سیما شاهرخی، دانشآموخته گرافیک، از سال ۸۳، به گروه کتاب و کودکان دارای نیازهای ویژه شورای کتاب کودک و بخش نابینایان پیوست. از آن هنگام به ساختن کتابهای حسی ـ لمسی پرداخت و در تولید نزدیک به ۴۵ جلد کتاب برای یونیسف در طرح آکندن در سال ۸۴ همکاری کرد. او اکنون به کودکان نابینا هنر میآموزد. در نمایشگاه کتابهای برگزیده برای کودکان با نیازهای ویژه، تصویرسازی هنرجویان او بر روی متل قدیمی"دویدم و دویدم" به نمایش گذاشته شد. کتابک گفت و گویی با او انجام داده است که در زیر می خوانید.
- کار با کودکان نابینا را از چه زمانی آغاز کردید؟
پایان نامهام در رابطه با کودکان نابینا بود. عنوان پایان نامه "دستان بینا" بود که در مورد ویژگیها و مسائل آنها و موضوع کتاب های لمسی و اینکه چند گونه کتاب دارند و هنر را چگونه می توان برای نابینایان مطرح کرد، بود. در بخش عملی آن، داستان زندگی رستم را نیز برای کودکان نابینا برجسته کرده بودم. نزدیک به شش ماه با کودکان نابینا آزمونها و کارهای مختلف انجام میدادم. چون من پیش از این که کار با بچهها را شروع کنم با شورای کتاب کودک در ساختن کتاب حسی– لمسی همکاری میکردم، از پیش معیارهایی داشتم. اما کودکان امروزی با کودکان نابینایی که ما پیشتر با آنها کار می کردیم خیلی تفاوت دارند، امکانات هم خیلی فرق کرده اند، خانواده ها و نگرش آنها هم عوض شده اند. متوجه شدم بخشی از آن کارهایی که ما در گذشته میکردیم درست بود و بخشی هم ارتباطی با کودکان نابینا برقرار نمیکرد. به این چند دلیل، پس ازدفاع از پایان نامهام، دوباره کار با کودکان نابینا را در یک کارگاه تصویرسازی در آموزشگاه نابینایان شهید محبی شروع کردم که شامل مهد کودک و دبستان و یکی از مهمترین آموزشگاههای نابینایان است و خوابگاه دارد. کودکان نابینای شهرستانی و یا بیسرپرست در آن جا زندگی میکنند. کار را با دانشآموزان کلاسهای سوم و پنجم دبستان شروع کردم که شامل تصویرسازی، آموزش هنرهای تجسمی و نقاشی و موسیقی و انیمیشن و سینما بود. برای اینکه بفهمم در کدام قسمت داستان تمرکز دارند، یا دنیایشان چه شکلی است، کارم را با خواندن قصه آغاز کردم. به آن ها خمیر داده بودم تا هرکدام از شخصیتهای داستان را که دوست دارند، بسازند.
بعد، به آنها شکلها و هنرهای تجسمی و نقطه و خط و تفاوت در شکل هایی را که دو بعدی و برجسته هستند با شکلهای سه بعدی، آموزش دادم. برای نمونه، یک سینی را که ما برجسته میکنیم، برای یک آدم بینا سه بعدی است، چون وقتی آن را برجسته میکنیم ارتفاع هم پیدا میکند. این را به کودکان نابینا میگوییم که این شکل برجسته، شکلی هست که ما در بینایی میبینیم و شما لمس میکنید. فرق میکند با سیبی که شما از همه ابعاد آن، شکل دایره را درک و حس کنید و تفاوت این دو را به آنها یاد دادم. پس از آن، اول به آن ها شکل و چسب های مختلف می دادم و آزمایش می کردم که با کدام چسبها راحت تر کار می کنند. کم کم به این نتیجه رسیدم که با این چسبهای دو طرفه کار کنند که این چسب برگردان را در بیاورند و استفاده کنند. بعد، اول شکلها را من درست میکردم و آنها چیدمان میکردند . کم کم یاد گرفتند که چه طور از شکلهای ساده هندسی شکل خاصی بسازند. پس از آن با روند تصویرگری به شکل برجسته آشنا شدند و یاد گرفتند که شکلهای مختلف را کنار هم قرار بدهند و اشیا را لمس کنند و آموختند چطور چیزی را بسازند.
هدفتان از آموزش تصویرگری به کودکان نابینا چیست؟
برای اینکه تصویرهای برجسته را بخواند و لمس کند، باید بداند این شکلها چگونه هستند. در ایران کتاب برجسته برای کودکان نابینا زیاد نداریم، حتی در کتابخانه ها هم نداریم .هدف من از آموزش این بود که آنها دنیای پیرامون خودشان را بفهمند، با شکلهای کوچکتر آشنا بشوند، کوه و اقیانوس را در شکلهای کوچکتر و قابل لمس، لمس کنند. کمتر خانوادهای هست که فرصت لمس موش یا سوسک را برای کودکش فراهم کند. این اشتباه است. کودک باید بداند از محیط پیرامونش شناخت داشته باشد و حالا که نمی تواند واقعیاش را درک کند در قالب کوچکتر و با جنسیت و بافت نزدیک به آن لمس و درک کند. در آشنایی با محیط پیرامونشان یاد میگیرند که چطوری لمس کنند، یاد میگیرند که بهتر لمس کنند و از حواس دیگرشان بهره ببرند. ما در تصویرگری رنگهایی داریم که خوردنی هستند. میتوانند این رنگها را بچشند و بخورند. این رنگ، رنگ نارنجی است، می خورد و مزه پرتقال میدهد . بعد رنگ نارنجی را حس میکند.
- گروهی از کارشناسان بر این باورند که کودک نابینا هیچ درکی از کلیت خانه ندارد. اگر بخواهیم خانهای را در کتاب به او نشان بدهیم، دستگیره در برای او قابل درک تر است تا نشان دادن یک خانه با اندازه کوچک.
بله، آنها تصویر ذهنی خودشان را دارند. اما آموزش می تواند موثر باشد. وقتی به کودکی نابینا آموزش میدهید، نمی توانید بگویید که دنیایت را بساز. باید به او کمک کنید که تصویرسازی را یاد بگیرد. او دنیایش را میسازد. این خیلی خوب است. ولی من که به او آموزش میدهم باید بگویم که دید تو درست است، اما این را باید این طور بسازیم، وقتی می خواهی خیابان بسازی، این طوری بساز: اول این جدول کنار خیابان را در پایینترین قسمت صفحه قراربده. دوتا انگشت بگذار بینش و بعد جدول بالا را بگذار. به این ترتیب، فاصله بین جدول بالا و جدول پایین خیابان را یادمی گیرد. بعد انگشتت را بگذار وسط و وسط را درنظر بگیر. خط کشی عابر پیاده را هم بگذار. البته این آموزش کمی دشواری داشت، اما کودکان با مفهوم خیابان به این شکل آشنا شدند. به نظر من کودکان باید بفهمند و یاد بگیرند. مهم نیست که چطور یاد بگیرند.
- در حقیقت شما برای تصویرها همانند یک زبان، قرارداد می گذارید.
بله. درست است. من به آن ها میگویم این خیابان است. حالا تو میتوانی خیابان خودت را داشته باشی. به نظر من نمیشود از کسی که هنوز مداد هم دستش نگرفته است، بخواهیم به سبک سمبولیسم یا اکسپرسیونیسم کار کند. باید اول مراحل اولیه هنرهای تجسمی را یاد بگیرد و به توانایی دید برسد. بعد با توانایی که دارد، به دنیایی که میخواهد، برسد و چیزهایی را که درک کرده است، تجسم کند و بسازد. من با کودکان نابینا این طور کار کردم و به نظرم آن ها باید مقدمات را بیاموزند. چون فکر می کنم که آن ها دچار توهم می شوند اگر بخواهند تنها با دنیای شخصی خودشان زندگی کنند. باید چیزهایی را که واقع بینانه هست به آنها منتقل کنیم. کودکان نابینا تواناییهای زیادی دارند، ولی به همان نسبت در مقایسه با کودکان بینا نیازمند آموزش های بیشتر برای درک اطرافیانشان هستند.