کاترین پترسون نویسندهای است که در ادبیات کودک و نوجوان جایگاهی ویژه دارد؛ زیرا هرگز از پرداختن به مسائل دشوار، پیچیده و حتی دردناک زندگی نوجوانان نمیترسد. او برخلاف بسیاری از نویسندگان که جهان کودکی را بیدرد و سرشار از معصومیت نمایش میدهند، معتقد است نوجوانان در همان سنی که هستند، با پرسشها و رنجهایی واقعی روبهرو میشوند. رمان «گیلی هاپکینز بزرگ» نمونهی درخشان از همین نگاه است. اثری که در آن، یک دختر نوجوان نه در دنیایی فانتزی، بلکه در واقعیتی تلخ و زمخت زندگی میکند، اما با وجود تمام سختیها، به سمت رشد، تغییر و درک انسانی حرکت میکند.
گیلی، قهرمان داستان، دخترکی یازدهساله است که سالهاست از یک خانوادهای به خانوادهی دیگر به سرپرستی گرفته میشود. او مادری دارد که تنها از دور در ذهنش کامل و بینقص باقی مانده و تصویری رؤیایی از او در خیال ساخته است؛ تصویری که بر اساس چند عکس و چند کارتپستال قدیمی شکل گرفته و به بخشی از هویت عاطفی او تبدیل شده است. پدر در زندگی او غایب است، و این فقدان، همراه با تجربههای متعدد جابهجایی میان خانوادههایی که گاه علاقهای واقعی به او ندارند، روح گیلی را زخمی کرده و نسبت به جهان، انسانها و مهربانی بیاعتماد ساخته است.
در کتابک بخوانید: معرفی کاترین پترسون
او در نگاه اول دختری خشن، پرخاشگر، بیملاحظه و حتی گاهی بدجنس است. اما کاترین پترسون از همان ابتدا نشان میدهد که خشونت او نه از بدذاتی، بلکه از ترس، ناامنی و فقدان محبت ناشی میشود. گیلی سالها یاد گرفته که تنها به خودش تکیه کند و پیش از آنکه دیگران او را طرد کنند، خودش بهظاهر فاصله بگیرد. این سازوکار دفاعی باعث شده که اطرافیان او را سخت، بیاحساس و حتی غیرقابلتحمل ببینند. اما زیر این ظاهر، دختری باهوش، حساس و نیازمند عشق پنهان شده است.
داستان زمانی آغاز میشود که گیلی وارد خانهی خانوادهی جدیدی میشود؛ خانهای که مدیریت آن بر عهدهی خانم تروتر، زن چاق، صمیمی، مهربان و صبور است. تروتر برخلاف بسیاری از خانوادههای موقت دیگر، نه از روی وظیفه، بلکه از جان و دل مراقبت میکند و نظام خانه را بر پایهی محبت، صبر و نظم بنا کرده است. رابطهی گیلی با او از همان ابتدا تنشآلود است. زیرا گیلی با تجربههای گذشتهاش به این نتیجه رسیده که هیچ بزرگسالی او را نمیخواهد. اما تروتر با پایداری و مهربانی، کمکم به این دیوار دفاعی ترک میاندازد.
یکی دیگر از شخصیتهای مهم داستان، پسر کوچکی است که مانند گیلی با خانم تروتر زندگی میکند. او بسیار آرام، خجول و شاید کمی متفاوت است. بسیاری از نوجوانان ممکن است چنین کودکی را نادیده بگیرند یا مسخره کنند، اما در این خانه، او جایگاهی مهم دارد. گیلی ابتدا از او بدش میآید، او را میترساند و حتی اذیت میکند تا مرزهای قدرت خود را نشان دهد. اما با گذشت زمان، متوجه آسیبپذیری واقعی او میشود و آرامآرام نسبت به او احساس محافظت و محبت پیدا میکند. این تغییر نگاه، یکی از گامهای مهم رشد شخصیتی گیلی است؛ زیرا برای اولین بار یاد میگیرد که قدرت را در مهربانی و مراقبت جستجو کند، نه در پرخاشگری و کنترل.
در مدرسه، او با آموزگاری سیاهپوست آشنا میشود که هوش و استعداد ادبی او را تشخیص میدهد. این آموزگار با آگاهی و مهربانی، تلاش میکند تا گیلی را تشویق به مطالعه و پیشرفت کند. اما گیلی بهخاطر پیشداوریهای نژادی که از محیط اجتماعی پیشین خود آموخته، ابتدا او را نمیپذیرد و حتی با درس نخواندن و رفتاری سرکشانه تلاش میکند او را نادیده بگیرد. پترسون با ظرافت نشان میدهد که تبعیض و پیشداوری، اغلب نه از بدذاتی، بلکه از آموزشهای غلط است و تغییر دادن آن نیازمند زمان و تجربه است. مواجههی گیلی با این آموزگار، نقطهای حساس است که در آن او مجبور میشود با ذهنیتهای نادرست خود روبهرو شود.
در تمام بخشهای ابتدایی داستان، گیلی در تلاش برای اثبات خود است؛ اما نه با موفقیتهای تحصیلی یا اخلاقی، بلکه با مقاومت، خشونت و تلاش برای ماندن پشت دیواری است که سالها او را از آسیب محافظت کرده. هر بار که کسی به او نزدیک میشود، او به طعنه، تمسخر یا بدجنسی متوسل میشود تا از نزدیک شدن دیگران جلوگیری کند. اما محبت مداوم تروتر، توجه آرام آموزگار کمکم در او اثر میگذارد. این روند تغییر، ناگهانی یا اغراقآمیز نیست؛ بلکه تدریجی، واقعی و منطبق با روان یک کودک آسیبدیده است.
در کتابک بخوانید: معرفی کتابهای کاترین پاترسون
پترسون در این بخش، تصویری دقیق از ذهن و احساسات گیلی ارائه میدهد. او نشان میدهد که چرا رفتارهای گیلی اینگونه است و چگونه هر برخورد او، ریشه در زخمهای عمیق عاطفی دارد. نویسنده با مهارت بینظیر، تعادلی میان سختی و امید ایجاد میکند؛ بهگونهای که خواننده نه گیلی را قضاوت میکند و نه به او ترحم میکند، بلکه او را انسانی میبیند که نیازمند عشق و امنیت است.
در بخش دوم داستان، جهان درونی و بیرونی گیلی پیچیدهتر و چندلایهتر میشود. او در خانه جدید، در مدرسه جدید و در برابر بزرگسالانی که برخلاف انتظارش او را «رد نمیکنند»، کمکم با وضعیتی روبهرو میشود که برایش ناشناخته است، مهربانی واقعی. این مهربانی، همان چیزی است که گیلی نمیتواند به آن اعتماد کند. او که سالها با تغییر خانوادههای موقت، بیثباتی و احساس طردشدگی روبهرو بوده، آموخته است که برای محافظت از خود نباید به محبت دیگران باور داشته باشد. بنابراین، هرچه خانم تروتر و دیگران درِ دوستی و محبت را بازتر میکنند، گیلی در ابتدا بیشتر عقبنشینی میکند و رفتارهای تند و سرکشانهتری نشان میدهد.
در این مرحله، نویسنده با ظرافت نشان میدهد که رفتارهای پرخاشگرانه گیلی ریشه در ذات بد یا شخصیت ناسازگار او ندارد؛ بلکه نتیجه طبیعی سالها ناامنی، بیثباتی عاطفی و ترس عمیق از ترک شدن است. او نمیخواهد به کسی نزدیک شود، چون باور دارد هر کسی که به او نزدیک شود، دیر یا زود او را رها خواهد کرد. این منطق تلخ در ذهن او تبدیل به سپری دفاعی شده است که با سرسختی از آن محافظت میکند. در نتیجه، هر عمل مهربانانهای که از سوی دیگران دریافت میکند، در ذهن او تبدیل به تلهای میشود که قصد دارد او را آسیبپذیر کند. و همین ریشه بسیاری از سوءتفاهمها و تعارضهای او با اطرافیان است
خانم تروتر همچنان با صبر و مهربانی رفتار میکند. او زنی ساده، محکم، با قلبی بزرگ و رفتاری سرشار از پذیرش است. او برخلاف بسیاری از بزرگسالان داستان، گیلی را با برچسب «دختر دردسرساز» نمیبیند. بلکه رفتارش ترکیبی است از قانونمندی، نظارت مهربانانه، شوخطبعی و محبت بیقید و شرط. همین ویژگیهاست که باعث میشود دیوارهای دفاعی گیلی، هرچند بسیار آهسته و با مقاومت، شروع به ترک خوردن کند.
در کتابک بخوانید: پیام کاترین پترسون به آموزگاران و کتابداران برنامه «با من بخوان»
در مدرسه نیز روند مشابهی در جریان است. گیلی که از ابتدا تصمیم دارد در همان روزهای نخست جایگاه خود را بهعنوان فردی قدرتمند و ترسناک تثبیت کند، با آموزگاری متفاوت روبهرو میشود. این آموزگار برخلاف انتظار او نه میترسد، نه تحقیر میکند و نه رفتارهای او را نادیده میگیرد. بلکه با ترکیبی از احترام و قاطعیت او را خطاب قرار میدهد. گیلی برای اولینبار در زندگی میبیند که فردی بزرگسال بدون ترس و پیشداوری با او رفتار میکند. چنین رفتاری ذهن او را به چالش میکشد: اگر دنیا آنقدر هم که فکر میکرد خصمانه نباشد، آیا همچنان لازم است ادای تندترین و بیاحساسترین نسخه خود را دربیاورد؟
در همین روزهاست که گیلی وسوسه میشود بار دیگر فرار کند و مستقل از همه زندگی کند، اما واقعیت شرایطش، فقر، سن کم، نبود حامی و خطرهای بیرونی، برنامه او را غیرممکن میکند. او با وجود تمام تلاشهایش برای بیاعتنایی، نمیتواند انکار کند که خانه جدید دستکم امن است. این «امنیت» حس تازهای برای اوست و همین تازگی چنان ترسناک است که نمیداند چگونه با آن برخورد کند.
یکی از مهمترین لحظات این بخش زمانی است که گیلی نامهای به مادر واقعیاش مینویسد. مادری که در ذهن او به شکل اسطورهای از زیبایی، قدرت و آزادی تصویر شده؛ اما واقعیت آن است که این تصویر خیالی، راهی برای فرار از رنجهای واقعی زندگی بوده است. او مادرش را در ذهن خود قهرمانی بینقص میبیند که روزی خواهد آمد و او را نجات خواهد داد. اما نامه نوشتن به او، باعث میشود دوباره امیدی خام در دلش زنده شود؛ امیدی که بعدها به یکی از سنگینترین لحظههای احساسی او تبدیل خواهد شد.
نویسنده در این بخش با مهارتی شگفت، تنشهای عاطفی، رویاها و رنجهای گیلی را به شکلی واقعی و انسانی روایت میکند. مخاطب نه تنها شاهد رفتارهای گاه پرخشونت اوست، بلکه پشتپرده این رفتارها را نیز میبیند و میفهمد که این دختر کوچک فقط به عشق، ثبات و دیده شدن نیاز دارد. همین شناخت، باعث میشود خواننده احساس کند که با شمایل «کودکی آسیبدیده» مواجه است که هر قدم به سوی دوستی و اعتماد، برایش مبارزهای بزرگ و دردناک است.
در بخش پایانی مسیر تحول شخصیت گیلی، روایت به نقطهای میرسد که خواننده متوجه میشود این دختر سرکش، تنها، و همیشه آمادهی فرار، در واقع بیشتر از آنکه به آزادی نیاز داشته باشد، دلش جایی امن میخواهد برای ماندن؛ جایی که در آن دیده و به رسمیت شناخته شود. کاترین پترسون در این بخش، بدون آنکه به دام احساساتگرایی اغراقآمیز بیفتد، نشان میدهد چگونه گیلی به تدریج دیوارهای دفاعیاش را پایین میآورد و چیزهایی را میپذیرد که همیشه انکارشان کرده بود، محبت، آسیبپذیری و دلبستگی.
خرید کتاب درباره پذیرش تفاوتها
با همهی این پیشرفتها، گرهی اصلی داستان زمانی شکل میگیرد که مادر واقعی گیلی دوباره در زندگی او ظاهر میشود. گیلی سالها دربارهی مادرش خیالپردازی کرده بود، زنی زیبا، مستقل، قدرتمند و عاشق دخترش. در ذهن او، این مادر همیشه در سفر بود و برای بازگشت به سوی گیلی میجنگید. اما وقتی با تصویر واقعی مادر روبهرو میشود، تضادی دردناک رخ میدهد. مادر واقعی گیلی نه شبیه رؤیاهای اوست، نه حتی نزدیک به آن. ظاهر میشود، اما نه با آغوشی گرم، بلکه با حالتی سرد و خسته؛ نه با عشق بیپایان، بلکه با آشنایی دور و بیتعهد.
این برخورد نقطهی عطفی است که پترسون با مهارتی عمیق و دردناک روایت میکند. گیلی در برابر حقیقتی میایستد که سالها از آن گریخته بود؛ مادرش نه قهرمان است و نه ناجی. تنها زنی است گرفتار مشکلات خودش، ناتوان از مراقبت از کودکش و شاید حتی ناتوان از دوست داشتن گیلی است. این لحظه نه تنها برای گیلی، بلکه برای خواننده نیز تکاندهنده است. شخصیتی که تا اینجا با تمام مقاومتها و خشونتهای نوجوانانهاش همراهش بودیم، حالا در برابر شکستی قرار میگیرد که ریشه در عمیقترین لایه وجودش دارد.
اما نکته مهم در این بخش آن است که شکست در عشق مادرانه، گیلی را از پا نمیاندازد. برعکس، این مواجهه تلخ باعث رشد واقعی او میشود. او درمییابد که خانواده فقط کسانی نیستند که از نظر بیولوژیک به ما مرتبطاند، بلکه کسانیاند که ما را میپذیرند، باور و حمایتمان میکنند.
کاترین پترسون در این بخش آخر، با نگاهی واقعبینانه مسئلهی پذیرش را مطرح میکند. پذیرش دیگران، پذیرش حقیقت، و مهمتر از همه، پذیرش خود. گیلی همیشه فکر میکرد باید بهترین باشد، قویترین باشد، بینیازترین باشد تا به او توجه شود. اما اکنون یاد میگیرد که کافیبودن یعنی همانطور که هستی پذیرفته شوی؛ نه با مقاومت یا پنهانکاری، بلکه به خاطر خود واقعیات. این درک تازه باعث میشود برای نخستین بار در زندگیاش حس کند به جایی تعلق دارد.
در پایان داستان، لحظهای میرسد که گیلی باید تصمیم بگیرد به زندگی جدید خود تن دهد یا همچنان در رؤیاهای قدیمش زندگی کند. او تصمیم درست را میگیرد، نه از سر ناچاری، بلکه از سر بلوغ. میپذیرد که خانه واقعیاش در کنار کسانی است که برایش تلاش کردهاند. پایان ماجرا نه پایانی خوش و رویایی است و نه تلخ و ناامیدکننده؛ بلکه پایانی انسانی و واقعی است، پایانی که در دنیای کودکان پرورشگاه و نوجوانان سرکش، نزدیکترین چیز به رستگاری است.
پترسون نشان میدهد که گاهی نبودن یک نفر، راه را برای حضور کسانی باز میکند که عشقشان عمیقتر و مؤثرتر است. گیلی درک میکند که هر فقدانی به معنای پایان نیست؛ گاهی آغاز چیزی تازه است. او میآموزد که گاهی باید دست از تعقیب رؤیاهای قدیمی کشید تا بتوان آیندهای واقعی ساخت.
در کتابک بخوانید: کاترین پاترسون جایزه ای بی وایت را به خاطر یک عمر خدمت به ادبیات کودکان دریافت کرد
رمان «گیلی هاپکینز» اثری است که با نگاهی عمیق، صادقانه و انسانی به تجربه کودکی، مفهوم تعلق، نیاز به عشق و پیچیدگی روابط خانوادگی میپردازد. کاترین پترسون در این داستان نشان میدهد که در پس رفتارهای تند، خشن و سرکش یک کودک، لایههایی از ترس، تنهایی، نیاز به دیده شدن و آرزوی محبت وجود دارد. گیلی، شخصیتی که در آغاز داستان با لجاجت و رفتارهای دفاعی دیده میشود، در واقع محصول سالهای بیثباتی، جابهجاییهای مکرر بین خانوادههای مختلف و ضعف سیستم حمایتی است. همین موضوع باعث شده دیوارهای بلندی دور خودش بسازد تا کمتر آسیب ببیند؛ اما همین دیوارها او را از آنچه بیش از همه نیاز دارد، عشق پایدار، دور کرده است.
پترسون در طول داستان نشان میدهد که عشق واقعی همیشه شکل ظاهری لوکس ندارد؛ گاهی در خانهای کوچک، سفرهای ساده و آغوشی بزرگ پنهان شده است. همین خانه است که گیلی در آن یاد میگیرد عشق ورزیدن به معنای کامل آن چیست و درمییابد که محبت، تنها یک احساس نیست، بلکه عملی است که در رفتار روزمره، در تحمل، در صبر، در مراقبت و در بخشیدن معنا پیدا میکند.
