لنا دختری است که احساساتش را به یک طریق نشان می دهد؛ نشستن بر لبه ی شیروانی، دعواهای پدر و مادر برای لنا و لارنس می تواند ادامه دار باشد، آن ها این قضیه را پذیرفته اند، اما وقتی ماجرای جدا شدن شان جدی می شود، نمی دانند چه کار کنند. می خواهند به آن ها کمک کنند. کمتر کتابی است که به این مسئله یعنی فاصله ی بین اعلام جدایی تا انجام شدن آن پرداخته باشد. حس های متفاوتی که دختر و پسر خانواده با آگاهی از این موضوع دچارش می شوند، روند برخوردشان با قضیه و همین طور واکنش پدر و مادر نکاتی است که در این کتاب به صورت داستان مطرح شده است. دختر حس دوگانه ای دارد، اینکه نه پدر او را می خواهد و نه مادر و پسر که هر دو دوست دارند سرپرستی اش را بر عهده بگیرند، اما او علاقه ای به این اتفاق ندارد و درس خواندن در یک مدرسه ی شبانه روزی را برمی گزیند. این همه ی ماجرا نیست. دختر سیزده ساله و پسر همه ی راه هایی را که به نظرشان می رسد برای متلاشی نشدن خانواده ضروری است انجام می دهند. یکی پیش خاله اش می رود خاله ای که زیاد هم با او صمیمی نیست و دیگری برای تعطیلات پیش پدر و زنی که اکنون دوستش دارد و می رود، اما فرار می کند. پسر می خواهد همه ی دنیا در جریان قرار بگیرند که خانواده شان در حال پاشیدن است. دختر قبلا این روش را امتحان کرده و فایده نداشته است. این کتاب فرصتی است برای خواننده ای که یا این مراحل را پشت سر گذرانده یا در حال گذر از این اتفاق است؛ روایتی که می تواند کمی حس همدردی به وجود آورد.