رمان «گربهای که کتابها را نجات داد» اثر سوسوکه ناتسوکاوا داستاننویس و پزشک ژاپنی است. این رمان، داستان رینتارو ناتسوکی پسر نوجوانی است که با پدربزرگش در شهری کوچک زندگی میکند. پسری معمولی که در هیچچیزی عالی نیست و ویژگی خاصی ندارد. پدربزرگ او مردی کمحرف، کتابخوان و صاحب یک کتابفروشی دستدوم است. پدربزرگ رینتارو باور دارد که کتابها قدرتی شگفتانگیز برای آموزش همدلی به انسانها دارند. در یک روز سرد زمستانی پدربزرگ از دنیا میرود. پس از مرگ او، رینتارو صاحب فروشگاه میشود، اما باید کتابها را بفروشد و به خانهی یکی از عمههایش برود که سرپرستی رینتارو را پذیرفته است؛ زنی که رینتارو هیچوقت قبلاً او را ندیده است. رینتارو دبیرستانش را ترک میکند و کتابها را به حراج میگذارد تا زودتر همهی آنها را بفروشد.
یک روز که تنها، غمگین و دلشکسته در فروشگاه نشسته است و به پدربزرگ و گذشتهها فکر میکند، کسی او را صدا میزند. رینتارو به اطراف نگاه میکند اما کسی را نمیبیند. دوباره صدایی با او حرف میزند. این بار به پایین نگاه میکند و گربهای حنایی را میبیند که در برابرش ایستاده است؛ یک گربهی سخنگو! گربه به او میگوید به کمکش نیاز دارد، دنیا پر از کتابهای تنهایی است که خوانده نشدهاند و باید آنها را از دست صاحبان بد و بیرحمشان نجات دهند.
گربه از او میخواهد دنبالش بیاید. آنها به انتهای کتابفروشی میروند. کتابفروشی پدربزرگ کوچک و متروکه است، اما وقتی رینتارو به انتهای کتابفروشی میرود، حس میکند کتابفروشی بزرگتر و بزرگتر میشود. هر چقدر میروند، به انتهای آن نمیرسند، انگار از تونلی عبور کرده باشند، وارد یک سرزمین دیگر میشوند.
گربه مثل خرگوش آلیس، رینتارو را به سرزمین عجایب میبرد، سرزمینی که کتابها را زندانی و سلاخی میکنند. مأموریت گربه و رینتارو این است که کتابها را از نابودی نجات دهند و آزاد کنند. مأموریت نجات کتابها باعث میشود که آن دو به سفرهایی شگفتانگیز در هزارتوهای عجیبی از دنیاهایی ناشناخته و جادویی بروند. در هزارتوی اول، رینتارو با مردی آشنا میشود که کتابها را زندانی میکند. در هزارتوی دوم، مردی را میبیند که کتابها را شکنجه و سلّاخی میکند تا از آنها نسخههای بسیار کوتاهشده بسازد، تا افراد پرمشغله بتوانند سریعتر کتاب بخوانند. در هزارتوی سوم با مردی روبهرو میشود که کتابها را کالای مصرفی میداند. یک ناشر عنوانهای زیادی را چاپ میکند تا سود بیشتری نصیبش شود. در آخرین مأموریت، کار بسیار دشواری به رینتارو سپرده میشود که باید خود بهتنهایی انجامش دهد.
رمان «گربهای که کتابها را نجات داد» داستانی شگفتانگیز و جذاب دربارهی کتابها و خیالپردازی است. گربه از دیرباز و در فرهنگهای باستانی برای انسان مهم بوده است و جایگاهی ویژه در فرهنگ و هنر و ادبیات دارد. در مصر باستان، گربهها را میپرستیدند و هرودوت گزارش میدهد که کشتن گربه در مصر ممنوع بوده است و هنگامیکه یک گربه خانگی میمرد، تمام خانواده برای او عزاداری میکردند و ابروهای خود را میتراشیدند. خانوادهها گربههای مردهی خود را به شهر مقدس میبردند و آنها را مومیایی کرده، در انبارهای مقدس دفن میکردند. شخصیتهای تاریخی زیادی هم دوستدار گربه بودند و با آنها زندگی میکردند. لینکلن عاشق گربهها بود و برای کم کردن استرس دوران ریاستجمهوری ساعتها با بچهگربهها بازی میکرد. گربه در فرهنگ و تاریخ ژاپن نیز نقشی پررنگ دارد. بزرگانی همچون ناتسومه سوسهکی و جونیچیرو تانیزاکی از نخستین نویسندگان مدرن کلاسیکی بودند که پای گربهها را به آثار داستانی خود باز کردند. نویسندگان معاصری چون هاروکی موراکامی، هیرو آریکاوا، سوسوکه ناتسوکاوا و بسیاری دیگر هم گربهها را به داستانها آوردند. ژاپنیها گربهها را به دلیل خوشیمنی و اتفاقات مثبت ستایش میکنند. مجسمهی گربهای که پنجههایش را بالا گرفته و کسی را بهسوی خود میخواند، از شمایل معروف ژاپنیهاست. طبق افسانهها، زمانی یکی از خدایان در طوفان گرفتار شده بود، گربهای با پنجههایش او را بهسوی خود میخوانَد، زمانیکه بهسوی گربه میرود، صاعقهای به جایی که پیشتر ایستاده بود میخورد. او خود را مدیون گربه میداند و معتقد است گربه جانش را نجات داده است.
رمان «گربهای که کتابها را نجات داد» از جمله داستانهایی است که گربه شخصیت اصلی آن است. گربهی سوسوکه ناتسوکاوا سخنگو و ماجراجوست. او کتابهای زیادی خوانده و با بزرگترین نویسندگان دنیا آشناست. او همیشه جملاتی را از کتابها نقل میکند. این گربه که رهایی کتابها را وظیفهی خود میداند، در این سفر شگفتانگیز مجبور است با پسری گوشهگیر همراه شود. رینتارو گرچه در ابتدا با او همراهی نمیکند، ولی کمکم چیزهای زیادی از این گربه یاد میگیرد و به بلوغ اندیشه و فکر میرسد.