در این داستان برشی از حساس ترین لحظات زندگی دو دختر بنام گلی و دریا که باید برای آینده خود تصمیم بگیرند، به موازات هم، بازگو می شود. برای گلی روز یکشنبه هشت آذر می توانست روز مهمی باشد امّا همه چیز به سادگی به می ریزد.
مادر پدر را در فرودگاه در شرایطی می بیند که راهی بجز ترک او ندارد. آنها پدر را ترک کرده و به منزل پدرجون که مبتلابه بیماری آلزایمراست می روند. گلی معتقد است درباره پدر زود قضاوت شده و آنان بزودی کنار هم جمع خواهند شد. امّا ملاقات با پدر بر تمام خیال های او خط بطلان می کشد. رفتار و گفتار پدر او را آشفته و پریشان می کند و سرگردان و بی هدف زیر باران در خیابان پرسه می زند و سرانجام از یک پل هوایی سر درمی آورد. موتور سواری از شرایط هوای بارانی و خلوتی پل استفاده کرده و به او حمله می کند تا کیفش را برباید. گلی بر روی زمین افتاده و آسیب می بیند. و در همان لحظه دریا از پنجره اتاقش با یک دوربین چشمی شاهد این ماجرا بر روی پل است.
دریا دختر جوانی در سال آخر دبیرستان است و شعر و نجوم را دوست دارد و چون می داند در مقطع کارشناسی رشته نجوم در دانشگاه های ایران وجود ندارد، تصمیم می گیرد برخلاف میل مادر برای ادامه تحصیل به خارج از ایران برود و روابط بین مادر و دختر تیره می شود و بهم می خورد و پدر و برادرش فراز هم قادر نیستند میانجیگری کنند. دریا به کمک راننده جوانی گلی را به بیمارستان می رساند و از او پرستاری می کند و دوستی بین آنان برقرارمی شود و زندگی آنان بهم پیوند می خورد، بطوریکه در مدت ۲۴ ساعت انگار عمری با هم دوست بوده اند.
داستان مشکلات و بحران های جوانان را در انتخاب شغل و رشته تحصیلی و اختلاف آنان با پدر و مادرشان بخوبی بیان می کند. آنان با همانند سازی با شخصیت های داستان قادر خواهند بود تصمیم درست بگیرند. اثر برای والدین هم می تواند مفید باشد که در چنین مواقعی چه رفتاری را با فرزند جوان خود در پیش بگیرند.
پیش از بستن چمدان، روایت زندگی دو دختر نوجوان است که به گونه ای اتفاقی، در اوج کلنجار رفتن با مشکلات زندگی سر راه یکدیگر قرار می گیرند. گلی در ثبات مطلق و زندگی اش توام با آرامش و خوشبختی است که ناگهان، حادثه ای هم چیز را در هم می ریزد. از آن طرف، دریا از همان ابتدا در بحران قرار دارد و با مسائلی که عمدتا از خود او نشات می گیرد، دست به گریبان است. به نوعی می توان این گونه فرض کرد که زندگی دریا در حاشیه ی زندگی گلی روایت می شود والبته گلی، فراز و فرودهای بیش تری را نسبت به دریا در طول داستان، پشت سر می گذارد.
پدر گلی به مادرش خیانت کرده و مادر که تاب این خیانت را ندارد، به همراه گلی خانه را ترک می کند. گلی که تا پیش از آن، دختری از خانواده ای نسبتا مرفه بوده و تقریبا آن چه می خواسته در زندگی داشته، در چشم به هم زدنی خود را زیر بار مشکلات می یابد. او که تا پیش از این، سودای بازیگری در سر می پرورانده و تنها آرزو و دغدغه اش، وفای پدر به عهدش برای بردن او به تست بازیگری بوده، حالا تمام هم وغمش صرف آشتی دادن پدر و مادر می شود و بیرون آوردن مادر از آن چه او سوتفاهم می داند. اما خیلی زود، در مواجهه با پدر در می یابد که حق با مادر است و این جاست که رویارویی با واقعیت، ضربه ی سهمگینی بر او وارد می کند.
دریا در زندگی آرام و به زعم خودش تکراری و روزمره اش، دست و پا می زند و آن قدر در حفاظ خانه و تحت مراقبت و محبت خانواه است که گویی خوشی زیر دلش زده و حالا می خواهد به غربت برود و تنهایی را تجربه کند. او در جایی از زندگی اش در می یابد که انتخاب او، انتخاب والدین، به ویژه مادرش نیست و این البته نکته ای است که طیف وسیعی از نوجوانان ما امروزه با آن مواجه هستند.
هر دو نوجوان، به گونه ای با خود و محیط پیرامون شان در کشمکش هستند. « گلی» در این کشمکش ها سعی دارد، زندگی اش را همان گونه که هست، یا لاقل تا چند روز پیش بوده، حفظ کند و « دریا» در تب و تاب است که خود را از شرایط کنونی خارج کند و تغییری اساسی در زندگی اش ایجاد کند. این تقابل، داستان را شیرین و مواجهه ی این دو نوجوان را معنی دار می کند. در نهایت، در جایی از داستان ما به گونه ای حس می کنیم که هیچ چیز عوض نشده، اما هر دو نوجوان به این درک رسیده اند که ناگزیرند شرایطی را که در آن قرار دارند، بپذیرند. چه بسا که پشت ذهن شان دارند تلاش می کنند که رویاهای شان را به فراموشی نسپارند.