و پایان دارد، حرکت و جنبش دارد. رخداد و کنش دارد.
هنگامی که این ترانهها برای کودکان خوانده میشود، مادر یا پرستار با خواندن این ترانهها از جنبهی زبانی، به کودک الگوهای تاکید یا تشدید و استرسهای روی واژگان، گونههای بلندی آوا، مکثها و ریتمها را میآموزد.
در حقیقت مادر و پرستار با این کار به کودک پرازودی [3] یا آهنگ زبان خود را میآموزانند. بخشی دیگر از کارکرد این ترانهها درست راندن واکهای زبانی است. در این مورد زبان پیچهایی که در این ترانهها است در حقیقت گونهای مهارتآموزی یا گفتاردرمانی برای یادگیری یا درمان آسیبها و اختلالهای رانشی واکهای الفبایی است که خردسالان بسیار درگیر آن میشوند.
آثار محمدهادی محمدی را میتوانید از سایت هدهد تهیه فرمایید.
اینها همه دلایل شناختی و ادبی بوده است که من را به سوی بازسازی ترانه-متلهای ایرانی برد. یعنی وقتی که در مطالعات شناختی خودم روی ریتم و بهویژه روایت از نگاه جروم برونر متمرکز شدم، دیدم که این گوهرها را نمیشود، به صرف این که در آن سر کلاغ بریده میشود، از زندگی کودک کنار گذاشت. باید سر کلاغ را در جای خودش گذاشت، اما ریتم و آهنگ جاودانی اینها را گرفت و با محتوای امروزی به کودکان منتقل کرد. این کار را کردم. نتیجه برای خودم و برخی از همکاران شگفتانگیز بوده است. ما نمونههایی از کودکان را داشتهایم که به این ترانه-متلها که دهها بار و بیشتر برایشان خوانده شده است، واکنش نشان داده و آن را تکرار کردهاند. این همان چیزی بود که به من باوراند که شعر کودکان بیشتر از این که به نظریههای ادبی نیاز داشته باشد، اکنون به نظریههای علوم شناختی نیاز دارد، همانطور که بهطور موازی من در ویرایش زبان برای کودکان همواره به ویراستاران این حوزه تاکید میکنم که در حوزهٔ نوشتار شما نباید متکی به نظرات فرهنگستان زبان یا آموزش و پرورش باشید. این نهادها از مطالعات امروزی مربوط به شکوفایی زبان برای کودکان، بیاغراق شاید صد سال از دنیا عقب باشند. اکنون آن چیزی که یک متن را برای کودکان مناسب یا نامناسب میکند، فاصلهٔ زمانی دریافت آن در فرایند مغزی و شناختی است، نه این که واژگان جدا یا سرهم نوشته شود. در مورد ترانه و شعر هم در جای خود آن چیزی که از جنبهٔ شناختی آنها را در جایگاه دستنیافتنی قرار میدهد، پیوند دو نظام زبانی و موسیقیایی در ذهن کودک خردسال است.
آقای محمدی عزیز از شما برای شرکت در این گفتوگو بسیار سپاسگزاریم.
کتابک به شما علاقهمندان کتاب پیشنهاد میکند بخش اول مصاحبه با آقای محمدهادی محمدی را از دست ندهید:
بیشتر بخوانید:
بررسی کتاب «تو مامانیترین هستی!»- شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب
فعالیتهای پیشنهادی هانس و مونیک هاگن برای کتاب «تو مامانیترین هستی!»
پانویس
[2] Patel, Aniruddh D. Music, Language, and the Brain. New York: Oxford University Press, 2008.