پدری چند فرزند پسر داشت که همیشه باهم درگیر بودند و دعوا میکردند. هیچ سخنی نیز کمترین تأثیری بر آنها نداشت. پدر در ذهناش به نقشهای کارساز فکر کرد تا پسرها ببینند که دعوا و تفرقه سبب بدبختی آنها میشود.
یک روز که برادرها دعوای بسیار شدیدی داشتند و هریک گستاخی میکرد، پدر به یکی از آنها گفت تا دستهای چوب نازک بیاورد. سپس به نوبت ترکههای چوب را به هریک از پسرها داد و از آنها خواست تا دسته چوب نازک را بشکنند. اگرچه هریک بیشترین کوشش خود را بهکار برد، ولی چوبهای نازک شکسته نشد.
پدر دسته چوبهای نازک را گرفت، آنها را از هم جدا کرد و از پسرانش خواست که دانه دانه آنها را بشکنند. پسرها این کار را بهسادگی انجام دادند.
پدر به آنها گفت: «پسران من! شما هم مانند این چوبها هستید. اگر باهم موافق و یکدل باشید و کمک کنید، هرگز دشمن آسیبی به شما نمیرساند، ولی اگر از همدیگر جدا باشید، توان شما به اندازه یکی از این چوبهای نازک خواهد بود.»
بیگمان اتحاد توانایی است.