به مناسبت زادروز مهدی آذریزدی

امروز، بیست و هفتم اسفند، زادروز مهدی آذر یزدی است. 
 
اگر همه زندگی آذریزدی را درون یک دوقطبی قرار دهیم، چیزی که برآیند آن خواهد بود، دوقطبی گم کردن کودکی در روزگاری که خود کودک بود و پیدا کردن کودکان هنگام بزرگ‌سالی است. بنابراین نمی‌شود زندگی او را بدون این دوقطبی تحلیل کرد. همه زندگی او از هنگامی که به «خودآگاهی» رسید تا هنگامی که مرگ او را در ربود، در این روایت شکل می‌گیرد. 
آذریزدی، ساده و ساده‌زیست، فروتن، بی‌اعتنا به مال و ثروت دنیایی، و مهم‌تر از همه شخصی بود که با نقاب یا ماسک بر چهره زندگی نمی‌کرد. چیزی که بیش‌ترینه آدم‌ها به آن خو گرفته‌اند و انگار بدون نقاب نمی‌توانند زندگی کنند. این از ویژگی‌های جامعه‌های کلان و مدرن است که ماسک زدن بر چهره بخشی از رفتارها و کردارهای همگان می‌شود. اما در این میان استثناهایی هستند که خود را بی‌نیاز از نقاب می‌بینند. در همه زندگی، رفتارهای آذریزدی بیانگر این است که خود را بی‌نیاز از زدن نقاب به چهره می‌دید. 
 
این تنها دیدن آذریزدی از یک نیم‌رخ است، در نیم‌رخ دیگر، اما آذریزدی تنها این ویژگی‌ها را نداشت. او نابردبار، گاهی تندخو و ناساز بود. ویژگی‌های شخصیتی که از عقده‌های سخت دوره‌های کودکی‌اش برمی‌آمد. بنابراین یکی دیگر از وجوه بارز شخصیتی آذریزدی «روان‌رنجوری» اوست. هرچه که سال‌مندتر می‌شد، روان‌رنجوری‌اش هم افزون‌تر. چنان که از ابتدای 1370 که به یزد برگشت، اگرچه به خانه برگشته بود، اما ذهن‌اش به شدت درگیر «بی‌خانمانی» شده بود. از این خانه به آن خانه، بار می‌کشید، اما هیچ‌جا آرامش نمی‌یافت.

هر بار هم یا بیرون را متهم می‌کرد، یا خودش را که نمی‌توانست این وضعیت را تاب بیاورد. تا سرانجام به خانه اول‌اش برگشت. در آن جا نیز چنان کلافه بود، که دیگر هم‌سخنی با او به سختی ممکن می‌شد. در این‌باره محمود ملک‌ثابت از فعالان فرهنگی شهر یزد در دیداری که سال 1374 با او داشته می‌نویسد: «آن روز در روی پاشنه چرخید و من در کنار مردی قرار گرفتم که به راحتی نمی‌توان او را شناخت! در واقع صحبت‌هایش آدمی را به بیراهه می‌برد و در کویری خشک سرگردان می‌کند. زبانش با دلش فرسنگ‌ها فاصله دارد.» 
 

آذریزدی از این مرحله زندگی‌اش، دیگر آن‌چه که در دل داشت به سادگی بیان نمی‌کرد، هر چیزی را هم بیان می‌کرد، در آن رنگی از افسوس عمیق بود. برای زندگی که رو  به پایان بود و برگشت به نیازهایی که در کودکی از او دریغ شده بود، بیش از گذشته بی‌تابی می‌کرد. همه این‌ها سبب شده بود که نگاه برگشت به گذشته در او تشدید شود. انگار می‌خواست که چیزی از گذشته را عوض کند و آن هم باز البته قطب کودکی گم‌ شده یا نداشته‌اش بود. 
 
برای نمونه موضوع عقده مدرسه نرفتن‌اش و حسرتی که از نگاه به دانش‌آموزانی که به مدرسه «خدادادی خرمشاه» می‌رفتند، دوباره در این سال‌های آخر در فضای زیست‌اش آمده بود و به شدت او را افسرده می‌کرد. بنابراین آذریزدی را تنها و تنها باید در کرانه این دوقطبی بازنمایی کرد و شناخت. آذریزدی چون کودکی خودش را گم کرده بود، در برشی از زندگی که بیش‌تر مربوط به دهه سی زندگی‌اش است، کودکان را پیدا کرد، تا نداشته‌های خودش را به داشته‌های آن‌ها تبدیل کند. 
 
آذریزدی در همه‌ی سال‌هایی که زندگی کرد،‌ به قول خویش معنای شادمانی را هرگز نه یافت و نه تجربه کرد. اما او کوشید که شادمانی خواندن و بهره بردن از خواندن را به کودکان برساند و همه هنر زیستن او البته همین است که از شادمانی خود گذشت و به شادمانی کودکان پرداخت. او برای کودکان نوشت،‌ زیرا می‌خواست پیوسته آن کودکی از دست رفته خویش را بازیابی کند و در این مسیر زندگی‌اش را گذاشت و زندگی‌اش را برای احساساتش گذاشت. از این جهت نیز او انسانی والاست و به گفته نیچه: آنچه انسانی را والا می‌سازد،‌ نه شدت احساس‌های والا، که مدت آن‌هاست. و آذریزدی در دلبستگی به احساس‌اش همه‌ زندگی‌اش را هزینه کرد.  
به مناسبت زادروز مهدی آذریزدی

لینک خرید کتاب و مستند زیر خط کودکی
 

در این راه، آذریزدی بی‌آن‌که خودآگاه بر کارش باشد، یکی از معماران نهاد کودکی در ایران شد. او در پایه‌گذاری ادبیات کودکان در ایران همان نقشی را دارد که هانس کریستین آندرسن در پایه‌گذاری ادبیات کودکان در دنیای غرب داشت. پیش از آذریزدی بسیاری بودند که این تجربه‌ها را کردند، مانند صبحی در نوشتن یا گردآوری و اجرای افسانه‌ها در دهه 1320-1340، صبحی قصه‌گو، بود اما زبان‌ساز نبود. اما آذریزدی حلقه‌ای است که از درون متن‌های بازنویسی‌اش، می‌توان به روشنی زایش نثری را که از آن ادبیات کودکان خلاق زاده می‌شود، شناخت. زبان‌سازی برای ادبیات کودکان همان پدیداری است که جایگاه آذریزدی را با پیشینیان متفاوت می‌کند.
 
آذریزدی خیلی زود مورد توجه کسانی قرار گرفت که آگاهانه به دنبال نهادینه کردن ادبیات کودکان بودند، یعنی هسته پایه‌گذار شورای کتاب کودک. اگر کار آذریزدی را کنار آن سخن یحیی مافی بگذاریم که نبودِ کتاب‌های ویژه کودک را در دهه 1330 یک فقدان بزرگ ارزیابی می‌کند، آن‌گاه متوجه می‌شویم آذریزدی که تن و روان‌اش همه از زخم و عقده‌های دوره کودکی درد می‌کشید، چگونه در برشی از تاریخ فرهنگی ایران با همین تن و روان دردمند و رنجور به کمک کودکان آمد تا آن‌ها خواندنی‌های مناسب خودشان را داشته باشند. همه کار بزرگ آذریزدی در این نکته چکیده می‌شود و بس.
کلیدواژه کتابشناسی:
مهدی آذر یزدی, قصه های خوب برای بچه های خوب, کتاب کودک
Submitted by editor74 on