بیانیه‌ انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در آغاز ۱۷ سالگی

تیتر:
بیانیه‌ انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در آغاز ۱۷ سالگی

«در را با لگد باز کردم، وارد اتاق شدم، نوزادی به دیدن من در گهواره‌اش به ذوق آمد و دست و پا زد. جلو رفتم. لوله‌ی تفنگ را مقابل چشم‌هایش گرفتم. بیش‌تر ذوق کرد و انگشت‌هایش را دور لوله حلقه کرد. لوله‌ی تفنگ را جلو بردم و آرام روی لب‌هایش گذاشتم. گرسنه بود انگار. تندتند شروع به مک زدن آهن سرد کرد.

من همین‌طور که به چشم‌هایش نگاه می‌کردم، انگشتم ماشه را لمس کرد...»

مهم نیست که کسی تاب شنیدن ادامه این روایت تکان‌دهنده‌ی سرباز امریکایی را درباره‌ی نوزاد ویتنامی داشته باشد. مهم این است که این تصویر تراژیک، حقیقی‌ترین تصویر از موقعیت کنونی کودکان در جهان ماست.

موجودات بی‌دفاعی که چاره‌ای ندارند جز آنکه از ستم، بی‌رحمی و ناامنی جهان ما به خودمان پناه بیاورند و در جست‌و‌جوی نقطه‌ای امن برای کم‌ترین زندگی به ناامن‌ترین ریسمان‌های فریبکار چنگ زنند و رؤیای غم‌انگیز و دست‌نیافتنی هر شبشان آرمیدن در آغوشی گرم و مطمئن برای رهایی از اضطراب‌های بی‌پایان جهان باشد.

 بله، از کودکان حرف می‌زنیم، از قهرمانان فروتن داستان‌هایمان، از الهام موسیقی شعر‌هایمان، از کودکانی که زندگی‌شان داستان‌هایمان را می‌سازد، چشم‌هایشان تصاویرمان را، صدایشان اشعارمان را و باورشان نمایش‌هایمان را.

از کودکان حرف می‌زنیم؛ از سوژه‌هایمان! هه!... چه طنز دردناکی: سوژه‌هایمان!

بله، سوژه‌هایمان و البته مخاطب‌هایمان! تراژدی دقیقاً از همین نقطه آغاز می‌شود؛ آن‌جا که دریابیم سوژه‌هایمان همان‌هایند که مخاطب‌هایمان... درام نیز از همین جا شکل می‌گیرد؛ این‌که چگونه باید میان این جهان ناامن و نامهربان و مخاطبانی که محتاج مهربانی و امیدند، پل زد؟

آیا می‌توان به بهانه‌ی آن‌که مخاطبان ما کودکانی شکننده، بی‌سلاح و سپر و محتاج حمایتند، فریبشان داد و از پلشتی‌ها، ناامنی‌ها و بی‌عدالتی‌هایی که احاطه‌شان کرده، سخن نگفت؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و از زیر بار سنگین «مسئولیت نویسنده‌ی کودک و نوجوان بودن» شانه خالی کرد؛ خود را به ندیدن، نشنیدن، ندانستن و لمس نکردن زد؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و فراموش کرد نخستین داستان‌های کودکان در همه‌ی جهان از عمق زندگی – با همه‌ی شادکامی‌ها و تلخ‌کامی‌هایش- فوران کرده، بالا آمده، در سینه‌ی قصه‌گویان جان گرفته و به نقل آمده: درد تنهایی ماه‌پیشانی، اندوه یخ‌زده‌ی دخترک کبریت‌فروش، حسرت بی‌پایان یک هلو هزار هلو، طعم گس قصه‌های مجید، امید اشک‌آور شاهزاده‌ی خوشبخت...

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و فقر تاول‌زده و گرسنگی آماس‌کرده‌ی بچه‌های آفریقا را ندید؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و سایه‌ی هراسناک جنگ ظالمانه را بر فراز زندگی بی‌امید بچه‌های معصوم فلسطین، سوریه، عراق و افغانستان ندید؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود وچشمان ترس‌خورده‌ی دخترکان معصومی را که مقابل توحش داعش رعشه گرفته‌اند، ندیده گرفت؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود وصدای بی‌صدای بغض فروخفته‌ی دخترک هموطن بلوچمان را در مستند تکان‌دهنده‌ی «ماهی‌ها در سکوت می‌میرند» نشنید؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و در مقابل انبوه خبرهای تأسف‌بار از بچه‌های بی‌پناهی که در آغوش خانه‌هایشان– که نخستین و طبیعی‌ترین پناهگاه هر کودک است- مورد وحشیانه‌ترین آزار‌ها و شکنجه‌ها توسط نزدیکانشان قرار می‌گیرند، خم به ابرو نیاورد؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و در مقابل بی‌خانمانی اندوهبار کودکان خیابان، که به جای حق مسلم تحصیل، آموزش، بهداشت و زندگی در محیطی امن، روز‌هایشان را در معابر پرخطر به شب می‌رسانند، سکوت کرد؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و تخریب بی‌رویه محیط زیست- این یگانه میراث جهان ما برای کودکان و نوجوانان و انسان‌های فردا- را نظاره کرد و کلامی بر لب نیاورد؟

آیا می‌توان نویسنده‌ی کودک و نوجوان بود و در مقابل کودکان بی‌گناهی که اسیر چنگال بیماری‌های صعب العلاج- که دستاوردهای جهان سرمایه داری، پارازیت‌های تکنولوژی و سیاست است- احساس اندوه و گناه نکرد؟

به‌راستی در چنین جهانی آشفته‌حال، با کودکانی چنین مظلوم و بی‌پناه، آیا می‌توان از مسئولیت نداشتن نویسندگان کودک و نوجوان سخن گفت؟!

اگر دن‌کیشوت در اوج سادگی کودکانه‌اش آسیاب‌های بادی را هیولاهای غول‌پیکر می‌پنداشت، امروز کودکان ما را هزاران هیولای واقعی و ویرانگر احاطه کرده است!

اگر ماه‌پیشانی معصوم قصه‌های ما در جایی از رؤیا و خیال گرفتار بدطینتی و بی‌رحمی نامادری بود، امروز بچه‌های معصوم جهان ما را پلشتی و بی‌رحمی هزاران نامادری آزار می‌دهد.

اگر دخترک کبریت‌فروش در هاله‌ای از رؤیای داستانی اندرسن شکل گرفته بود، امروز میلیون‌ها دخترک کبریت‌فروش واقعی حسرت شعله‌ی کوچکی را می‌کشند که گرمشان کند، شاید بتوانند شب را به صبح برسانند.

اگر شاهزاده‌ی خوشبخت در میدانی آرمانی از سخاوت و مهربانی، چشم‌ها و قلب و زندگی‌اش را به کودکان شهرش بخشید، امروز کودکان فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان، بحرین و... بی‌هیچ رؤیایی، نه شاهزاده‌ی خوشبخت، که یک لحظه زندگی را حسرت می‌کشند.

به‌راستی کدام شاعر کودک و نوجوان است که در چنین جهانی که انسان امروز برای کودکانش ساخته است، جانش آزرده و خاطرش حزین نشود و شعرش بوی مسئولیت نگیرد؟! کدام داستان‌نویس است که رنج بی‌پایان بچه‌های اندوه‌زده‌ی جنگ و آوارگی و فقر و بی‌خانمانی را ببیند و نخواهد که جهانی داستانی بپرورد عاری از جنگ، فقر، بی‌عدالتی و اندوه.

اینک ما، نویسندگان کودک ونوجوان از خود بپرسیم: به‌راستی آیا می‌توان امیدوار بود که داستان‌های ما‌‌ همان خانه‌ی امن را برای کودکانمان مهیا کنند؟ آیا می‌توان دلخوش بود به آن‌که شعر‌هایمان‌‌ همان زمزمه‌ی آرام‌بخش مادران را به کودکان هدیه کنند؟ آیا می‌توان امید داشت که نمایش‌هایمان امید لگدمال‌شده‌ی جهان معاصر را به کودکان بازگردانند؟ آیا می‌توان چشم داشت به آن‌که عکس و فیلم‌هایمان تصویرهای کدر و تیره‌ی پیرامون کودکان را اندکی شفاف‌تر سازند؟ آیا می‌توان دل بست به گزارش‌‌هایمان که صدای اعتراض و مظلومیت و بی‌پناهی کودکان باشند؟ آیا می‌توان...؟

امید که چنین باشد!

انجمن نویسندگان کودک و نوجوان

دی ماه ٩٣

 

 

نویسنده
گروه خبر کتابک
تاریخ:
۹۳/۱۰/۲۷
Submitted by editor3 on