درباره زندگی یانوش کورچاک

مسئول پرونده: مینا حدادیان
برگردان: ربابه نصیری امینی

«هنریک گولدشمیت» با نام ادبی «یانوش کورچاک»، (1879 - 1942 م. / 1258 –1321 ش.)، نویسنده کودک و نوجوان لهستانی، پزشک، مربی، فعّال اجتماعی، متفکر و نظریه‌پرداز آموزش و پرورش کودکان.

پیش‌گفتار

«یانوش کورچاک» به‌سبب تأثیرگذاری‌اش بر نظریه‌ی آموزشی و دفاع از حقوق بشر - کاری که زندگی‌اش را ارزشمند کرد - در یادها ماندگار شده‌است. او هم‌چنین برای تألیف مجموعه کتاب‌هایی مشهور شده است که مبارزه‌ی جوانان و نیازمندان را برجسته می‌کرد.

کوشش‌های کورچاک در دفاع از گروهی از کودکان یتیم در گتوی (محل زاغه نشین یهودیان) «ورشو» در جنگ جهانی دوم، نام او را پرآوازه کرده است، زیرا او نشان داد شهامت این را دارد هنگامی که کودکان را برای اعدام به اردوگاه کار اجباری می‌بُردند، مانند منبعی آرامش‌بخش همراه آنان باشد. از این رو کورچاک در اروپای معاصر مانند یک قهرمان است.

مهم‌تر از این ماجرا، این است که کورچاک در برپایی و مدیریت پرورشگاه کودکان و تألیف ادبیات معتبر کودک، زندگی‌اش را وقف پشتیبانی از کودکان کرد. به‌نام‌ترین اثر کورچاک، «هنس کوچولو»[2](1923) است. داستان بسیار نامداری که در اروپای شرقی، به‌ویژه در لهستان، از او به‌جا مانده است. این کتاب که ویرایش‌های انگلیسی آن در دسترس است، هنوز در بازار نشر آمریکا ناشناخته مانده. گذشته از این که کورچاک برای کوشش‌های قهرمانانه‌اش در دفاع از کودکان به جایگاه نیمه‌افسانه‌ای رسید، او موضوع چندین نشان افتخار نیز شده است. مانند «نشان مهر»، بنای یادبود، و دفتر بزرگداشت در سازمان ملل که در سال 1978م. / 1357 ش. در بخشی از جشن بزرگ «سال کودک»، «سال کورچاک» را اعلام کرد.

درباره زندگی یانوش کورچاک

کورچاک همراه با کودکان پرورشگاه

زندگی‌نامه

کورچاک در 22 ژوئیه 1879 (31 تیرماه 1258) در ورشو زاده شد. مادرش «سسیلیا گلبیکا»[3] و پدرش «یوزف گولدشمیت»[4] نام داشتند. از نظر فرهنگی، او بخشی از خانواده‌ی یهودیی بود که از سوی پدر و مادرش پیوند‌های پایداری با یهودیان داشت. پدربزرگ پدری‌اش جراح خوش‌نام یهودی و نویسنده‌ی متن‌های پزشکی به زبان عبری و پدرش وکیل و متخصص قوانین «تلمود» بود.

یانوش در کودکی به مدرسه‌ای[5] می‌رفت که در آن تنبیه بدنی مرسوم بود، و این موضوع، بعدها او را مخالف سرسخت این شیوه در آموزش و پرورش کودکان کرد. با این‌که خانواده‌ی او از نظر مالی تأمین بودند، ولی پدرش به‌دلیل سرپرستی و نان‌آوری برای مادر و مادربزرگ و خواهرش «آنا»، همواره گرفتار بود. با این وضعیت، کورچاک در بیست‌وپنج سالگی و در سال 1904 (1283 ش.) دانش‌آموخته پزشکی از «دانشگاه ورشو» شد. تا آن هنگام، او داستان کوتاهی را با نام «گره گوردین[6]» برای یک نشریه‌ طنز[7] نوشته و چاپ کرده‌بود. او نام هنری «یانوش کورچاک» را از کتاب معروف «یوزف ایگناتسی کراشفسکی»[8] برای شرکت در یک مسابقه‌ی ادبی در سال 1898 (1277 ش.) برای خودش برگزید.

در آغاز، داستان‌های کورچاک دنباله‌دار و با نام «کودکان خیابان[9]» منتشر شدند (1901 / 1280 ش.)، او این داستان‌ها را برپایه مشاهداتش از زاغه‌نشینان ورشو نوشته بود. موضوع داستان «کودک اتاق نقاشی[10]» که در سال 1905 (1284 ش.) نوشت، پسر ثروتمندی است که برای راضی نگه داشتن پدر و مادر خود، بسیار می‌کوشد و سرانجام با این کار، هویتش را از دست می‌دهد. هر دو این داستان‌ها، متأثر از علاقه‌ی روز افزون او به پشتیبانی از کودکان بود؛ علاقه‌ای که در سال 1905 باعث شد تا او در حرفه‌ی پزشکی، تخصص کودکان را برگزیند. در جنگ روس و ژاپن، روس‌ها او را برای کار در یک بیمارستان در قطار منطقه‌ی «هاربین»، استخدام کردند. کورچاک هنگام برگشت به ورشو، در بیمارستان کودکان به کار پرداخت و تصمیم گرفت که ازدواج نکند، زیرا پدرش خودکشی کرده بود و او برپایه این تجربه شخصی، اطمینان نداشت که به‌درستی وظایف پدری را بتواند انجام دهد.

همچنین او بیش‌تر می‌خواست خودش را وقف کودکانی کند که تحت حمایت او بودند. در این هنگام، او مجموعه‌ای رمان، شامل نخستین داستانش برای نوجوانان را با نام «داستان سه پسر یهودی» [11] منتشر کرد(1910)؛ آثاری که به شکل‌گیری تاریخچه ادبی در ورشو شد.

کورچاک در سال 1911، سرپرست «خانه یتیمان»[12] کودکان یهود شد. او در این موقعیّت با «استفانی ویلچینسکا»[13]، که پیش‌تر همکار همیشگی‌اش شد، توانست کار کند. کورچاک در آن‌جا فرصت یافت تا دیدگاه‌های فلسفی - آموزشی خود را اجرا کند. نظریه‌های نوآورانه‌ای مانند دادگاه کودک - که فقط توسط دانش‌آموزان پرورشگاه برگزار می‌شد، یک روزنامه ی خودناشر، و رد نگاه تبعیض آمیز به هویت نژادی.

کورچاک بار دیگر در سال 1914 و در جنگ جهانی اوّل، به استخدام ارتش روسیه درآمد تا در بیمارستان ارتش در اوکراین خدمت کند و تا پایان جنگ، در یک پرورشگاه اوکراینی به کار بپردازد. او در آن‌جا به بیماری تیفوس دچار شد و به خانه برگشت تا مادرش از او پرستاری کند؛ ولی این بیماری مادرش را نیز درگیر کرد و سبب جان‌باختن وی در سال 1920 شد.

ضربه‌ی مرگ مادر با خدمت در ارتش برای سومین‌بار، این‌بار در جنگ شوروی و لهستان در سال 1920، هم‌زمان شد. این موضوع باعث شد کورچاک به دگرگونی مهم و انقلابی در زندگی‌اش تن دهد و در سی‌ودو سالگی تصمیم بگیرد زندگی‌اش را وقف آموزش و پرورش کودکان کند. «مری سیرکین»[14] در این‌باره می‌نویسد، این انتخاب برپایه این باور او بود که «جامعه را فقط کودکان می‌توانند آزاد کنند.»

یانوش کورچاک با آن‌که حرفه اصلی‌اش نویسندگی را کمابیش رها کرده‌بود و آخرین رمان بزرگسال خود را در سال 1914 (1293 ش.) منتشر کرده بود . به چاپ نظریه های آمورزشی و رمان هایی برای نوجوانان پرداخت که از دیده های فلسفی – آموزشی اش در آن ها استفاده کرد.

سال 1926 (1305 ش.)، کورچاک ویرایش نشریه‌ای[15] را که پیوست روزنامه‌ای یهودی[16] بود، آغاز کرد. همه مطالب این نشریه را یتیمان تحت سرپرستی او گردآوری می‌کردند. کورچاک به چاپ نظریه‌های آموزشی‌اش ادامه داد و در رمان‌هایی که برای نوجوانان می‌نوشت، از ایده‌های فلسفی - آموزشی‌اش بهره می‌گرفت. کورچاک افزون بر این فعّالیت‌ها، مجری برنامه رادیویی پرطرفدار «پزشک پیر»[17] در دهه‌ی 1930 بود، ولی به دلیل

یهودستیزی در لهستان، مجبور به کناره‌گیری از این کار شد. با وجود رشد خشونت‌آمیز نژادپرستی در این دوره، کورچاک بر هویت لهستانی - یهودی خود پایبند بود و باور داشت که یهودی‌ها و لهستانی‌ها هم‌چنان می‌توانند باهم همزیستی داشته باشند. سرانجام این دیدگاه او و محبوبیت گسترده‌اش، سبب بازگشت او به رادیو شد. بازگشت کورچاک به دلیل فعالیّت‌های«آژانس اطلاع‌رسانی رادیو لهستان»[18] و گرفتن نشان معتبر «صلیب نقره‌ای تولد لهستان»[19] در سال 1933 بود.

کورچاک از خطر رو به افزایش یهودستیزی در لهستان آگاه بود، ولی هرگز نتوانست کودکان را ترک کند و در کنار آن‌ها ماند. کورچاک در سال 1940 (1319 ش.) از کار در پرورشگاه غیر یهودی که از سال 1918 با آن همکاری می‌کرد، بازداشته شد، ولی همچنان در سرزمین مادری‌اش ماند. او پس از حمله‌ی آلمان به لهستان در سال 1940، به‌دنبال خدمت سربازی بود، ولی به دلیل سن بالا (61 سال) نتوانست نام‌نویسی کند.

پیامد تجاوز و تسلط آلمان بر لهستان، افزایش تهدید یهودیان بود و کودکان یتیم یهودی از این وضعیّت بسیار در سختی بودند. این فشارها کورچاک را واداشت تا برای فراهم کردن خوراک نزدیک به200 کودک تحت سرپرستی‌اش، به گدایی و دلقکی در خیابان‌ها رو بیاورد. او برای کمک به بچه‌ها به خیریه‌ها امید بسته بود، ولی نازی‌ها تصمیم دیگری گرفته بودند. به کورچاک دستور داده شد تا در 16 نوامبر1940، کودکان پرورشگاه خود را به «گتوی ورشو»، که وضعیت هولناکی داشت، منتقل کند.

کورچاک کوشش کرد در محیط وحشتناک و غیر‌ انسانی گتوی ورشو به کودکان پرورشگاهش روحیه بدهد. از این رو، در 18 جولای 1942، او از کودکان پرورشگاه خواست تا برای اجرای نمایشی با نام «دفتر پُست»[20] نوشته «رابیندرانات تاگور» آماده شوند. این داستان درباره‌ی کودک بیماری بود که با مرگ از رنج بیماری رهایی می‌یابد. شاید کورچاک در آن هنگام می‌دانست که چه سرنوشتی در انتظارکودکان است. منتقدان مطمئن هستند که هدف کورچاک، آماده کردن کودکان برای روبه‌رو شدن با آن رویدادی بود که انتظارش را می‌کشید.

در 6 آگوست (15 مرداد)، کم‌تر از سه هفته بعد، نازی‌ها دستور دادند پرورشگاه بسته شود و کودکان به اردوگاه کار اجباری منتقل شوند. کورچاک به دلیل دوستان و ارتباط‌هایی که در ورشو داشت، این فرصت را یافت تا از گتو بیرون برود، ولی او نپذیرفت و اصرار داشت تا آخرین مقصد همراه کودکان بماند. شورای یهود که گتو را اداره می‌کرد، از او پشتیبانی می‌کرد، ولی او این کمک را نپذیرفت و گویا همه کودکان پرورشگاه، در حالی که بدون اشک و گلایه پرچم سبز «هنس کوچولو»ی کورچاک را در دست داشتند، آوازخوان به سوی قطار رفتند. گروهی از 9 کارمند و خود کورچاک نیز بی‌درنگ پس از رسیدن به اردوگاه کار اجباری «تربلینکا» در «مالکینیا گورنا» در لهستان، در کوره‌های آدم‌سوزی جان باختند؛ تاریخ روز مرگ آنان آشکار نیست.

درباره زندگی یانوش کورچاک

تندیس کورچاک همراه با کودکان

آثار مهم

یانوش کورچاک در سه حوزه‌ی جداگانه می‌نوشت: رمان‌، رساله‌های آموزشی، و داستان‌های نوجوانان. اکنون او برای آثارش در دو حوزه‌ی رساله‌های آموزشی و روش‌های تعلیم و تربیتی، و داستان‌های نوجوانان جزو برترین‌ها به شمار می‌آید:

کورچاک در رساله‌هایش قوانین کلیدی برای آموزش تدوین کرد که مری سیرکین آن را «منشور کبیر برای کودکان»[21] می‌نامد - و بیش‌تر با نظریه‌های آموزش و پرورشی ارزشمند «ژان ژاک روسو»، «ماریا مونته‌سوری»، «یوهان هنریش پستالوژی» و «جان دیوئی» سنجیده می‌شود. همچنین، کورچاک نخستین نویسنده و مبتکر «اعلامیه حقوق کودک» بود. این اعلامیه از سوی جامعه ملل در سال 1924 انتخاب و سپس به منشور سازمان ملل اضافه شد.

حوزه‌ی دوم، داستان‌های معتبر نوجوانانه او بود که ساختارشان حکایت‌هایی تمثیلی است. پیوند دوسویه و رودرروی او با کودکان، الهام‌بخش رساله‌ها و داستان‌های او بود. ماندگارترین داستان کودکان او هنس کوچولو است، داستانی واقعی - فانتزی که از تجربه‌های او در نگه‌داری از کودکی یتیم مایه گرفته است.

کورچاک ایده‌ای آرمانی از توانایی‌های کودکان در دگرگون ساختن و بهتر کردن جهان داشت. «دادگاه کودکان» یکی از نوآورانه‌ترین ایده‌هایی بود که او در پرورشگاهش اجرا و تجربه کرد. در این دادگاه، گروهی از کودکان انتخاب شدند که روی جلسه‌ تنبیه‌ برای رفتارهای بد، کنترل کامل داشتند. سرانجام آن‌ها در بخشی که به رشوه و تهدید و موضوع‌های دیگری مانند آن بود، شکست می‌خورند. شاید این تجربه، الهام‌بخش ماجراهای رمان هنس کوچولو باشد. داستانی که در آن یک نوجوان با خوش‌بینی باور دارد که وضعیّت جهان را با مسئولیت دادن به کودکان می‌تواند بهتر کند. این داستان که با زاویه دید سوم شخص روایت می‌شود، از داستانی قدیمی الهام گرفته شده و کورچاک با کمک کودکان آن را تألیف کرده است. در این داستان ‌هدف‌های خوب شکست می‌خورند.

موضوع داستان هنس کوچولو چنین است: پس از این که هنس ده ساله، شاهزاده‌ی بریتانیا، یتیم می‌شود، وزیرانش امتیاز رهبری هنس جوان را به‌دست می‌گیرند و با همسایه‌شان جنگ راه می‌اندازند. هنس پنهانی و مانند یک سرباز و جاسوس، در جنگ شرکت می‌کند و پیامدهای وحشتناک جنگ را بر مردمانش می‌بیند. پیامدهایی که وزیران هنس آن‌ها پدید آورده‌اند. پس، هنس به این باور نو می‌رسد که کودکان بهتر از بزرگ‌سالان جهان را می‌توانند اداره کنند. سرانجام، او پادشاهی کودکان را پایه‌گذاری می‌کند که نمایندگان مجلس آن فقط کودکان هستند، و بزرگ‌ترها را نیز به مدرسه می‌فرستد.

هنس با «برام‌درام» شاه آفریقا، که دخترش «کلوکلو» معشوق هنس می‌شود، اتحاد می‌بندد و می‌کوشد کودکان سراسر جهان را به مطالبه‌ی حقوق بیش‌تر تشویق کند. کوششی که موجب می‌شود او به «هنس اصلاحگر» معروف شود. هرچه داستان پیش می‌رود، ماجراهای آن بیش‌تر از مهار هنس بیرون می‌روند تا هنگامی که او به این نتیجه می‌رسد که کودکان کم‌تر از بزرگ‌سالان مستعد فساد نیستند. سرانجام، هم بزرگ‌سالان(وزیران) و هم نوجوانان (نوجوانی شبیه به خودش به نام "فلک‌") به او خیانت می‌کنند و فرمانروایی که در همسایگی او است و از کارهای آزادی‌خواهانه‌ی هنس می‌ترسد، با ارتش‌اش به او حمله می‌کند. هنس به‌زودی اسیر و به اعدام تهدید می‌شود، ولی حُکمش لغو و به جزیره‌ای متروک تبعید می‌شود. جایی که فرصت می‌یابد تا درباره‌ی شکست دیدگاه آرمانی‌اش بیندیشد.

دنباله‌ و بخش دوم این داستان، با نام «هنس کوچولو در جزیره متروک»[22] که جلد اول ان در سال 1923 (1302 ش.)و جلد دوم آن در سال منتشر شد، مشاهده‌های شاه جوان تبعیدی از سفرهایش در سرزمین جدید است و فرصتی است که درباره‌ی ماجراها و درستی دیدگاه‌های کتاب نخست بیندیشد. در بخش پایانی، هنس پارسا و قدیس می‌شود و به این دیدگاه می‌رسد که رؤیاهایش محدودیت دارند و شاید او فقط با تغییر خودش دیگران را نیز بتواند تغییر دهد. هنس هیچ جایی در دنیا ندارد و پیش از مرگ آخرین سخنش را درباره‌ی«‌وقتی همه‌ی شما بزرگ شدید» به فلک و کلوکلو می‌گوید. نتیجه‌گیری رمان هنس کوچولو درباره‌ی چیزهایی مانند از دست دادن پدر و مادر، جنگ‌های همیشگی، باورهای خوبی که در پایان شکست می‌خورند و دل‌سرد ‌کننده‌اند، همه یادآور رویدادهای زندگی و کودکی خود کورچاک است.

داستان[23] دیگر کورچاک که در سال 1935 (1314 ش.) چاپ شد، داستان پسر جادوگری است که قدرتی مانند «هری پاتر» دارد.

«خاطرات گتو»[24] (که سال 1978 (1357 ش.) در انگلیس چاپ شد)، موضوعش سه ماه پُرهیجان و دردناک پایان زندگی کورچاک است که برای ماندن در کنار کودکان، از شانس رها شدن و ادامه‌ی زندگی‌اش بهره‌ای نمی‌برد.

بازتاب‌های انتقادی

یانوش کورچاک در زندگی‌اش چهره‌ای محبوب بود و پس از مرگ قهرمانانه‌اش به جایگاهی افسانه‌ای رسید. او از این که هم لهستانی و هم یهودی بود، صادقانه به خود می‌بالید و آشکارا از بهتر شدن رابطه میان این دو گروه دفاع می‌کرد، باوری که بنابر ویژگی‌های فرهنگ لهستان، پشتیبان نداشت. منتقدان یهودی از این که او مانند پدربزرگش به عبری نمی‌نوشت و اصرار داشت به زبان لهستانی بنویسد، شگفت‌زده‌اند، در حالی‌که لهستانی‌ها به دلیل پیشینه‌ی یهودی بودنش به او بدگمان بودند، و سرانجام نیز او وادار شد از موقعیّتی که ده‌ها سال در آن فعّالیت می‌کرد، کناره‌گیری کند.

به هر روی، کورچاک مردی بود که سرسختانه دیدگاه خوش‌بینانه‌اش را دنبال می‌کرد و با مخالفت‌هایی که پیش روی‌اش بود، هم از ملیت لهستانی‌اش دفاع می‌کرد و هم حمایت از کودکان را افزایش می‌داد. با این همه، کورچاک میان بخش بزرگی از مردم لهستان قابل احترام بود و در سال 1937 از «آکادمی ادبیات لهستان»[25] «جایزه گولدن لورل»[26] را دریافت کرد. کتاب‌هایش در سراسر اروپا چاپ شد و گویا تحسین بسیاری از چند نازی را که مسئول اسرا بودند و کتاب‌های او را خوانده بودند، به دنبال داشت.

کورچاک پس از مرگش به دلیل موفقیّت‌هایش، موقعیتی شبه افسانه‌ای به‌دست آورد. «مارک ای. برنهایم»[27] او را «یک نیروی پیشگام اصلاحات و کسی که ویژگی‌های مهاتما گاندی، بنیامین اسپاک، و آلبرت شوایتزر را در شخصیتش می‌توان دید»، می‌داند.

با این‌که کورچاک چهره‌ای نام‌آور و خوش‌نام است، ولی کتاب‌های کودکانش در دنیای انگلیسی زبان نادیده گرفته شده‌اند. هرچند کتاب‌های او همواره در دسترس بوده‌اند، و به‌طور پراکنده نقد و بررسی شده‌اند. البته در لهستان توجه فراوانی به کتاب‌های کودکان کورچاک می‌شود که بخشی از این توجه، به دلیل به‌کارگیری از زاویه‌ی دید کودک‌محور در داستان‌های اوست. ویژگی که در رمان هنس کوچولو در تصمیم‌گیری‌های مجلس کودکان می‌توان دید. مانند موافقت با این که دخترها و پسرها بتوانند همدیگر را ببوسند، و یا کودکان جیب‌های بیش‌تری در شلوارهای‌شان داشته باشند تا چیزهای بیش‌تری را بتوانند جابه‌جا کنند. «هریت ال. پارمت»[28] می‌نویسد: «آگاهی دقیق کورچاک از چشم‌انداز جهانی برای کودکانی که زندگی‌شان پر از اضطراب و همراه با نگرانی بود، دلیلی بود که رمان‌های فانتزی او تا این اندازه استثنایی شود.»

«برونو بتلهایم»،منتقد ادبیات کودکان نیز بر این باور است که در رمان هنس کوچولو «دقیق‌ترین و هوشمندانه‌ترین پژوهش روان‌شناسی کودکان به ما ارائه می‌شود، پژوهشی که به مراتب برتر از علوم رایج و پژوهش‌های معمولی روان‌شناسی کودکان است، زیرا بیش‌تر این پژوهش‌ها در سنجش با پژوهش کورچاک، کم اهمیت‌اند زیرا بر پایه‌ی شناخت کم‌تر و ناکامل‌تر و رابطه‌ی ضعیف‌تر با کودکان انجام شده‌اند.»

کورچاک هم برای خوش‌بینی‌اش درباره‌ی صلح و دوستی میان ملت‌ها، نژادها و جنسیت‌ها تحسین می‌شود - برای نمونه در مجلس کودکان در کتاب هنس کوچولو که دختران صاحب رأی بودند - و هم برای روش معتبری که انتخاب کرد تا این واقعیت را به کودکان نشان دهد که موفقیّتِ دیدگاه‌های آرمان‌گرایانه نشدنی و انسان خطاپذیر است. البته، او همواره کودکان را تشویق می‌کرد با همه سختی‌هایی که در جامعه هست، برای تغییر در زندگی کوشش کنند. «لشک پروروک»[29] بر این باور است که در هنس کوچولو، به‌ویژه از این واقعیت بهره‌گیری می‌شود و کورچاک کاری می‌کند که «ماجراهای داستان در لایه‌ی عمیق اندوهناک ولی لبریز از شگفتی، و در همان حال واقعی و غیر افسانه‌ای باشد و به شکلی مستقیم به کودکان درباره‌ی دردسرهای مسئولیت حکمرانی هم برای بزرگ‌سالان و هم برای کودکان می‌گوید - کودکانی که باید بکوشند که هنس کوچولو کم‌تر به دردسر بیفتد... او درباره‌ی خطرها و تهدیدهایی شبیه به چیزهایی که جلوی روی آن‌ها اتفاق می‌افتد»، هشدار می دهد.

این کتاب با نبردهای خونین بسیار، بحث‌هایی درباره‌ی حکمرانی، نادیده گرفتن وضعیّت کودکان زیر فشار، که در هنگامه‌ی آشوب‌ها زندگی می‌کردند، یادآور رویدادهای زمان خود اوست. بحثی که میان منتقدان است این است که آیا هدف کورچاک نمایش ادبیات آرمان‌شهری است یا «پریشان‌شهری».[30] مری سیرکین می‌گوید که این داستان «واقعیتی طنزآلود را با دیدگاهی آرمانی ترکیب می‌کند که با طرح کوشش‌ها و پرسش‌های پایان‌ناپذیر هنس در آن پوچی‌های ساختار اجتماعی آشکار می‌شود»، در حالی‌که «جک زایپس» آن را فقط ادبیاتی پریشان‌شهری توصیف می‌کند، بیانیه‌ای هولناک و بی‌رحمانه برای صلح و آزادی کودکانی که پرسش‌هایی مطرح می‌کند مانند این که آیا بزرگ‌ترها واقعاً به خوش‌بختی کودکان‌شان علاقه‌مندند و آیا کودکان خودشان را از آلت دست بودن بزرگ‌سالان می توانند رها کنند. هنس کوچولو به شکلی هولناک، پیشگویی سرنوشت خود کورچاک است.

او در این کتاب از شکست معصومیتش می‌گوید که با خیانت‌های مردمی که او دوست‌شان داشت از دست رفت. بازتاب غم‌باری که باعث شد «هامیدا بوسماجیان»[31] اظهار دارد که زیر روایت بازیگوشانه و شاد کورچاک، اوج بدبینی ژرف درباره‌ی حکایت غریب هولوکاست با به‌کارگیری از استعاره‌ی بارش باران و گاز در پایان داستان برای خواننده‌ی امروز تصویر می‌شود.

هنس کوچولوی کورچاک با این‌که داستانی از جنگ جهانی دوم است که ناخواسته هولوکاست را یادآوری می‌کند، اثری خوش‌بینانه است. داستانی که «جین لیفتون»[32] آن را «یک پیروزی روح» توصیف می‌کند، به این معنا که توصیه‌های واقعی درباره‌ی عمل‌گرایی به خواننده عرضه می‌کند.

با این‌که کمابیش نگرش‌های مثبتی به هنس کوچولو وجود دارد، به دلیل بهره‌گیری از کلیشه‌های دوره و زمانه اش- به‌ویژه توصیفش از شاهزاده خانم کلوکلو که هم آدم‌خوار است و هم یک «اشراف‌زاده‌ی وحشی» - تأثیرش بر خوانندگان معاصر کم است. با این حال، کورچاک می‌خواهد در داستانش کلوکلو را یکی از قهرمانان انگشت‌شمار صمیمی و بی‌ریا معرفی کند و توصیف نژادپرستانه‌ای که به شکلی مبهم از شخصیت او م  با بسیاری از معاصران اش در ادبیات نوجوانان هماهنگ است. با وجود این مشکلات بازخوانی آثار معتبر کورچاک هنوز هم بعد از هفتاد سال پس از مرگ اش همچنان دلچسب است. لیلیا رتچوا-استرتیوا[33] در مورد آثار کورچاک چنین اظهار نظر می کند :«کورچاک با ترکیب زبان کودکان با زبان بزرگسالان اثری آفریده که نه پیشینیان و نه نویسندگان موفق تا آن زمان خلق نکرده بودند.» انتشارات ویکلی[34] هم جایزه ی مهمی دارد و افسانه ی کورچاک را چنین خلاصه کرده است :«روح کورچاک از طریق کتاب هایش به زندگی اش ادامه می دهد و می تواند زندگی بهتری برای همه ی انسان ها بسازد.»

                         درباره زندگی یانوش کورچاک

ساختمان قدیمی پرورشگاه کورچاک

 

[1] Janusz Korczak

[2] King Matt the First. جلد اول و دوم این رمان را بهرام حبيبي در سال 1357 ترجمه و انتشارات توكا منتشر کرد.

[3] cecylia Glebicka

Jozef Goldszmit[4]

[5] Secondary School Praga

[6] The Gordian Knot

[7] kolce

[8] Janusz Korczak and the Pretty Swordsweeperlady

[9] Children of the streets

[10] Child of the Drawing Room

[11] The Story of Three Jewish Boys

[12] Orphan home

[13] Stefania Wilcynska

[14] Marie Syrkin

[15] Little Review

[16] Our Review

[17] The old Doctor

[18] Polish Radio Information Agency

[19] Silver cross of the Polonia Restituta

[20] The post office

[21] Magna Carta for Children

[22] King Matt on a Deserted Island

[23] Kajtus the Wizard

[24] Getto Dairy

[25] Poland's Academy of Literature

[26] Golden Laurel Award

[27] Mark A. Bernheim

[28] Harriet L. Parmet

[29] Leszek Prorok

[30] Utopia or Dystopia

[31] Hamida Bosmajian

[32] Jean Lifton

[33] Lilia Ratcheva- Stratieva

برگردان:
ربابه نصیری امینی
Submitted by editor on