در گفت و گو با مهشید شریف، مشاور و روانشناس یادگیری و مهارت های زندگی
چندی است که انتشار رمان های ترسناک افزایش یافته و با استقبال زیاد نوجوانان نیز رو به رو شده است. این گرایش البته در کشورهای دیگر دنیا نیز دیده می شود. در سال ۲۰۰۹ جایزه ی رد هاوس از سوی كودكان به یك كتاب ترسناك اهدا شد.
کتاب های ار ال استاین، پرفروش ترین کتاب های کودکان در همه ی دوران ها شناخته شده اند. كودكان این داستان ها را بسیار دوست دارند، اما والدین آن ها و كسانی كه با كودكان سر و كار دارند، نگران تاثیرهای زیانبار این آثار در خوانندگان نوجوان هستند.
در این باره با مهشید شریف پژوهشگر و مشاور خصوصی مهارت های زندگی گفت و گویی انجام داده ایم. او دانش آموخته ی رشته ی روانشناسی یادگیری از دانشگاه استکهلم است و در پروژه ی کارشناسی ارشدش درباره آموزش مهارت های زندگی به کودکان کار پژوهش کرده است. شریف از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ نیز با نوجوانان ۱۴ تا ۲۰ ساله ی آسیب دیده ی بزهکار در موسسه دولتی SIS در سوئد کار کرده و تجربه های زیادی اندوخته است. کتاب "آموزش برای رفتار بهتر" او تجربه ی کار مستقیم او با نوجوانان بزهکار در این مرکز است. او همچنین با سازمان نجات کودکان و یونیسف نیز همکاری هایی داشته است.
بیشتر کودکان و نوجوانان ترس را می شناسند و با آن زندگی می کنند. از دیدگاه روانشناختی ترس چیست و در زندگی کودکان چه نقشی دارد؟
یكی از مهم ترین علت های ترس، نداشتن شناخت است. اگر پدیده ای با مجموعه ی دانش، تجربه و مهارت های کودکان هماهنگی نداشته باشد و در برابر آن احساس بیگانگی و ضعف کنند و نتوانند از پس آن بربیایند، حالتی در آن ها به وجود می آید که ما بیشتر وقت ها نام ترس را بر آن می گذاریم. اما ممکن است این حالت، همیشه ترس نباشد و هیجان هایی باشد که به سرعت خود را نشان می دهند. در واقع حتی در مواردی می توانند کنجکاوی هایی باشند که کودکان با آن ها خود را آزمایش می کنند که بدانند تا چه اندازه می توانند با این پدیده ی جدید دست و پنجه نرم کنند.
ترس از نظر روان شناسی بر می گردد به تجربه و مهارت های پیشین و نوع برخوردی كه با پدیده ی جدید می شود. كودك برای نخستین بار در برابر چرخ و فلك دچار وحشت می شود. زیرا خود را در مقابل این دستگاه کوچک می بیند، دستگاهی که هیچ تسلطی بر آن ندارد. اما کودکی را تصور کنید که چند بار این دستگاه را امتحان کرده است و می داند که می تواند برود آن بالا بنشیند و از کمربند های ایمنی و قرار گرفتن درارتفاع و به پایین نگاه کردن نمی ترسد.اینجاست که ترس تبدیل به لذت می شود.
ممكن است در یك نیمه ی روز، عاملی به شدت ترسناك تبدیل به عاملی لذت بخش بشود. وقتی ما با چنین پدیده ای رو به رو می شویم، باید تعریف مان از ترس بسیار دقیق باشد و بدانیم چه چیز را به عنوان عامل ترس معرفی می کنیم.
از دیدگاه شما کتاب های ترسناک می توانند به ترس و نا امنی کودکان ونوجوانان دامن بزنند و یا نقش چندانی ندارند؟
ما در رابطه با کتاب با یك موضوع انتزاعی رو به رو هستیم. یعنی کتاب می خواهد از طریق شکل ها و نمادهایی که همان واژه ها هستند، احساسی را به خواننده منتقل کند. بنابراین، اینجاعامل زبان بسیار اهمیت پیدا می کند، اینکه، این زبان چگونه شکل گرفته و از چه چیزهایی حرف می زند و دوم اینکه چه كسی چه چیزی را ترسناك ارزیابی می کند. عوامل طبیعی می توانند واقعا ترسناک باشند، مانند زلزله ،سیل، توفان که قدرت تخریبی شان ترسناک است. یعنی چه ترسناک اند؟ چون نمی توانیم در برابرشان مقاومت کنیم وخودمان را در مقابل آن ها آسیب پذیر می دانیم. آیا نوشته های آن کتاب تجسم این ترس است؟ یعنی کتاب را ترسناک ارزیابی می کنیم زیرا فضایی را در ذهن ما و کودکان می سازد که در برابر آن قدرت مقاومت نداریم و آسیب پذیریم؟ پس اینکه چه عاملی ترس را به وجود می آورد، خیلی اهمیت دارد. باید دقت کنیم که میان ترس و هیجان شدید کنش و واکنش هایی وجود دارد. این مهارت نویسندگان است که با موضوع چنان بازی کنند و چنان آن را واقعی جلوه دهند که بتوانند خوانندگان شان را به دنبال موضوع اصلی بکشانند .خود این انتظار عاملی بسیار هیجان انگیز است. در مواردی كه این انتظاراز حد خود خارج شود، رنگ از چهره ی کودک بپرد، دهانش خشک شود و ... که آیا قهرمان داستان در فلان ساعت سر قرار حاضر می شود یا نه؟ این هیجان است، ترس نیست. ولی ممكن است به سادگی آن را با ترس اشتباه بگیریم.
اما درباره ی كتاب های كودكان. این یك عرف جهانی است كه كتاب های كودكان با خوشی و آرامش تمام شوند. بنابراین، بهتر است این كتاب ها تك تك ارزیابی شوند و نمی توان در باره ی آن ها حكم كلی داد.
پس این مسئله نسبی است و بستگی دارد به اینکه نویسنده در داستانش كودك را به یك نقطه ی امن برساند یا نه؟
اینکه چه چیزی در کتاب ترسناك باشد، مهم است. برای نمونه، ارزیابی ما درمورد عاملی طبیعی مانند زلزله و یك موضوع اجتماعی، متفاوت است. تاکید من بر این است كه دقت كنیم و موشكافی بیشتری در ارزیابی كتاب ها داشته باشیم.
كودك از اینکه والدینش او را دوست نداشته باشند و یا آن ها را از دست بدهد، می ترسد. ممكن است از ارواح و اشباحی هم كه در داستان ها وجود دارند دچار كابوس شود. ولی در زمینه ی ترس های نوع اول میان والدین حساسیت کمتری وجود دارد.
بله درست است. از دست دادن پدر ومادر، یا بی توجهی آن ها به کودک، زمینه های ترس او را فراهم می كنند. این موضوع طبیعی است. جایی كه كودكان خود را ناتوان و بی پناه و بدون پشتیبان می یابند و ارزیابی درستی ازخود، ابتكار و قدرت عمل و خلاقیت شان ندارند، دچار ترس می شوند. گاهی كودكان كابوس می بینند. برای نمونه، در خواب های شان می بینند كه گم شده اند. وقتی از آن ها پرسیده می شود یعنی چه که گم شده بودی؟ به اولین چیزی كه اشاره می كنند این است كه دیگر پدر و مادرم كنارم نبودند، یا آن خیابان را نمی شناختم. یعنی خود را در تسلط بر اوضاع ناتوان می یابند. اگر کتابی كودك را از این ترس ها عبور دهد یا این دغدغه را برای كودك فراهم آورد، در نهایت می تواند راه هایی هم برای رهایی از چنین بن بست هایی نشان دهد. با همین استدلال می توان با مسئله ی ارواح و اشباح نیزبرخورد كرد.
آیا داستان های فانتزی هم کودک را می ترسانند؟
وقتی كودك احساس امنیت كند و اطمینان یابد که از خطر عوامل بیرونی در امان است، فانتزی یا واقعگرا بودن داستان چندان فرقی نخواهد داشت. آرزو می كنیم نویسندگانی داشته باشیم كه فضاهایی که خلق می کنند، تخیل كودكان را به تحرك وادارد. روح و شبح بسیارناشناخته اند و به دنیاهایی تعلق دارند که ما از آن ها هیچ آگاهی نداریم و همیشه برای مان مبهم اند. حالا فكر كنید این روح دیگر دارای ابهام نباشد. به گمان من وقتی كودكان بتوانند با این شخصیت ها همذات پنداری كنند، با کاهش ناآگاهی شان، نوع نگاه كودكان تغییر خواهد كرد.
فانتزی بودن داستان به این تغییر نگرش كمك می كند. ولی نوع فانتزی هم مهم است. باید ببینیم فانتزی كجا و چگونه خلق می شود.
من تلاش می کنم بحث را بی طرفانه پیش ببرم و نگرش های كلی به شما بدهم .ولی به هر حال باید از عواملی كه خلاقیت فكری كودكان و پیچش های فكری شان را تحریك می كنند و به آن ها امکان می دهند نگرش های جدیدی درباره ی مطالب مختلف پیدا کنند، استقبال کنیم.
كودكان با هیجان بسیار به سوی دنیاهای ناشناخته و پدیده های جدید می روند. ولی اگر پشتیبان و تكیه گاهی داشته باشند تا آن فضاهای جدید برای شان امن باشند و با ورود به آن دنیاها گم نشوند، تمركز كودك بر كشف این دنیا و تثبیت موقعیت خودش به عنوان یك فرد در این دنیا برایش جذابیت خواهد داشت. باید توجه داشت كه نویسنده در شكل دادن به یك دنیای عجیب تا چه اندازه ظرافت دارد؟
گاهی این تخیلات به هیچ رو زیانی ندارند. اینکه برای نمونه سرزمینی وجود دارد كه میوه هایش شكل دیگری هستند، شیوه ی غذا خوردن در آن متفاوت است، آدم هایش یك شكل دیگرند، به باور من به راحتی می تواند كنجكاوی كودكان را تحریك كند، به ویژه اگر هدفمند باشند، حواس کودکان را تحریك کنند و به تقویت شنوایی، چشایی، گویایی و شادی آن ها یاری رسانند.
سرانجام اینکه داستان هایی می توانند جالب و هیجان انگیز باشند و ترس در آن ها لذت بخش باشد كه برای كودك خواننده ای كه می خواهد وارد این فضا بشود، جایگاه های امنی داشته باشند.
آیا شما به عنوان یك مشاور با كودكانی كه به سبب خواندن داستان های ترسناك دچار كابوس شده اند، برخورد داشته اید؟
بله. با موارد قابل توجهی برخورد کرده ام. اما باید اینجا مشخص كنیم كه چه تیپ کودکانی، كی، كجا و به چه شكل دچار كابوس می شوند؟
با توجه به تجربه ی كاری من، کودکانی كه در تنهایی و بدون آنکه در پایان شب ارتباط كلامی یا غیركلامی با والدین خود داشته باشند و بی درنگ پس از خوردن شام و دیدن سریال تلویزیونی به اتاق خود می روند، در تنهایی شب را می گذرانند و در تنهایی كتاب می خوانند، یعنی كودكان فراموش شده و دیده نشده که به كتاب ترسناک پناه می برند، دچار كابوس می شوند. من در برخورد با این كودكان تلاش می كنم آن ها را روی تجزیه و تحلیل كابوس های شان متمركز كنم. چون بیشتر وقت ها این كابوس ها چیزی شبیه یا به هر حال در همان زمینه ی داستانی است كه خوانده اند. آن ها نیز در خیال خود با آن زمینه ای كه از کتاب گرفته اند، داستانی می سازند. كودكی كه در حال یادگیری دوچرخه سواری است، ممكن است در خواب تمرین دوچرخه سواری كند. اینجا باید تاكید كنم كه من پژوهشی در این باره انجام نداده ام و تنها به تجربه های خود در مشاوره با كودكان اشاره می کنم. هنگامی كه با این تیپ كودكان به بررسی كابوس شان می پردازیم و به شكل یك داستان به آن نگاه می كنیم، بچه ها آشکارا خلاقیت خود را در شكل دادن به چیزی شبیه داستانی كه خوانده اند و برای شان ترسناك هم بوده است، نشان می دهند. خیلی از کودکان از این بازی استقبال می کنند و وقتی پس از یك ماه پیش من می آیند، از اینکه دیگر چنین خواب هایی نمی بینند دلخور هستند.
اینکه ما بزرگترها با چه پشتوانه ای از تجربه و دانش با مسائل كودكان مان برخورد كنیم، بسیار مهم است.
مادری به من می گفت: "به پسرم می گفتم وقتی ما بچه بودیم برای اینکه خواب مان ببرد گوسفند هایی را كه از نرده ای می پرند می شمردیم". به نظر من این ساده انگاری است و ریشه در این موضوع دارد كه ما خودمان جرات نداریم یا تجربه نداریم یا نمی دانیم كه این كابوس ها قابل بررسی و ساده شدن اند و قابلیت این را دارند كه خود بچه ها این كابوس ها را بررسی كنند و آنچه كه آن ها را ترسانده است، بیابند. بعد، از آن ها بپرسیم چرا ترسیده اند، از كابوسی كه خودشان درست كرده اند، خودشان هم می ترسند، چرا؟ چون در برابر پدیده هایی قرار می گیرند كه نمی شناسند و هیچ تسلطی بر آن ها ندارند و این موضوع، امنیت آن ها را خدشه دار می کند.
پس می شود گفت كه می توان از یك موقعیت بد، یك موقعیت خوب ساخت و پدر ومادرها می توانند از این كابوس ها برای شناخت ترس های كودكان خود و پرورش خلاقیت شان بهره بگیرند؟
بله. من كاملا روی این نظریه پافشاری می كنم. ما می توانیم خیلی ساده آزمایش كنیم: مقایسه میان دو كودكی كه كتابی را كه به نظر و به تعریف ما بسیار ترسناك است، خوانده اند. یكی پس از خواندن كتاب به حال خود رها شده و دیگری پس از خواندن كتاب درباره ی آن با بزرگترها بحث و گفت و گو کرده است. خیلی از پدر ومادران مایل اند وارد این گونه گفت و گو ها شوند، ولی راهی كه برمی گزینند درست نیست. برای نمونه، می گویند: "این ها همه قصه است. این چیزها تو قصه هاست. آدم نباید از این چیزها بترسد." این گونه برخورد، كمك چندانی به كودك نمی كند. در چنین برخوردی ما برای كاهش ترس، عامل ترس را رد می كنیم و كتاب را از قفسه ی كتابخانه ی كودك خود بر می داریم. تجربه ای را که کودک از این كتاب گرفته، دانش و اطلاعاتی كه از آن به دست آورده است، همه را نادیده می گیریم و اعلام می كنیم كه این کتاب مناسب نیست.
بنابراین، من آگاهانه در برخورد با پدر مادرها تلاش می کنم كه روش بررسی و تجزیه و تحلیل كتاب ها، حتی ترسناك ترین كتاب ها را پس از خواندن در پیش بگیرند و اجازه بدهند كودكان، خود انتخاب كنند. مراحل میان ترس و هیجان را بشناسند. كنجكاوی های شان را بشناسند و اینکه می توانند به مسئله ای نزدیك بشوند یا نشوند، را ارزیابی كنند و خیلی در گیر این نشوند كه این كتاب ها ترس ایجاد می كنند، پس نباید خوانده شوند.
شما در صحبت های تان به دو نكته اشاره كردید. نخست نیاز به حضور بزرگترها و گفت و گو درباره ی داستان ها، به ویژه داستان های ترسناك و دوم حق كودك در گزینش كتاب هایش كه بیشتر وقت ها از سوی پدر ومادرها نادیده گرفته می شود. در پیمان نامه ی حقوق كودك هم بر حق اظهار نظر کودک در تصمیم گیری های مربوط به خودش تاکید شده است.
بله. درست است. اما تاكید می كنم بر اینکه حضور والدین باید حضور فعال، اما نه تعیین كننده باشد. فعال به این معنی كه تا ح دامکان زمینه هایی برای كودكان فراهم كنند كه بتوانند با نگرش های متفاوت یك كتاب یا مطلب را خوانند، نه اینکه حتما بزرگتری بنا بر تجربه و سلیقه اش برای كودك خود كتاب انتخاب كند.
بزرگتر فعال باید كودك را با نگرش های مختلف و گوناگون آشنا كند. به كودكان تجزیه و تحلیل مطالب را آموزش بدهد. چرا؟ برای اینكه آن ها بتوانند در نهایت با خلاقیت و ابتكارخود دنبال کتاب بروند. حتی جایی كه می ترسند، عامل های ترس را خودشان ارزیابی كنند . بزرگتر ها باید سردرگمی آن ها را كاهش بدهندتا بتوانندعامل ترس را خودشان شناسایی كنند و احساسات شان را بشناسند. ما خیلی مواقع در برخورد با ترس، عامل ترس را از میان بر می داریم. اگر شما بگویید كه از این لیوان می ترسید، آسانترین واكنش این است كه آن را از پیش چشم شما بردارم. این خیلی كارساز نیست. شاید اگر این زمان را به شما و خودم بدهیم تا بدانیم چه چیز این لیوان شما را می ترساند، شكل و فرم این لیوان یادآور چه چیزی است كه شما را می ترساند و چه تجربه ای را یاد آوری می كند، پاسخ بهتری می گیریم تا نفی ترس. این كاری است كه بسیاری از خانواده ها درباره ی كتاب ها انجام می دهند و آن ها را از جلوی دست کودک بر می دارند. مسئله ی من چندان محتوای كتاب ها نیست. نگرش، تجربه و حسی كه كودكان از این كتاب ها می گیرند، به نظر من اهمیت بیشتری دارد. چون نمی توانیم تعیین كنیم كه همه چیز در داستان ها خوب باشد ،پس باید بدانیم و افق كلی برای مان مشخص باشد كه چرا می خواهیم كودكان كتاب بخوانند و اصلا چه اهمیتی دارد که كتاب بخوانند؟ به نظر من برای تقویت خلاقیت وقوه ی تخیل شان و اینکه جرات كنند زندگی را از زوایای مختلفی ببینند. در این صورت از یك باتلاق مانند یك كتاب به شدت ترسناك هم می توان چیزهای بسیار آموخت.
ما باید خواستار آن باشیم كه آثار نویسندگان از تنوع برخوردار باشند تا امكان انتخاب برای كودكان وجود داشته باشد. چون مقوله ی كتاب كودك هم مانند بسیاری مقوله های دیگر كه جایی در تجارت پیدا كرده اند، دارد به این سرنوشت دچار می شود و کم کم از اختیار صالحان اجتماعی و نویسندگان خوب خارج می شود.
در این وضعیت، كتاب های ترسناك شاخه ای از كتاب های كودكان به شمار می رود و نه كتاب های تعیین كننده ای كه تنها آن ها را بخوانند.
آل ار استاین، نویسنده ی داستان های ترسناك، كه نخست داستان های طنز می نوشت، در مصاحبه ای گفته است كه به سبب استقبال بیشتر كودكان از داستان های ترسناك نسبت به طنز، به نوشتن این داستان ها روی آورده است. آیا رابطه ای بین طنز و ترس وجود دارد؟
داستان های ترسناك و جاسوسی، وسعت عمل بیشتری به نویسندگان می دهند. طرح معماهایی كه می توانند بسیار پیچیده باشند، حوزه ی گسترده تری برای کار نویسنده فراهم می كند. با یك اثر ترسناك یا جاسوسی می توان معمایی پیچیده و تو در تو طرح کرد.
با توجه به گفته های شما آیا می توان این طور نتیجه گیری كرد كه ساز و کار ویژه ای انسان ها را به سوی ناشناخته ها می کشاند و برای همین، كودكان داستان های ترسناک را بیشتر دوست دارند؟
بله. این رفتار بیولوژیك و روحی - روانی ماست و سبب بقای انسان می شود. همه ی تلاش های انسان برای شناختن ناشناخته هاست. انسان در درازای تاریخ هرگز برای كشف دنیاهای ناشناخته از تلاش باز نمانده است و علم و دانش امروز، ارمغان كنجكاوی سرشتی انسان است كه برایش با هیجان نیزهمراه بوده و هست. تلاش جانوران در حدی است كه غذایی و جایی پیدا كنند. كنجكاوی شان در همین حد متوقف می شود. آنچه انسان را، هم از نظر بیولوژیكی و هم روحی- روانی بی همتا می كند، باز نایستادن از تلاش است. او هرگز بر این باور نیست جایی که رسیده ، پایان خط است و دیگر باید دست از تلاش و کوشش بردارد. بنابراین، طبیعی است كه كودكان كنجكاو باشند و دنبال مطالب پیچیده ی بیشتری باشند. این چیزی است كه با سرشت شان هماهنگ است. همه ی این ها می توانند معیاری برای نویسندگان كودك در خیال پردازی در داستان های شان باشند. كودكان حق دارند از امکاناتی برخوردار باشند كه كنجكاوی و خلاقیت آن ها را برانگیزانند و هیجان زده شان کنند.
از سوی دیگر به یاد بیاوریم كه ما بزرگترها نیز این دوره ها را گذرانده ایم. ممكن است چیزی كه برای آن ها هیجان انگیز و كنجكاوی بر انگیز است، برای ما هیجان انگیز نباشد. بنابراین، به گفت و گو نشستن با کودکان و همراه آن ها عامل هیجان را پیدا كردن خیلی اهمیت دارد.