دو گاو خشمگین در مزرعهی کنار باتلاق باهم میجنگیدند. قورباغهی پیر که در باتلاق زندگی میکرد، از جنگ خشمآلود گاوها بهخود لرزید.
قورباغهی جوان پرسید: «از چه میترسی؟ »
قورباغهی پیر پاسخ داد: «نمیبینی؟ ! آن گاوی که کتک میخورد، داخل باتلاق میافتد و با سُمهای بزرگش قورباغهها را میکشد.»
هنگامی که قدرتمندی به زمین میخورد، افراد ضعیف رنج او را تحمل میکنند.
(باران که میآید، بدا به حال کلوخ!)