کتاب «آدم برفی و گل سرخ»، جرعهای از خیال است برای نوشیدن. نوشیدنی گرم در زمستانی سرد. کتاب «آدم برفی و گل سرخ» خیالهای دخترکی است که از مرزهای جهان منطق میگذرد و با گفت وگو با آدم برفی که ساخته ذهن اش است، میخواهد تفاوت میان عقل و مهر را بشناسد.
روایتی که این دو پا به پا پیش میبرند بیش تر مانند شعری است که میتوان حس کرد، اما نمیتوان به زبان آورد.
کتاب «آدم برفی و گل سرخ» داستان زندگی یک شبهی آدم برفیای است که دختری از دادن ستارههای دستسازش به برف، او را از برف گرفته. آدم برفی در شبی که برق رفته، روشنایی تجربههای تازهایی را به زندگی دختر میآورد از اندیشیدن دربارهی عقل، تا بیبال پریدن و... دختر تنها کسی نیست که آدم برفی زندگیاش را پر از سوال و معما میکند. زنی که آدم برفی در جستوجوی عقل به در خانهاش میرود، بابا عطار و شاعر. آدم برفی بالاخره گل سرخ و سیب سرخ را به دست میآورد و برای دختر میآورد و روی برف مینویسد: «آدم گوشتی کوچولو چه شب خوبی بود! تو به من عقل را نشان دادی و من هم برای تو سیب سرخ، گل سرخ و گل یخ آوردم. از عطر آنها در تنات بریز تا از شاعر، شعر بریزد!» و پرواز میکند و به سرزمین ابرها میآورد جایی که از آنجا آمده است. اما این پایان کتاب نیست. تازه سفر دختر شروع میشود برای یافتن آدم برفی! او راه مدرسه را گم میکند و حتی عقلاش را اما راهی دیگر مییابد.