جایزه برنفورد بوآس به این دلیل غیر معمول است که نقش ویراستار را به اندازه نویسنده مهم میشمارد. در این مقاله، تمام ویراستارانی که نامزد دریافت جایزه ۲۰۱۵ شدهاند توصیههای مهمی را برای نویسندگان جدید به اشتراک میگذارند: رایجترین اشتباهات آنها چیست و شما چطور میتوانید از آنها اجتناب کنید؟
چارلی شپرد، برنده پیشین جایزه برنفورد بوآس، ویراستار Bone Jack اثر سارا کرو:
«بسیاری از رمانهای کار-اولیِ کودکان بسیار طولانی هستند و با استفاده از رایانهها طولانیتر هم میشوند. چه تأثیر هری پاتر باشد یا به این دلیل که نویسندگان دیگر مجبور نیستند داستانهایشان را اول با دست بنویسند، که من مطمئن نیستم، به نظر میآید که کتابهای کودکان در فواصل زمانی طولانیتری تهیه میشوند و من زمان زیادی را صرف حذف جزئیات غیرضروری، روده درازی و تکرار و بعد، بازگشت به اصل مطلب و چم و خم اصلی داستان میکنم. اگر کتابی بالای ۶۰٫۰۰۰ کلمه دارد، پس به همان اندازه فرصتهای بیشمار دارد.
انگیزه، چیزی است که زمان زیادی را صرف میکنم تا در آثار نویسندگان تازه کار پیدا کنم. اینکه رفتار و کنش شخصیت نباید صرفاً به این خاطر باشد که نویسنده نیاز دارد شخصیت اینگونه عمل کند تا مسئله طرح داستانش را حل کند. انگیزه باید واضح، صادقانه و مستتر در داستان باشد. طرح داستان به جای روشهای موجود دیگر، باید از راه شخصیتپردازی شکل بگیرد.
نویسندگان تازه کار غالباً نیاز دارند روی پایان کتابهایشان کار کنند. آنها ایده درخشان و اصیل، لحنی شگفتانگیز و یک شخصیت اصلی خیلی عالی را در اختیار میگیرند– که به قرارداد کتاب میانجامد – اما گاهی اصلاً فکر نمیکنند که چگونه پایان رضایتبخشی به داستان بدهند که همه را به هم پیوند دهد. رها کردن آن با پایان باز هم، به این امید که بخش بعدی پاسخگوی سؤالات خواهد بود، راه حل آن نیست.
بسیاری از نویسندگان کار– اولی فکر میکنند که قرارداد کتاب بستن بخش دشوار ماجراست. اما اینطور نیست. این تنها آغاز کار است. معمولاً با ویرایش کتاب است که دشواری شروع میشود و نوشتن رمان دوم اغلب سختتر از نوشتن اولی است. نویسندگان کار-اولی باید به این موضوع توجه داشته باشند.
من همیشه فکر میکنم داشتن کتابی که برای اولینبار منتشر شده، کمی شبیه به داشتن فرزند اولتان است. مردم میگویند که طالب آن هستند و اغلب فکر میکنند که آنها را خوشحال خواهد کرد و زندگیشان بهتر خواهد شد. اما لزوماً اینطور نیست. اگر پیش از انتشار کتابتان خوشحال نبودید، خود به خود بعد از آن هم خوشحال نخواهید بود. در حقیقت هیچ کس به شما هشدار نمیدهد که برای نویسنده شدن چه کار دشواری در پیش دارید: بازنویسیها، ارتقاء فردی، نومیدی و پیگیری. اما نویسندگی درست مثل مادر/ پدر شدن، میتواند یک احساس موفقیت هم به همراه داشته باشد؛ و برای شما حس رسیدن به مقصود و موفقیت، بارقههایی از لذت و غرور در طی مسیر به ارمغان بیاورد. اما ویراستار خود را به دقت انتخاب کنید. ما مثل قابلهای هستیم که میآییم و با شما زندگی میکنیم و اغلب همانجا از آغاز فرآیند، تا تولد و در بیشتر طول مسیر پرورش آن حضور داریم. بنابراین شما باید با ویراستار خود بسازید. مجبور هستید که آنها را دوست بدارید، به آنها احترام بگذارید و به آنها اعتماد کنید. اگر نه، باید دنبال یکی دیگر بگردید.
جین گریفیتس (Jane Griffiths) ویراستار The Year of The Rat اثر کلیر فرینس (Clare Furniss) و The Dark Inside اثر راپرت والیس (Rupert Wallis):
- فراموش کردن این موضوع که خوانندگانِ آثار، جهان و شخصیتهایی که شما خلق کردهاید را به اندازه شما نمیشناسند.
این دام فقط مختص نویسندگان کار-اولی نیست، اما رمانهایی که کارِ اول هستند، چون مثل دستنوشتههایی هستند که نویسندگان ماهها (یا در واقع سالها) برای آنها وقت صرف میکنند تا آن ایده اولیه پرورش یابد و به دقت پردازش شود، چنان با شخصیتهایشان و جهان خود هماهنگ میشوند که فراموش میکنند مخاطبانشان این دانش را ندارند. من اغلب در مورد صحنهٔ بهخصوصی که واضح نیست یا واکنش شخصیتی که درکش نمیکنم، پرسشی مطرح میکنم و نویسنده بیشک پاسخ را میداند، فقط فراموش کرده است که در آن صفحه بنویسد تا خواننده هم متوجه شود.
- تفکر بیش از حد به شمار خوانندگان و توجه ناکافی به داستان خودتان
این موضوع خصوصاً در مورد کتابهای کودکان صادق است که در آنها نویسندگان به جای تمرکز بر داستانی که میخواهند بگویند، چیزی را مینویسند که فکر میکنند بچهها میخواهند بخوانند. البته که هیچ وقت نباید دیدگاه مخاطب خود را نادیده بگیرید، اما زیادی به این موضوع فکر نکنید زیرا در غالب موقعیتهایی که در نوشته پدیدار میشود، آنچه بیشتر اهمیت دارد این است که لحن اصیل باشد و طرح داستان، شما را به ادامه ورق زدن این صفحات وادارد.
- گفتن به جای نشان دادن
بسیاری از ویراستاران از این موضوع به عنوان دامی برای نویسندگان یاد میکنند. نوشتهٔ خوب به این اکتفا نمیکند که فقط به خوانندگان بگوید چه اتفاقی در حال وقوع است یا اینکه یک شخصیتی چه احساسی دارد، در عوض شما باید با خلق صحنههایی که مردم میتوانند احساس کنند، ببینند و استشمام کنند تخیل را برانگیزید. این، همان جرقه ای است که در ذهن فرد زده میشود و واقعاً رمان را برای آنها زنده خواهد کرد.
کیرستی استزفیلد (Kirsty Stansfield) ویراستار Cow Girls نوشته جی آر. جمین:
معمولاً نویسندگان کار-اولی به نوشته خودشان بیاعتمادند. اعتمادبهنفس زیادی لازم است، اعتمادبهنفسی که اغلب از انتشار حاصل میشود، تشخیص اینکه چه زمانی به هدف خود رسیدهایم و چه زمانی آن را به حال خود رها کنیم؛ بنابراین اتفاقی که میافتد این است که نوشتههای اولیه غالباً زیادی طولانی و مستعد تکرار هستند. و آن سؤال همیشگیمان از خود که: «آیا واضح است؟ یا متناسب با مخاطب نوشتهام؟» و به جای نشان دادن آن با شخصیت و طرح داستان، به کلیشهٔ قدیمیِ بیانِ مستقیم به مخاطب منجر میشود. هرچه کمتر، بهتر (یک کلیشه دیگر!)؛ بهتر است که بهطور نامحسوس روی شفافیت موضوع کار کنید (شاید فقط یک جمله بیشتر بخواهد) تا اینکه خطر کنید و با ۶۰٫۰۰۰ کلمه، سرِ خواننده را ببرید. فقط محض شوخی، جوکهای زننده ننویسید – مسلماً نه به خاطر اینکه خندهدار نیستند! – بلکه صِرفاً این کار، کتاب را خندهدار نمیسازد.
بن هارسلِن (Ben Horslen)، ویراستار Half Bad نوشته سالی گرین (Sally Green)
گاهی نویسندگان بیتجربه با تلاش بیش از حد برای نوشتن آن نوع کتابهایی که در حال حاضر فروش موفقی در بازار دارند، خودشان را به دردسر میاندازند. وقتی یک رویه یا گونه ادبی باب میشود، ناشران به سرعت برای انتشار کتابهایی در آن حوزه، شتاب میکنند. اما ممکن است با گذشت زمان، فهرست ناشران اشباع شود یا دیگر از مد افتاده باشد؛ بنابراین توصیه میشود همان داستانی را بنویسید که فکر میکنید باید به رشته تحریر درآورید – خیلی معقول است اما میبایست با کمی احتیاط استفاده شود. نیاز حیاتی شما به نوشتن یک شعر حماسی ۲۰٫۰۰۰ بیتی در مورد ساخت قایق پوستی بر فراز شمالگان، ممکن است که با شور و شوق ساختارهای ادبی و ویراستاران میسر نشود!
مطلب آخر اینکه: از عقل سلیم استفاده کنید. بازار خود را بشناسید اما آن را کورکورانه دنبال نکنید. از دل بنویسید اما گمان نکنید که شور و اشتیاقتان جهانی است. در بسیاری از موفقترین کتابها، داستانهای آشنا به روشهایی جدید یا از منظری غیرمنتظره روایت میشود؛ بنابراین خودتان را در اختیار کتاب قرار دهید اما تمام آن را به خود اختصاص ندهید (مگر اینکه در حال نوشتن اتوبیوگرافی خود باشید، قاعدتاً) از همه مهمتر، تا میتوانید بنویسید. حتی رایجترین اشتباهی که نویسندگان احتمالی آینده میکنند این است که، آن پیشنویس اولیهشان را تمام نمیکنند...
دنیس جانستون – بارت (Denis Johnstone-Burt) (ناشر) و آنالی گرینگر ) Annalie Grainger) ویراستار (commissioning editor) کتاب Trouble اثر نان پرت (Non Pratt):
کار کردن با نویسندگان تازه کار یکی از بهترین مزایای ویراستار بودن است. هرچند، بعد از کار کردن با خیلیها، میبینید که همان اشتباهات بارها و بارها پدیدار میشوند. در اینجا چند مورد از مواردی که بیشتر دیدهایم و احتمالاً چگونگی اجتناب از آنها را بیان میکنیم:
- زیاد نوشتن
از ویرایش کردن نترسید. همین که یکبار اولین پیشنویس خود را تمام کردید، به آنچه دارید نگاه کنید. کجاها را میتوانید کوتاه یا حذف کنید؟ آیا هر فصل، هر پاراگراف، هر جمله میتواند تا حد ممکن شخصیتی را پرورش دهد یا داستان را پیش ببرد؟ اگر نه، آن را حذف کنید.
- با سرعت کافی وارد اصل داستان نمیشوند
ما گاهاً به نویسندگانی بر میخوریم که مطالبی را برای ما میفرستند که اصل داستان، به جای فصل یک از فصل چهار یا پنج (یا حتی هشت یا نه!) شروع میشود، زیرا «بهترین قسمتهای آن هستند». در این موارد احتمالاً لازم است که شما در مورد بخش آغازینتان مجدداً فکر کنید؛ به این دلیل که اگر فصل اولتان به اندازه کافی برانگیزاننده نباشد، احتمالاً خوانندگانتان آن فصل را درک نخواهند کرد. البته که باید کل داستان را بسازید، اما یک صحنهٔ آغازین واقعاً خوب و قوی، مخاطبانتان را درگیر و بعد آنها را با شما همراه خواهد کرد.
«داستانی را بنویسید که مایل به نوشتن آن هستید، نه آنکه فکر میکنید باید بنویسید»
- نداشتن مطالعه کافی در مورد کتابهایی که میخواهید بنویسید
خوشبختانه کتابهای کودک و نوجوان شگفتانگیز زیادی داریم. هر چقدر میتوانید از آنها بخوانید. آنها به شما کمک خواهند کرد که مخاطب خود را بهتر بشناسید و همینطور کمکتان میکنند که با کتابهای دیگرِ بازار آشنا شوید.
- نوشتن برای یک ژانر پرطرفدار
ما اخیراً بعد از سه گانه «بازیهای گرسنگی» (The Hunger Games) و «سنتشکن» (Divergent)، رمانهای ویرانشهری (dystopian) زیادی دریافت کردهایم. این موضوع واقعاً حائز اهمیت است که بدانیم آن بیرون چه خبر است و بچهها چه میخوانند، اما زیاد در این اندیشه نمانید که کتاب شما باید متناسب با آن فضا باشد. ناشران، داستانها و صداهای تازه و اصیل میخواهند. داستانی را بنویسید که میخواهید، نه آنکه فکر میکنید باید بنویسید.
- رشته حوادث زیاد در داستان
وارد کردن همه چیز به صورت شخصیتها و پیچوخمهای داستان در یک کتاب، میتواند وسوسهکننده باشد. اما برای خواننده میتواند زیاد از حد باشد. تا وقتی که بفهمید چه داستانی میخواهید بگویید، روی کتابتان کار کنید. اطمینان حاصل کنید که همه چیز واضح و حساب شده باشد.
امیلی توماس (Emily Thomas)، ویراستار Leopold Blue نوشته رزی راول (Rosie Rowell):
- ایده نه طرح!
قصه غالباً اینطور تعریف میشود: داستانی با یک شروع، میانه و پایان. حتی نویسندگان بزرگ ممکن است در ابتدای کار در مطرح کردن داستانشان شکست بخورند. داستانها میتوانند با وعده وعیدهای زیاد شروع شوند، اما به دلیل ضعف آمادگی، بیهدف از این شاخ به آن شاخ بپرند... و راه خود را گم کنند. مجموعهای از شخصیتها که ماهرانه پرداخت شده اما اندیشهٔ مبهمی در مورد چگونه پروراندن آن وجود دارد که تجربهٔ نومیدکنندهای برای خواننده خواهد بود.
- زیاده نویسی
گاهی نویسنده با چشمپوشی از سبک متعارف خود، ممکن است احساس کند که لازم است روایتش را خیلی توصیف کند. شخصاً بهعنوان یک نویسنده، به صفتها دلبستگی دارم، خیلی بیشتر از خشم ویراستارم! اما وقتی آرام میگیرم و به شم و خودبیانی طبیعیام اعتماد میکنم، داستان نیازی به آن همه صفت ندارد و من در بیان منظور خود در صفحه موفق خواهم بود.
- بلندپروازی زیاد
اگر ایدهٔ هیجانانگیزی برای یک مجموعه داستان عاشقانه دارید، در شرایط اقتصادی/ سیاسی آمریکای دهه ۱۹۳۰ – چون واقعی و تند و تیز و رؤیایی است – باید مطمئن باشید که پژوهش خود را انجام دادهاید. داستانی که شامل یک دوره یا رویداد واقعی تاریخ است، وقتی به حقایق میپردازد، لازم است بینقص باشد. حتی اگر ویراستارتان به نوعی از اطلاعات اشتباه بیخبر باشد، خیلی از خوانندگانتان اینگونه نخواهند بود.