ثمینه باغچه‌بان جهان کودکی و کودکان را تنها گذاشت!

پَرپَر، ثمینه پَر!
ثمینه باغچه‌بان یکی دیگر از چهره‌های برجسته‌ی فرهنگ و نهاد کودکی امروز از میان جهان کودکانه‌ها پَر کشید تا به ما یادآوری کند کودکانی که در این پهنه‌ی کهن و زیبا، پهنه‌ی رنگارنگ و پُرآهنگ از دام بیماری‌ها و بی‌سوادی، از دام شلاق بزرگسالی رسته‌اند، برای بال‌های حمایتگری بوده که این زنان بزرگ بر سرزمین ما گشودند و زیر این بال‌ها برای رسیدن کودکان به حقوق‌شان با دنیای سخت و خشن مردانه که ریشه در آیین‌های شبان-رمگی دارد جنگیده‌اند.
کودکان در ایران امروز هر آن‌چه از دستاوردهای تمدن و انسانی زیستن دارند از این زنان و البته مردانی به دست آوردند که برای بهزیستی آن‌ها مبارزه کردند. ثمینه پیش از این که فرزند جبار مهربان باشد، فرزند ایران بود. با عاشقانه‌ترین نگاه و کلام ایران را دوست داشت و از این که دستاوردهای بزرگ کودکان از جنبش مشروطه تاکنون در وضعیت پرچالش کنونی قرار گرفته، همواره احساس بی‌قراری و ناآرامی می‌کرد....


ثمینه از آخرین زنانی بود که می‌توان به آن‌ها نام بنیانگذاران نهاد کودکی در ایران معاصر را داد. آن‌ها برای این که ایران، ایران شود،‌ رنج دوران بردند. بسیار کوشیدند و مزد کوشش‌های‌شان تحول عظیمی بود که از دهه ۱۳۴۰ در ایران پدیدار شد و در همه عرصه‌ها از بهداشت تا آموزش و حق بازی و سرگرمی شروع به شکفتن کرد. ثمینه باغچه‌بان اگرچه دختر جبار باغچه‌بان بود، اما هرگز زیر سایه پدر گم نشد و درست در میانه‌ی دهه چهل هنگامی که آن مرد بزرگ چشم از جهان فرو بست تمام سنگینی بار مسئولیت مجتمع ناشنوایان را بردوش گرفت و راهی که پدر به شکل تجربی آغاز کرده بود، به شیوه‌ای علمی و امروزی گسترش داد.

در کتابک بخوانید: زمین و زمانه‌ی‌ جبار: نگاهی به زندگی دشوار و کارنامه‌ی پربار جبار باغچه‌بان


ثمینه تنها یک آموزگار و آموزشگر نبود، او مانند پدرش طبع ادبی داشت و کلامش سرشار از زندگی و زیستن و شادی و شادمانی برای کودکان بود. آن‌ها که با او از نزدیک آشنا بودند می‌دانند که چه قدر این زن همیشه و حتا در آخرین دهه از زندگی‌اش سرشار از ایده‌های بزرگ برای بهبود و گسترش آموزش و زیست فرهنگی کودکان بود.


ثمینه را باید نسل و حلقه سوم کوشندگان فرهنگ کودکی در ایران نامید که کار دو حلقه دیگر را به کمال نزدیک کردند. حلقه اول از این کوشندگان کسانی مانند میرزا حسن رشدیه و میرزا یحیی دولت‌آبادی و بسیاری مردان و زنان دیگر بودند که پایه‌های فرهنگ و آموزش مدرن را در ایران ریختند. حلقه دوم کسانی مانند پدرش جبار باغچه‌بان، محمدباقر هوشیار، دکتر محمد قریب، صدیقه دولت‌آبادی و مهرانگیز منوچهریان بودند که تجربه و دانشگاه را بهم آمیختند تا توانستند پیش‌بنیادهای فرهنگ کودکی را در ایران بریزند. اما نسل و حلقه سوم که ثمینه باغچه‌بان یکی از آن‌ها بود گروهی از زنان به ویژه جسور چون معصومه مافی، توران میرهادی، توران اشتیاقی، لیلی ایمن و مردانی دیگر در کنارشان بودند که فرهنگ کودکی در ایران را به دوره نهادینگی رساندند. از این دوره یعنی دهه ۱۳۴۰ است که شکوفایی زندگی کودک در زمینه بهداشت، آموزش، پوشاک و زیست فرهنگی خود را نشان می‌دهد. شورای کتاب کودک، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و بیمارستان‌ها و زایشگاه‌های بیمارستانی، فضاهای بازی و سرگرمی، فضاهای کودک محور و فروشگاه‌های ویژه پوشاک و نیازهای کودکان مانند اسباب بازی فروشی‌ها از همین دوره ابتدا در شهرهای بزرگ که مراکز استانی بودند پیدا شد و سپس تا شهرهای کوچک گسترش یافت.
با تحولات انقلابی و سیاسی از اواخر دهه ۱۳۵۰ اما کار این زنان و مردان کوشنده در حالی که به شکوفایی نزدیک می‌شد، نیمه ماند و همگی آن‌ها از مسئولیت‌هایی که داشتند کنار گذاشته شدند. ثمینه یکی از آن‌ها بود. زنی با دنیایی از سواد و دانش در اوج شکوفایی و درست در هنگامی که باید نسل‌های جوان‌تر از دانش و تجربه آن‌ها بهره می‌بردند به اجبار خانه‌نشین شد. روایت ثمینه از این کنار گذاشتن بسیار تلخ است. او دل‌شکسته شد اما مهر ایران و مهر به کودکان نه تنها در او فرو نکشید که افزون‌تر از پیش در هر جای از این زمین بزرگ به کار ادامه داد. ثمینه و امثال ثمینه‌ها فراتر از زمانه‌ی خود بودند. آن چه ساختند مانند آموزش و پرورش ناشنوایان یا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آن قدر بزرگ بود که دیگر نمی‌شد آن‌ها را محو و پاک کرد. اما می‌شد که کیفیت را از آن‌ها گرفت. این بزرگ‌ترین حسرت ثمینه و همه کوشندگان فرهنگ کودکی در ایران بود. با چشمان نگران تا آخرین لحظه‌ی زندگی به ساخته‌ها و بافته‌های دست و ذهن خود می‌نگریستند و از این همه بدکارکردی و زیرپای کودکان را خالی کردن و آن‌ها را بی‌آینده رها کردن نگران نگران بودند.
بدرود ثمینه‌جان! شاید دوباره پَری برای رهایی کودکان آتش زده شود تا سیمرغ آن مرغ رهایی‌بخش به نجات کودکان این سرزمین برخیزد.


Submitted by editor74 on