با اوجگیری علوم شناختی و روانشناسی مغزمحور و گسترش ارتباطات بینافرهنگی در دنیای امروز، وظیفه معلمان بس دشوارتر شده است. چون دیگر کار معلمان دیکتهکردن محفوظات منجمد در گذشته، به شاگردان نیست. امروزه میتوان از هنجارها و ارزشهای مشترک بینافرهنگی در آموزش سخن بهمیان آورد. زیرا مسائل پیچیده امروز بشری، راهحلهای جدید با استفاده از دیدگاههای متنوع میطلبد.
امروز با نفوذ به اعماق طرز کار مغز، سؤالات و مسائل عدیدهای مطرح میشود که بر دشواری وظیفه معلمی میافزاید.
دانستههای ما بهعنوان معلم چگونه کسب شده است؟ آیا زاویهدید ما بر آنچه که میدانیم و فهم میکنیم تأثیر نداشته است؟ چگونه میتوانیم بهدرستی دانستههای خود اطمینان داشته باشیم؟ آیا ممکن است پاسخهای ما به سؤالات شاگردان، به ناآگاه، آموزشی سهواً اشتباه باشد؟ آیا بهعنوان معلم تنها نگاه جانبدار و یکطرفه ما برای حل مسائل پیچیده امروز کافی است؟ «استیفنجیگولد» میگوید: هیچچیز خطرناکتر، مخربتر و مهلکتر از دیدگاه یکسویه و تعصبآلود برای خلاقیت و نوآوری نیست.
حل مسائل کهنه و پیچیده نیاز به فعالیت مشترک مغزهای رها از بندهای زمینگیرکننده دارد. معلمان امروز باید بتوانند از میان انبوه دانستههای بشری در رشتههای مختلف، مغزهای جوان و مستعد، بازیگوش و بهنسبت رهای شاگردان خود را، خلاقانه بهسوی حل مسائل و معضلات امروزین هدایت کنند.
جستوجوی دایمی برای یافتن مفاهیم مشترک از میان انبوه دانشهای بشری در رشتههای مختلف، با همکاری شاگردان، وظیفه دشوار و مضاعفی بر دوش معلمان است. امروزه یافتن زبان مشترک بینرشتهای برای فهم همهجانبهتر مسائل و معضلات پیشروی بشر، کاری است کارستان.
از قرن هفدهم حدود چهار سده، انسان غربی هرچه بیشتر از انسان دوران رنسانس که میخواست در همه عرصههای علم و هنر کارامد شود و همهچیزدان باشد، فاصله گرفت و به تخصصآموزی رو کرد. ولی از حدود ٣٠ سال پیش با تحولات در حوزه شناختی و روانشناسی مغزمحور، تغییر روش بنیادی در آموزش، برنامه کار شد.
مفاهیم بهوجودآمده در جزیرههای جدا از هم تخصصهای جوراوجور، باید به هم متصل شوند تا فهم مشترک برای بازکردن گرههای معضلات پیچیده بشر امروز ممکن شود. بنابراین شکلگیری علوم بینارشتهای در دنیای امروز نه یک سلیقه، بلکه یک ضرورت است. دراینمیان معلمان بهعنوان مهرههای اصلی آموزش بینارشتهای امروزین، وظیفه دشواری برعهده دارند.